eitaa logo
حسینیه بیت الرقیه (س)قم «خُدّٰام الرقیه»
292 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
2هزار ویدیو
22 فایل
اطلاع رسانی مراسمات حسینیه بیت الرقیه سلام الله علیها قم آدرس:قم _ میدان توحید(نیروگاه) خیابان توحید خیابان جوادالائمه علیه السلام خ قدس _ کوچه یازده پ۶۳ حسینیه بیت الرقیه (س) جلسات ثابت جمعه ها از ساعت هفت الی نه صبح ارتباط با خادم۰۹۱۹۲۱۱۷۳۹۸
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ تشرف مؤذن و خادم مدرسه سامرا ☑️ آقا میرزا هادی بجستانی ‌می‌گوید: ▫️ از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسیدم: 🔹 این چندسال که در جوار این ناحیه مقدسه به سر برده ای آیا معجزه ای مشاهده کرده ای؟ ▫️ گفت: 🔸 بلی، شبی برای گفتن اذان صبح به پشت بام حرم مطهر رفتم. چند نفر را در آن جادیدم. ▫️ بعد از گفتن این مطلب ساکت شد. گفتم: 🔹 تمام قضیه را ذکر کن. ▫️ گفت: 🔸 الان حال مساعدی ندارم سر فرصت آن را بیان ‌می‌کنم. ▫️ این بود و چند مرتبه از او درخواست اتمام جریان را ‌می‌کردم، ولی ایشان همان جواب را ‌می‌دادند. تا شب بیست و دوم ماه صفر سال ۱۳۳۵، در حرم عسکریین (ع) مقابل ضریح مقدس به او گفتم: 🔹 حکایت را بگو. ▫️ گفت: 🔸 تا به حال قضیه را به احدی نگفته ام. پنج سال قبل شب جمعه ای وارد صحن مطهر شدم. در پله‌های پشت بام همیشه قفل است. آن را باز کردم و از پله‌ها بالا رفتم تا به فضای پشت بام رسیدم. درفلان محل، هفت نفر از سادات را دیدم که رو به قبله نشسته اند و بزرگواری که عمامه سیاه بر سر مبارک دارد، مانند امام جماعت جلوی آنها نشسته است. من پشت سرایشان قرار گرفته بودم. از یکی سؤال کردم: 🔷 ایشان کیستند؟ ◽️ گفت: 🔶 این بزرگوار، حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف است و نماز صبح را به ایشان اقتدا می‌کنیم. ▫️ مشهدی ابوالقاسم گفت: 🔸 من از هیبت نام مبارک آن حضرت، یارای ماندن نداشتم، لذا روانه سمت مقابل گشته، بالا رفتم. صبح که طالع شد، اذان گفتم و وقتی به زیر آمدم درفضای بام هیچ کس را ندیدم. ⬅️ بركات حضرت ولى عصر(عليه السلام)، سید جواد معلم، صفحه ۷۷ 🏷 (عج)
❇️ تشرف سيد جعفر قزوينى با پدر بزرگوار خود ✅ سيد جليل , آقا سيد جعفر قزوينى مى‌گويد: ▫️بـا پدرم - مرحوم آقاى سيد باقر قزوينى - به مسجد سهله مى‌رفتيم. وقتى نزديك مسجد رسيديم، به او گفتم: 🔹 اين حرفهايى كه از مردم مى شنوم، يعنى هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بيايد حضرت مهدى (ع) را مى بيند، پايه و اساسى ندارد. ▫️ پدرم غضبناک متوجه من شد و گفت: 🔸 چرا اساسى نداشته باشد؟ فقط به خاطر آن كه تو نديده اى؟ آيـا هـر چيزى كه تو نديده اى اصل ندارد؟ ▫️ و خيلى مرا سرزنش كرد، به طورى كه از گفته خويش پشيمان شدم. داخل مسجد شديم. هيچ كس در آن جا نبود. وقتى پدرم در وسط مسجد، براى خواندن دو ركعت نـمـاز اسـتـجاره ايستاد، شخصى از طرف مقام حضرت حجت (ع) متوجه او شد و از كنارش عبور نـمـود. بـه او سلام كرد و با ايشان مصافحه نمود. در اين جا پدرم به من توجه كرد و پرسيد: 🔸 اين آقا كيست؟ ▫️ گفتم: 🔹 آيا او حضرت مهدى (ع) است؟ ▫️ فرمود: 🔸 پس كيست؟ ▫️ من به دنبال آن حضرت دويدم، ولى احدى را نه در مسجد و نه در خارج آن نديدم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، 🏷 (عج)
🌸 نجات زائر از غرق شدن ❇️ تشرف (مشاهده) سيد محمد على عراقى كوهرودى ☑️ عارف جليل، سيد محمد على عراقى كوهرودى مى فرمايد: سالى به زيارت ائمه عراق (ع) مشرف شدم و ملا محمود عراقى (ره) را هم در نجف اشرف ملاقات نـمـودم. در هـمـان سـفـر بعد از ورود به بعقوبه كه در يك منزلى بغداداست با همراهان تصميم گرفتيم كه قبل از ورود به بغداد از راه على آباد به سامرا رفته و پس از زيارت قبر عسكريين (ع) به بـغـداد و كـاظـمـين باز گرديم، لذا يكى از اهالى بعقوبه را به عنوان راهنما گرفته، روانه سامرا شديم. وقـتـى از على آباد و جزانيه گذشتيم، بين راه به نهرى عريض و پر از آب رسيديم. اين نهر طورى بود كه عبور از مسير معمولى آن خيلى وقتها منجر به غرق مى شد ولى به ناچار زوار وارد نهر شده عبور مى كردند. اتفاقا يكى از زوار، زنى بود كه بر قاطرى سوار بود. در اثناى عبور پاى قاطرش ازمعبر لغزيد و شايد هـم از مـسـيـر خـارج شد و توى گودالى كه در آب بود، افتاد و در آب فرو رفت. زن هم به دنبال حـيـوان در نـهـر آب فرو رفت. حيوان اگر چه توانست خود را با شنا كردن حفظ كند و از زير آب بـيرون بيايد، اما چون بارش زياد و بعلاوه آب هم در بار و اثاثيه اش رفته بود و از طرفى جريان نهر تند و روان بود، لذا پاهايش بر زمين قرار نمى گرفت و نتوانست خود را نگه دارد و شديدا مضطرب بود. در ايـن جـا آن زن بـيـچاره، صداى خود را به استغاثه يا صاحب الزمان، يا صاحب الزمان بلند كرد، همان طورى كه رسم زوار است. بـا ديـدن ايـن حادثه، سوار حيوان خود شدم و با عجله داخل آب شدم كه شايد بتوانم كارى انجام دهـم. سـايـر زوار هم مشغول كار خود بودند و توجه و اعتنايى نداشتند. ناگاه شخصى را مشاهده كـردم كـه جـلـوى مـن و عقب حيوان آن زن، روى آب حركت مى‌كند يعنى مثل اين كه بر زمين سـخـت راه مـى‌رفـت بـه طـورى كـه پاهاى او در آب فرو نمى‌شد و بلكه به نظر مى رسيد كه اثر رطـوبـتى هم از آب در پا و لباس و ساير اعضاى ايشان نباشد. ايشان دست انداخت و زن و قاطر را گـرفـت و با سرعت از آب خارج كرد و آنها را كنار نهر گذاشت، به طورى كه گويا آن زن جز آن كـه خـود و مـركـبـش را كنار رودخانه ديد، احساس چيز ديگرى نكرد. من هم بيشتر از آن كه آن شـخـص را روى آب ديـدم و بـه فـرياد زن رسيد و به سرعت او و حيوانش را با دراز كردن دست، در ساحل گذاشت، چيزى متوجه نشدم. بـعـد از ايـن واقـعه هم حضرتش را نديدم جز آن كه در همان نگاه ايشان را با قامت معتدل و روى نـورانـى و بـينى كشيده و ساير شمايل حضرت ولى عصر (ع) زيارت كردم و در آن حال، لااقل نود درصد اطمينان داشتم كه حضرت هستند. پس از مشاهده اين موضوع، آن شمايل را در خاطر خود سپرده بودم و با يادآورى آن، خود را مسرور و خاطرم را تسلى مى دادم تا آن كه وارد نجف اشرف شديم. اتـفـاقا روزى به زيارت اميرالمؤمنين (ع) مشرف و در حرم مطهر آن حضرت بودم. در بين زيارت چشمم به سمت بالاى سر افتاد ناگاه همان شخص را در آن جا ديدم كه ايستاده و مشغول سلام و يـا دعا بود. به طرف ايشان رفتم، اما ازدحام زوار مانع از آن شد كه خود را سريعا برسانم و گويا در اعضاى خود هم يك سستى از حركت و سرعت، احساس نمودم، به طورى كه وقتى آن جا رسيدم، حـضـرتـش را نديدم. اطراف حرم و رواقها را گشتم، ولى اثرى از آن سرور عالميان نبود. نااميد و مايوس برگشتم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، ص: ۲۷۲ 🏷 (عج)
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم (قسمت اول) ✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند: عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند: ▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مى‌گفت: 🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام. ▫️ يا مى‌گفت: 🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديده‌ام. ▫️ و يا 🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (ع) رسيده ام. ▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود. تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم. در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود. نزديك او رفتم و گفتم: 🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟ ▫️گفت: 🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم. ▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم: 🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟ ▫️ گفت: 🔸 آقا از اين مطلب بگذريد. ▫️ اصرار كردم و گفتم: 🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى. ▫️ گـفـت: 🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مى‌رفتم. در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد. چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافله‌هاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود. از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد. روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم و گفتم: 🔹 من مى‌روم و دعا مى‌كنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد. ▪️اين مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت: 🔸 من يک ساعت ديگر مى‌ميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان. ▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم. قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت. من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم. وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد. تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مى‌بستم، همين كه مقدارى راه مى‌رفتم، مى‌افتاد و هيچ قرار نمى‌گرفت. با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد. بالاخره ديدم، نمى‌توانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد. همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (ع) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: 🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم. ▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود: 🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام! ▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند. يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد. آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم. كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام. در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم. قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد. هر كدام از اهل قافله مى پرسيد: 🔹 تو كى و چگونه آمدى! ▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند. تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوك، 🐒 ميمون و غيره 🐑 🦗 🦍 🐕 🐀 🦎 🦦 🐃 🐓 🕷 🐁 🐌 🐄 🦀 🦛 🐍 🦨 🐜 🐗 🦂 🦧 🦓 🐊 🦞 و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم! (ادامه دارد ...) 🏷 عجل الله تعالی فرجه
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم 🔘 قسمت دوم (آخر) ▪️... از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم. باز مردم را به همان حالت مى‌ديدم. برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بعد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مى‌باشند. تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مى‌ديدم. به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم. چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مى‌گفتند: 🔹 براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مى‌كند. ▪️ لذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.🍳🍚 صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد: 🔸 حضرت صاحب الامر (ع) تو را خواسته اند. ▪️ بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جمعه رسيدم. ديدم آن حضرت (ع) در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملو از جمعيت است. آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند: 🔶 جعفر بيا. ▪️ من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم. فرمودند: 🔶 چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا من نقل مى‌كردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترک نمودم. ▪️ حضرت فرمودند: 🔶 تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء (ع) داريم. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم عجل الله تعالی فرجه
🌱 تشرف یکی از شیعیان صالح اهل بیت (ع) ☑️ مردی صالح از شیعیان اهل بیت (ع) نقل ‌می‌کند: ▫️ سالی به قصد تشرف به حج بیت اللّه الحرام، براه افتادم. در آن سال، گرما بسیار شدید بود و بادهای سَموم(۱) خیلی ‌می‌وزید. به دلایلی از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم، ازشدت تشنگی و عطش از پای درآمده و بر زمین افتادم و مشرف به مرگ شدم. ناگهان شیهه اسبی به گوشم رسید، وقتی چشم باز کردم، جوانی خوشرو و خوشبو دیدم که بر اسبی شهبا (خاکستری رنگ) سوار بود. آبی به من داد، آن را آشامیدم و دیدم از برف خنک تر و از عسل شیرین تر است. آن آب مرا از هلاکت نجات داد. گفتم: 🔹 مولای من، تو کیستی که این لطف را نسبت به من نمودی؟ ▫️فرمود: 🔸 منم حجت خدا بر بندگانش و بقیه اللّه (باقی مانده خیرات الهی) در زمین. منم آن کسی که زمین را از عدل و داد پر ‌می‌کند، همان طوری که از ظلم و ستم پر شده است. منم فرزند حسن بن علی ابن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع). ▫️ بعد فرمود: 🔸 چشمهایت را ببند. ▫️ چشمهایم را بستم. فرمود: 🔸 بگشا. ▫️ گشودم. ناگاه، خود را در پیش روی قافله دیدم و آن حضرت از نظرم غایب شدند. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۷۷ (۱) بادهاى سَموم‏: «باد سموم» یا «سام» بادی بسیار خشک، گرم و سوزنده‌، تند و مرگبار است که معمولاً با ماسه و گرد و غبار همراه است و به همین دلیل خفه کننده است. این باد قابلیت دید را در فاصله چندمتری کاهش می‌دهد و یا تقریباً از بین می‌برد. آن‌چنان داغ است که گویی از یک بخاری کاملاً داغ خارج می‌شود. این باد شن‌ها را جمع و به‌صورت موج و تپه روی هم انباشته می‌کند و شکل تپه‌های شنی را در امتداد مسیر تغییر می‌دهد. این باد گرمازدگی ایجاد می‌کند به طوری که حرارت بیشتری را به بدن انسان می‌رساند و شخص را مسموم می‌کند به طوری که هرگاه آب خنک یا یخ برای شخص باد سام زده در دسترس نباشد، وی را خفه می‌کند و می‌کُشد. در چنین موقعی است که شخص نفسش تنگ، چشم‌هایش قرمز و لب‌هایش خشک می‌شود و پا به فرار می‌گذارد. شترهای آن‌ها نیز گاهی فرار می‌کنند و گاهی روی زمین دراز می‌کشند و گردن‌های خود را روی ریگ‌ها می‌گذارند و پوزه خود را به زمین می‌نهند و اگر در چنین توفان خطرناکی کاروان بتواند خود را به پناه کوه یا سنگی برساند و در آنجا بماند تا توفان فرو نشیند، جان سالم به در خواهد برد، ولی اگر در میان بیابان بی‌سر و ته گم شود و دسترسی به پناهگاه پیدا نکند یا توفان شدید باشد، حالت بهت و دوران سر به او دست می‌دهد به طوری که نیروی فرار کردن هم از او گرفته می‌شود و کاروانیان در زیر تل‌های ریگ متحرک دفن می‌شوند. 🏷