صبح يعني تـ🌹ــو بخندي
دل من باز شود...
پلک بگشايي و از نو
غزل آغازشود...
صبح يعني که دلم
گرم نگاهت باشد..
آسمان,عشق ,زمين
باتـ🌹ــو هم آوازشود..
#سلام_مهربان_ترین_برادر
صبحت بخیر
@bakeri_channel
یادش بخیر
آن صفا وخلوصتان.
میدانم برای رزم مردانهتان
کباب نمیخواستید
تکه نان خشکی هم توانتان میداد...
که زوربازویتان
از"قَــوِّ عَلــیٰ خِدمَتــِکَ جَوارِحــیٖ"بود
همراه ما باشید👇
@bakeri_channel
هدایت شده از میعادگاه عاشقان شهدا
#ختم_روز_پنجم
💟ختم14000
#ذکر_شریف
🌹یاعلی🌹
✅جهت سلامتی و تعجیل در فرج
#آقا_امام_زمان_عج
و
✅رفع گرفتاری از
شیعیان #امیرالمؤمنین
و
✅هدیه به روح پاک شهدای گمنام
بالأخص
#شهیدان
🌹علی و حمید و مهدی باکری🌹
سهم من.....
دوستان بزرگوار #همکاری کنید😊
ما اینجایم👇
🆔 @shohada8251
🆔 @Shahidane
https://eitaa.com/khotomat_shohadaei_313
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 7⃣5⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
از بیمارستان بیرون می آیم و سریع میروم ثبت احوال تا کارهای شناسنامه زینب را پیگیری کنم. کارت بسیجی هم که برایش گرفته ام ضمیمه ی شناسنامه اش می کنم. میخواهم دخترم از لحظه ی اول زندگی اش بسیجی باشد. رسميه و زینب را مرخص میکنیم و به خانه می آوریم. به قمر میگویم تا به همه خبر بدهد فردا شب شام بیایند خانه ی ما مهمانی. قمر ذوق زده شده. کم پیش می آید من خانه باشم چه برسد به اینکه بخواهم مهمانی بدهم
- چشم داداش میگم.
برای شام مهمانی أملت درست کرده ام. ولی انگار اندازه دستم نبوده. همه آمده اند و دور تا دور این اتاق نشسته اند تازه فهمیدم خیلی عیالواريم.
- خوب هیچ کس دست نزنه ظرف ها را بدید خودم میکشم. دو تا قاشق توی هر بشقابی می ریزم و پخش میکنم تا زیاد به نظر بیاید و به همه برسد. قمر صدایش در می آید،
- این چیه علی؟ این یه ذره املت برای این همه آدم گرسنه. مثلا داری سور میدی دیگه؟
- آره بابا. خوبه دیگه. اندازه است. به همتون میرسه.
خیلی شرمنده شده ام اما کاری نمی شود کرد. همه شروع کرده اند به خوردن و دیگر حرفی نمی زنند. شاید هم نمی خواهند بیشتر از این شرمندگی بکشم.
*.*.*
خبر داده اند یک سری از اسرا قرار است آزاد شوند. اسم جودي هم در بینشان هست. عراق گفته بود اسرای بیمار و کسانی که شرایط خاص دارند را آزاد می کند. وقتی خبر آزادی جودی را شنیدم خیلی خوشحال شدم. حرف گوش کن نبود اما زبل و دوست داشتنی است. تاریخ آمدنش را پرسیدم و آمده ام دم پله های راه آهن اهواز ایستاده ام تا اولین کسی باشم که آمدنش را تبریک می گوید. از دور می بینمش که لنگ لنگان می آید تا من را دید چشمانش برق زدند. خیلی خوشحال شده اصلا باورش نمیشد خودم بیایم استقبالش. همدیگر را در آغوش میگیریم و تا در خانه شان همراهی اش میکنم.
- حالا با تو کار داریم جودی. ولی فعلا برو به خانواده ات برس
- ممنون که اومدی علی، در خدمتم.
همراه باشید
🚩سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم محسن حیدری ، علی زاده اکبر ، هادی باغبانی گرامی باد.
🔹 28 #مرداد 92
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 8⃣5⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تنها شده ام و با خودم فکر میکنم بهتر است یک شب جودی را برای شام دعوت کنم خانه ی خودمان که نمی شد، آمدم و از حاج عباس که جانشین قرارگاه است و در حکم بزرگتر بچه ها خواستم تا مهمانی منزل او باشد.
دور سفره نشسته ایم، به بچه ها می گویم:
- ببخشید که اینجا دعوتتون کردم. من دیگه رفتم قاطی مرغ ها و خونم هم کوچیکه. جودی راستی، وقتی شما اسير شدی ما عملیات را دو ماه عقب انداختیم.
- چرا؟
- چون مطمئن نبودیم شما حرفی نزنی دو تا از نیروهای اطلاعاتی رو فرستادم دنبالت تا پیدات کنند، در بیمارستان زبیر تو رو دیده بودند. تحقیق کردند و مطمئن شدند که چیزی نگفته ای.
- یعنی شما دنبال من اومديد؟
- بله اومدیم فکر کردی ما نیروهامونو به همین راحتی ول میکنیم؟!
- نه على، از این بابت که مطمئنم. مادرم که خیلی از شما راضيه و تشكر میکنه. میگه شما تو این مدت دائما بهش سرکشی کردی و کارهاش رو انجام دادی.
سرم را پایین می اندازم، :
- نه بابا کاری نکردیم که، اینا همه وظیفه است.
*.*.*
خدا دعوتمان کرده که به خانه اش برویم. دیدار خودش که تا حالا نصيبمان نشده، زیارت بیتش برایم غنیمت است. نامه داده اند که به همراه چند تن از فرماندهان دیگر قرار است برای حج تمتع امسال اعزام شویم. اما به خاطر درگیری هایی که در مناطق است فقط برای انجام اعمال می رویم.
وقتی به ننه و بقیه خبر دادم خیلی خوشحال شدند. قبل از من کسی مگه نرفته بود و در خانه تازگی داشت. تاريخ حركت مشخص شده است. از بچه های قرارگاه خداحافظی می کنم. از تک تک نیروها حلالیت می طلبم و میگویم که هوای جزیره را داشته باشند. جودی در قرارگاه نیست. با سید می رویم دم خانه شان. مادرش صدایش کرد که کاظم بیا، بچه های سپاه کارت دارند. می آید دم در و مثل همیشه بی مقدمه می پرسد:.
- چی شده؟ خیر باشه.
- خیر که خیره دارم میرم مگه اومدم خداحافظی.
- به سلامتی از کجا میری با چی میری؟
- میرم شوشتر بعد تهران. با هواپیما میریم دیگه.
- صبر کن من هم باهات بیام میخوام برم تهران. کارهای درمانم مونده.
- باشه بیا. از خدا خواسته بودی. زود باش که دیر شده.
همراه باشید
سرداران شهید باکری
«قربان گرد و خاک سر و صورتت بروم؛ آقا مهدی! دلمان خیلی برای تو تنگ شده؛ قربان چشمان خستهات بروم؛ پلکهایت از خستگی افتاده؛ آقا مهدی بلند شو و سر از دجله یا اقیانوسها در بیاور؛ نمیدانم کجایی؛ ولی خیلی نبودنت را حس میکنیم. تو روح مایی؛ سردار مایی و نمادی از غیرت مردم آذربایجانی.»
گفتی سپیده دم
چه دل انگیز ودلرباست
گفتم تبسم تـو
بسی دلرباتراست
گفتی چه دلگشاست
افق در طلوع صبح
گفتم که چهره تو
از آن دلگشاتر است
#سلام_صبحتان_بخیر_با_عطر_شهدا
@bakeri_channel
🕊🌿🕊🌿🕊🌿