eitaa logo
سرداران شهید باکری
484 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
469 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سال‌های جنگ، روز عاشورا و مناطق عملیاتی جنوب، غرب و شمالغرب کربلا بود.
شب‌های دهه اول محرم، حسینیه‌های گردان، لشکر و پادگان غلغله‌ای بود.
بعد از نماز مغرب و عشا مراسم‌ها شروع می‌شد و تا نیمه‌های شب عاشقانه بر سر و سینه می‌زدند و اشک می‌ریختند.
فرمانده و سرباز هم فرقی نداشتند. در مجلس عزای امام حسین(ع) همه‌ی عاشقان شهادت با پای برهنه در محوطه‌ی گردان عزاداری می‌کردند.
دوباره دستم گرفتی دوباره فرصتم دادی هزار شکر که بر گریه رخصتم دادی به پیش مادر سادات نام من بردی دوباره ماه محرم خجالتم دادی
نام حسین، عاشورا و کربلایش، الهام بخش، راهنما و پشتوانه روحی و فکری هشت سال دفاع مقدس بوده است.
مگه من چیکار کردم منو صدا زدی بیام تو مجلست؟!آخه من کجا؟! توکجا؟!تو آقای عالمی من خرابه خرابم ....* ای حسین ... ای حسین ... ای حسین ...
شور شهادت به سرم آمده کرببلا در نظرم آمده و یک صدا فریاد می‌زنند: حسین جان زیارت...حسین جان شهادت 🌸
سرداران شهید باکری
‍ راوی: 🌹ساعت ده صبح بود که سوار موتور شدیم و به همراه به سوی خط رفتیم. آقا مهدی روی ترک موتور سوار شده بود و هم دست آقا مهدی بود. از آن سوی خط، دشمن با تیر مستقیم و خمپاره منطقه را می‌کوبید و قناسه‌چی ها (تک تیراندازها) امان نمی‌دادند. صدای گلوله‌ها را که از کنار گوشم می‌گذشتند می‌شنیدم. اوایل توجهی نمی‌کردم ولی دست بردار نبود و ول نمی‌کرد. سرعت موتور را کم کردم و دور زدم که یک دفعه گفت: " کجا؟" - مهدی! آتش خیلی شدیده بعدا می‌رویم نگاه می‌کنیم.... - یعنی چه آتش شدیده؟ برگرد برویم . من بیش از آنکه نگران خود باشم بودم. از اول جنگ پا به پای هم آمده بودیم. ما بود که همه به آن . 🌹با هم می‌جنگیدیم، 🌹با هم اردوگاه می‌زدیم، 🌹با هم به مرخصی می‌رفتیم و اگر روزی من نبودم، فرمانده بود و اگر او نبود سعی می‌کردم جای خالیش را پر کنم. به هر ترتیبی بود خود را به خط رساندیم و بیچاره قناسه‌چی آرزو به دل ماند! کارمان که تمام شد بر گشتیم و من مدتی خوابم برد. وقتی بیدار شدم، نبود. پرس و جو کردم، گفتند آقا مهدی رفت. به دنبالش راه افتادم. می‌دانستم او را باید در جستجو کرد. حرفهایی که دیگران در باره‌اش می‌گفتند نگرانم کرده بود. هر روز یکی خوابش را می‌دید و هر روز مهدی بر افروخته‌تر می‌شد. من مهدی را تازه نشناخته بودم و کارهایش برایم چندان هم تعجب آور نبود ولی در این مهدی خیلی فرق کرده بود. به خط که رسیدم می‌توانستم مهدی را که بالای لودر نشسته بود و زیر آتش دشمن خاکریز می‌زد بشناسم.... ❤️سلام ودرود خدا بر دوسردار رشید اسلام. شهیدحاج احمدکاظمی و شهید آقامهدی باکری❤️ ✍یادشون با @bakeri_chnnel