eitaa logo
بهار نارنج🌼
159 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
736 ویدیو
8 فایل
🌹اینجا لحظه هایت را... با عطر بهارنارنج به دست بهار بسپار🌹 وعده ی دیدار ما: ملک شهر . خیابان بهارستان غربی. خ پاسداران .بوستان قدس. فرهنگسرای قدس😊 ارتباط با ما👇👇 @zeitooon @Toranj_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋ماجرایی از فراسوی بیراه و صراط؛ عاشقانه ای از جنس وحدت اسلامی. 🦋 فرشته ای در برهوت روایت عاشقانه ای از دختر اهل سنت سیستانی و بلوچستان که عاشق پسری از شیعیان می‌شود. پایان دراماتیک جذابی دارد. داستان طرحی دارد که مخاطب را درگیر خود میکند و به دل و جان می نشیند. نویسنده در به تصویر کشیدن عقاید اهل سنت موفق بوده. 🦋 روایت زیبا و با قلم جذاب مجید پورولی کلشتری است. قصه از خواستگاری این دختر پسر شروع می شود. و در جلسه خواستگاری به حقانیت امیرالمومنین علی علیه السلام می گذرد. 🦋این جلسه با حضور بزرگ خاندان و با حضور یک شیخ اهل سنت شروع میشود. و از همین رو به چالش های جالب کشیده می‌شود. جلسه خواستگاری او به اثبات حقانیت امیرالمؤمنین میگذرد و خانواده دختر را متحول میکند. این جلسه با تعصب بزرگ خاندان او به چالش کشیده میشود و .... 🍊 @baharnarenj251
🦋 رسول بلند شد و ایستاد. آستین پیراهنش را داد پایین. نگاهی به موتورش انداخت و گفت: _پس شما از جلو بروید. من با موتور دنبال شما می آیم. عبدالحمید با لبخند معناداری نگاهش کرد. _می ترسی با ما بیایی؟ رسول با تعجب گفت: _نه. 🦋 عبدالحمید خندید. _به گمانم می ترسی. اگر نمی ترسی با ما سوار وانت می شدی. رسول نیم نگاهی به حکیمه خاتون انداخت و گفت: _نمی ترسم. خواستم....... حرفش را نزد. می خواست بگوید: _بخاطر حکیمه خاتون سوار وانت نمی شوم. 🦋اما نگفت. داشت با خودش فکر می کرد نمی شود که من و حکیمه خاتون روی صندلی وانت بنشینیم کنارهم. عبدالحمید گفت: _بیا کمک کن موتور را بگذاریم پشت وانت. دونفری با سختی موتور را گذاشتند پشت وانت. عبدالحمید اشاره کرد به حکیمه خاتون. 🦋_بنشین عقب. رسول با ناراحتی نگاهش کرد. اما چیزی نگفت. خجالت کشید حرفی بزند. دوست نداشت توی این آفتاب داغ، حکیمه خاتون بنشیند پشت وانت. به عبدالحمید نگاه کرد و با تردید گفت: _می شود من بنشینم عقب؟ عبدالحمید مبهوت نگاهش کرد و گفت: _تو بنشینی عقب من با کی حرف بزنم؟ 🍊 @baharnarenj251
🦋_اسم پدرت چیست؟ رسول گفت: _علی. عبدالحمید سری تکان داد و گفت: _بازهم علی. همه جا علی. انگار میان شما شیعه ها همیشه پای یک علی وسط است. اسم پدر بزرگت چیست؟ رسول لبخندی زد و گفت: _اسم او هم علی ست. 🦋 عبدالحمید با تعجب و حیرت نگاهش کرد و با صدای بلندی گفت: _هر دو علی؟ هم پدر و هم پسر؟ رسول گفت: _بله. چه اشکالی دارد؟ اتفاقاً از امام حسین علیه السلام سوال کردند که چرا اسم تمام پسرهایت را علی گذاشته ای؟ امام جواب دادند اگر خدا پسرهای بیشتری به من می داد، من اسم تمام شان را علی می گذاشتم. 🦋از شدت علاقه زیاد به پدرشان امام علی علیه السلام. عبدالحمید همانطور که حواسش به جاده بود، لبخندی زد و گفت: _باز خوب است اسم تو را رسول گذاشتند. رسول بی آنکه به عبدالحمید نگاه کند، گفت: _اسم من هم توی شناسنامه علی است. بچه های دانشگاه رسول صدایم می زنند. عبدالحمید دهانش از تعجب باز ماند. سری تکان داد و گفت: 🦋_پس اینکه می گویند شیعه ها علی پرستند چندان هم بیراه نیست! رسول گفت: _پرستش غیر خدا کفر است. هر شخصی که امام علی(ع) را بپرستد، یا او را خدا بداند، ما آن شخص را کافر و مرتد می دانیم. پرستش تنهای تنها مخصوص خداست، نه هیچ کس دیگر. (ع) 🍊 @baharnarenj251