شهید علیاصغر عباسی برادر کوچکتر استاد حسن عباسی که در عملیات غرورآفرین مرصاد در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۵ به درجه رفیع شهادت رسید.
@bakeri_channel 🕊
#تنگ کوشک🌷🌷🌷
#سالروز عملیات تنگ کوشک در شهرستان ایوانغرب(استان ایلام)
🌿🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌿
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
#تنگ کوشک🌷🌷🌷 #سالروز عملیات تنگ کوشک در شهرستان ایوانغرب(استان ایلام) 🌿🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌿 @baker
#ﺣﻤﺎﺳﻪﮐﻮﺷﮏ،،، ﺳﻨﺪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﺮﺩﻡ #ﺍﯾﻮﺍﻥ غرب ﺍﺳﺖ...
#امروز 5مرداد سالروز حماسه افتخارامیز تنگ کوشک هست...متاسفانه این حماسه مهم باکم لطفی مسولین وعدم پیگیری هنوز در تقویم جمهوری اسلامی ایران ثبت نشده است‼️
#ﺩﺭ 5 ﻣﺮﺩﺍﺩ 1367 ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﯾﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﺠﻮﻡ ﺑﻌﺜﯿﺎﻥ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺟﺎﻧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﯾﯽ ﻧﻈﯿﺮ #ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺧﺮﻡ ﺭﻭﺩﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻨﮓ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﺮﯼ ﺍﯾﻼﻡ #ﻭ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻓﻼﺣﯽ ﻭ ﺩﻭﺑﺮﺍ ﻭ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﻭﺍﻻﻣﻘﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻭ ﺍﯾﻼﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪﻧﺪ. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#جوانان غیور این منطقه در عملیات کوشک درخون خود غلطیده شدندو تکه تکه شدند تا ما امروز در امنیت باشیم.😔😔😔
#ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺑﺎ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﻫﻮﻥ ﺷﻬﯿﺪﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭﻃﻦ ﺁﺯﺍﺩﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭﺟﺒﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﯿﻔﺘﺪ ، ﺷﻬﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻄﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ، ﺍﻟﮕﻮ ﻭ ﺍﺳﻮﻩ ﺍﯼ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺴﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ.🇮🇷🇮🇷
#ﻋﻈﻤﺖ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺳﺎﺯﺍﻥ ﮐﻮﺷﮏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻧﮕﺬﺍشتن ﮐﻪ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﯿﻔﺘﺪ.جوانان غیور کشورمون با ساده ترین وسایل ومهمات در مقابل ارتش بعثی و امکانات زرهی پیروز شدند...
#التماس دعای شهادت
@bakeri_channel 🕊
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#شادی_روح_شهدای_حماسه_افتخارامیز_تنگ_کوشک_صلوات
درلحظه عقد به من گفت:دعای عروس مستجاب است اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من میاندیشید لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید...
#شهید_علی_تجلایی
مراسم #عقدی که داماد؛ عاقد ؛ وشاهدهای آن همگی به #شهادت رسیدند🌹
@bakeri_channel
هدایت شده از مطالب درسی
🔹خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم🔹
🌷شهيد عبد الله ميثمے
🚩 ڪـانال فرهنڴے شُهـدایے مخلصـین
🔚لینک عضویت👇
🆔 @mokhlesein
خداوندا !
روزی از تو #شهادت می خواهم
که از همه چیز خبری باشد
الا #شهادت ...
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 4⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
کم کم سران و شیوخ به ما اعتماد کردند. احساس می کردند عزت از دست رفته شان به آنان بازگشته است. آنقدر به هم نزدیک شده بودیم که بعدها خودشان در شناسایی ها و کارهای اطلاعاتی به کمک ما می آمدند. شیخ عیسی، امام جمعه سوسنگرد هم بود. با هم جلسه می گذاشتیم و مردم مشکلاتشان را مطرح می کردند. ما هم در حد توانمان می کوشیدیم تا کمکشان کنیم. مردم باور کرده بودند که ما رفتاری انسانی، برابر و مشفقانه با آنان داریم و همین امر سبب جذب صدها نفر به سپاه سوسنگرد شد. در دلم از اینکه نگاهشان تغییر کرده است و ما را در مقابل خودشان نمی بینند، خدا را شکر می کردم. تا جایی که از دستمان بر می آمد دریغ نمی کردیم. اما باز گاهی مسائلی پیش می آمد.
یک روز که با سیدصباح از منطقه بر می گشتیم، داشتم دم سپاه از ماشین پیاده میشدم که 3، 4 نفر از بچه های بومی منطقه که جزو بسیج بودند، با گریه جلو آمدند. کنار ماشین ایستاده بودم. گفتم: «بفرمایید، چیزی شده؟» یکی از آنها با چهره ای درهم و ناراحت گفت: «آقای هاشمی ما بک مشکلی داریم و یک گله»،
- بفرمایید.
- آیا سزاواره که ما در جبهه بجنگیم اون وقت زن و بچه هامون رو در سوسنگرد بازداشت کنند.
- موضوع چیه؟ یعنی چی؟
- ما زندگی مان در بستان بوده و الآن از بین رفته. آمده ایم نزدیک پل سابله چادر زده ایم و خانواده هایمان در آن چادرها زندگی میکنند. ما هم گاه گاهی به آنها سر می زنیم. الآن که آمده ایم دیدیم آنها را بازداشت کرده اند. ظاهرا به خاطر سیم برق هایی بوده که ما از تیر چراغ برق برای چادرها کشیده بودیم.
این را که شنیدم، عرق شرم بر پیشانی ام نشست، گفتم: «من جدأ شرمنده شما هستم»
سيد صباح را فرستادم دنبال رئیس دادگاه تا هر كجا هست پیدایش کند و بیاورد. سید گفت: «برم دنبالش بگردم؟»
- بله، برو دنبالش بگرد. خونه باشه، محل کار... هر کجا که باشه ایشون رو بردار بیار سپاه که ببینم موضوع چیه؟
ساعت 5 بعدازظهر بود و دادگاه تعطیل شده بود. نگهبان، در جواب سيد صباح گفته بود که همین الآن رئیس با خانواده به سمت بازار سوسنگرد رفته اند. او هم به بازار رفته بود و رئیس دادگاه را در یک مغازه در حال بستنی خریدن پیدا کرده بود و گفته بود: «على هاشمی فرماندهی سپاه سوسنگرد گفته اند هرچه سریعتر باید بیایید سپاه تا مشکلی که پیش آمده . حل شود». رئیس دادگاه هم گفته بود: «شما بروید من خانواده را به منزل می رسانم و می آیم. من در اتاق سپاه منتظر نشسته بودم تا رئیس دادگاه بیاید.
خیلی هم عصبانی بودم....
🍂 🍂