سرداران شهید باکری
#خاطرات_خودنوشت_سردار_دلها
اواخر سال ۵۶ برای گرفتن گواهینامهٔ رانندگی به مرکز راهنمایی و رانندگی کرمان مراجعه کردم. افسری بود بهنام آذرینسب، گفت: «بیا تو. اتفاقاً گواهینامهات را خمینی امضا کرده، آماده است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اطاقی هدایت کردند. دو نفر درجهدارِ دیگر هم وارد شدند و شروع به دادنِ فحشهای رکیک کردند.
من در محاصرهٔ آنها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟!» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آنچنان ضربهای به شکمم زد که احساس کردم همهٔ اَحشای درونم نابود شد. بهرغم ورزشکاربودن و تمرینات سختی که در ورزشِ کاراته و زورخانه میکردم، توانم تمام [شد] و بیهوش شدم.
وقتی به هوش آمدم، درب اطاق بسته بود و من محبوس در آن بودم. چون محلّ [ادارهٔ] آگاهی و راهنماییرانندگی در یک مکان و در مقابل هتلی بود که در آن، سابق کار میکردم، آنها مرا بهنام شاگرد حاجمحمد میشناختند. یکی از درجهدارها به حاجمحمد و حاجیکارنما که لوازمیدکیفروشی داشت، خبر داد.
از داخل اطاق صدای حاجمحمد و حاجیکارنما را میشنیدم که به افسرِ آگاهی میگفتند: «این یک کارگر ساده و بدبخت است. اصلاً این چیزها را نمیداند!» و چند توهین هم به من کردند: «فرض کنید غلط کرده باشد و از روی نفهمی است!» با هر ترفندی بود، بعدِ نصف روز، قبل از اینکه مرا تحویل ساواک بدهند، از آگاهی خارج کردند.
با بدنی کاملاً لهشده دستهایم را گرفتند تا توانستم از خیابان عبور کنم. مرا به هتل نزد حاجمحمد بردند. شربت آوردند. کمی حالم بهتر شد. حاجمحمد مرا بوسید. مرا با کلمهٔ «پسرم» صدا کرد. خیلی درِگوشی به من گفت: «اگر بار دیگر گیرِ اینها بیفتی، به تو رحم نخواهند کرد.»
سه روز از شدّت درد نمیتوانستم تکان بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتکخوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر میکردم هرچه باید بشود، شد! انگار این حادثه بهنحوی در من اثر کرد که با هر ضربه و لگدی کلمهٔ «خمینی» در عمق وجود من حک میشد.
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"حسرت"
تنها واژه وصفِ حال جاماندههاست!
جا ماندن سخت است ....
#رزمنده
#دفاع_مقدس
#کانال_سرداران_شهید_باکری
@bakeri_channel
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سبکبالان خرامیدند و رفتند
با صدای حاج صادق آهنگران
#نماهنگ
#کانال_سرداران_شهید_باکری👇
@bakeri_channel
❣
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
May 11
بچھها!
دعاڪنیدڪہنمیرید!
وسعۍڪنیدڪہنمیرید!
تمامتلاشتونروڪنیدڪہنمیرید!
بچھبسیجےبایدمثلارباب
بـےڪفنششھیدشہ!
#جامانده
#حاجحسینیڪتا
#کانال_سرداران_شهید_باکری👇
@bakeri_channel
❣
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
🍂
🔻 #پل_شحیطاط / ۱
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
عملیات والفجر ۴ را که سپاه در غرب انجام داد، محسن رضایی بواسطه احمد غلام پور، علی هاشمی را جهت ماموریت سری و جدیدی فرا خواند. طبق اولین جلسه این دو، قرار شد هیچکس حتی معاون محسن از این ماموریت مطلع نشود.
آن روز بعد از دو ساعت حرف های خصوصی قرار شد علی هاشمی، قرارگاهی را بنام نصرت در منطقه هورالهويزه تشکیل دهد و با استفاده از نیروهای کار بلد و مطمئن، منطقه هور را مطالعه و اطلاعات لازم را از وضعیت عراقی ها بدست بیاورد تا بلکه به لطف و مدد الهی، بن بست نظامی در جنگ شکسته گردد.
آن روزها هیچکس حال و حوصله نداشت. شکست های پی در پی روحیه همه را ضعیف کرده بود. همه نگران وضعیت جنگ بودند.
فرماندهان و رزمندگان چون عادت به پیروزی های بزرگ کرده بودند، طاقت شکست و رکورد جبهه ها را نداشتند.
علی هاشمی بلافاصله مشغول راه اندازی قرارگاه شد و از نیروهای مورد نظرش مثل محسن نوذریان، علی ناصری، سعید خزاعلی، بهنام شهبازی،
حمید رمضانی و... دعوت کرد، تا کار را شروع کنند.
با شروع کار، هیچ کس از قصد علی هاشمی خبر نداشت. او خیلی ماهرانه همه را به کار گرفت و طوری حرف می زد که کسی ذهنش به این که این جا قرارست عملیات شود نمی رفت.
این جوان حصیر آبادی اهواز، کارش را خوب بلد بود. هر چه بچه ها سوال می کردند که شناسایی هور چه سودی دارد می گفت شما کارتان را بکنید چون وظیفه ما فقط و فقط شناسایی است.
آن قدر شیرین و با اخلاص حرف می زد که هیچ کس تردیدی به خودش راه نمی داد و حرفهایش را با جان و دل عمل می کردند.
آن روزها حال و هوای قرارگاه نصرت دیدنی بود. هر روز موقع نماز شور و حالی بین بچه ها بود. نیمه های شب، نماز شب بچه های شناسایی صفایی داشت.
هنوز وقت عملیات نیامده بود ولی حس و حال معنوی خوبی در بین نیروها پیدا شده بود.
هر روز که تیم های شناسایی از ماموریت بر می گشتند، علی هاشمی با دقت به حرف های تک تک آنها گوش می داد و در سالنامه اش تند و تند چیزهایی می نوشت.
فرماندهی کل سپاه معلوم نبود بر چه اساسی ذهنش به منطقه هور کشیده شده است. ویژگی های هور منحصر به فرد بود. علی هاشمی در جلسه ای با بچه های گروه شناسایی در برابر سوال بهنام شهبازی که هورالهویزه چه اهمیتی دارد که این همه روی آن حساس شدی میگفت: به چند دلیل شناسایی های ما ارزش دارد:
۱. عراق اصلا حواسش به این منطقه نیست. ٢. در هور عراقی ها نمی توانند از پروازهای هوایی استفاده کنند و اگر بتواند، برتری بر ما ندارند. ٣. نیزارها و وضعیت خاص هور بهترین پوشش برای ما است. ۴. هیچ استحکامات و رده پدافندی قویی در هور نیست. این نقطه ضعف عراقی است.
۵. در هور روئیدنی هایی است که کار ما را سهل و آسان می کنند. مثل نی، بردی و چولان ها.
علی هاشمی آن قدر دقیق و زیبا هور را برای نیروهایش توصیف می کرد که آنها بعدها با تمام وجود متر به متر آن را شناسایی کردند و گزارشش را برای فرمانده شان آوردند.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
همراه باشید با
#کانال_سرداران_شهید_باکری👇
@bakeri_channel
❣
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
🍂
🔻 #پل_شحیطاط / ۲
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
آن روزها که عملیات والفجر مقدماتی تمام شده بود چند روزی یک بار محسن رضایی با لباس عربی و یک محافظ و با ماشین مزدا وانت به قرارگاه می آمد و گزارش کار بچه ها را می گرفت و علی هاشمی مفصل برای او از روند کار بچه ها می گفت.
هیچ کس نمی دانست چرا فرمانده کل سپاه این چنین تنها و بی ریا به منطقه می آید تا از وضعیت منطقه باخبر شود. در سومین باری که فرماندهی کل سپاه به قرارگاه آمد، اولین سوالی که در جلسه از علی هاشمی کرد این بود که هور الهویزه را برایم تعریف کن.
- آقا محسن هور منطقه ای هم سطح دریاست که گاهی در بعضی جاها دو سه متر از دریا بالا می زند. هور نسبت به سایر مناطق اطرافش گودتر و در مسیر رودخانه های قدیمی و دائمی بوجود آمده است. آب رودخانه سوئیب که ادامه نهر سابله است از وسط هور می گذرد که بعدها به علت عدم خروج آب از منطقه، در زمین های اطراف پخش شده و به آب هورالهویزه اضافه شده است.
على آن قدر دقیق و مسلط حرف می زد که آقا محسن پلک نمیزد و گوش می داد. با چوب دستی اش روی نقشه اشاره کرد و گفت: کل منطقه هور که طول آن ۹۰ تا ۱۵۰ کیلومتر است در حد فاصل چزابه تا طلائیه است و در مقابل دو استان کشور عراق یعنی بصره و عماره قرار دارد.
وجود جاده های مهم عماره - بصره، مخازن و ذخائر نفتی از ویژگی های هور است. تصرف و تسلط بر کل هور استان های مهم بصره و میسان را در خطر سقوط قرار می دهد. سپاه های مقابل ما سپاه های سوم و چهارم عراق هستند.
حرف های فرمانده قرارگاه سری که تمام شد نوبت فرمانده کل سپاه بود. هنوز موی سفیدی در سر و صورت او دیده نمی شد. قبراق و سر حال بعد از شنیدن حرفهای علی هاشمی گفت:
برادر هاشمی! ممنون. بچه ها خیلی زحمت کشیدند، فقط حواست باشد که این کار لو نرود. دشمن در منطقه ستون پنجم زیادی دارد. تمام نگرانی من هم از اینجاست.
- مطمئن باش آقا محسن. هیچ چیز لو نمی رود.
- بهر حال احتیاط کنید.
- روی چشم. حتما احتیاط می کنیم. شما خیالتان راحت باشد.
- و اما ماموریت سری شما در این قرارگاه یازده موضوع است که باید با دقت و اطمینان آنها را انجام بدهید.
- بفرمایید گوش می کنم.
۱.شناسایی هور و مناطق داخلی آن. ۲. شناسایی پاسگاههای مرکزی، ساحلی و مرزی. ٣. شناسایی موانع و مواضع مرزی دشمن تا نقطه صفر مرزی. ۴. شناسایی آبراهها با طول و عرض و عمق آنها. ۵. شناسایی خشکی های شرق دجله و فرات. ۶. شناسایی معابر وصولی و تقاطع ها و شریان های اصلی کلیه شهرهای العماره و بصره. ۷. شناسایی مراکز نظامی، صنعتی و نفتی منطقه. ۸ شناخت وضعیت زیست محیطی بومی های منطقه و صیادان در هور. ۹. بررسی شرایط جغرافیایی و اکو سیستم منطقه ای. ۱۰. بررسی شرایط و مشکلات رودخانههایی که به هور می ریزند. ۱۱. تعیین و تشخیص نیزارها، تهلها و اقلیم هور.
سه ساعتی حرف های این دو طول کشید که آقا محسن حرف هایش را جمع بندی کرد و با علی هاشمی خداحافظی کرد و سوار وانت مزدا شد و از منطقه خارج گردید. على تا ماشین از جلوی چشمهایش محو شد نگاه به جاده می کرد. او می دانست قرارست در این منطقه عملیات شود ولی چون فرمانده اش حرفی نزده بود روی آن خیلی فکر نمی کرد. یعنی هیچوقت عادت نداشت از این کارها کند.
چند روز بعد، در قرارگاه در جلسه ای که بچه ها گزارش های شان را آوردند گفت: برادر محسن رضایی به همه شما سلام رساند و بابت زحمات شما خیلی تشکر کرد.
نیروهای علی هاشمی مثل خودش تا کاری را تمام نمی کردند از پا نمی نشستند. او آنها را از قبل خوب می شناخت. برخی از آنها از بچه های سپاه سوسنگرد، حمیدیه و تیپ ۳۷ نور بودند که اکثرشان از اهالی منطقه دشت آزادگان بودند. عده ای از آنها بچه های مساجد اهواز مثل مسجد جزایری یا شفیعی بودند. آن قدر با هم صمیمی و رفیق بودند که انگار از اول با هم یکجا کار میکردند. یکی از این نیروهای با مرام، #عبدالمحمد-سالمی بود. علی هاشمی وقتی می خواست او را برای کار شناساییِ منطقه دعوت کند به یکی از بچه هایش بنام علیرضا بان پوری گفت: برو اهواز عبدالمحمد را بیاور.
- کی بروم؟
- همین امروز.
- کی بیایم؟
- همین امروز.
- اگر نیامد؟
- تو هم نیا.
آن قدر با قاطعیت حرف زد که علیرضا کُپ کرد. علیرضا رفت و عصری با عبدالمحمد آمد. علی از دیدن او چقدر خوشحال شده بود. دم در سنگر فرماندهی تا او را دید، او را در بغل گرفت و به عربی به او گفت: اهلا و سهلا عبدالمحمد، کجا هستی؟
- تا هرجا حاج علی هست.
- اهلا ومرحبا.
- اهلا بك
علی با کمتر کسی این قدر صمیمی و راحت حرف می زد. این یعنی عبدالمحمد کار سختی را باید بر عهده بگیرد. این اول همکاری این دو رزمنده بزرگ بود.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
همراه باشید با
#کانال_سرداران_شهید_باکری👇
@bakeri_channel
❣
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
36.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔻 با نوای
حاج صادق آهنگران
سوی دیار عاشقان
رو به خدا می رویم
همراه باشید با
#کانال_سرداران_شهید_باکری تلگرام👇
@bakeri_channel
❣
ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
آن خاڪ
ڪه بر لباس های شماست
ڪاش ذره_ای
بر تن آلودۀ ما بنشیند..
تا پاڪمان ڪند
از هرچه تعلق است...
همراه باشید با
#کانال_سرداران_شهید_باکری تلگرام👇
@bakeri_channel
❣
ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
🍂
🔻 #پل_شحیطاط / ۳
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
علی با کمتر کسی این قدر صمیمی و راحت حرف می زد. این یعنی عبدالمحمد کار سختی را باید بر عهده بگیرد. این اول همکاری این دو رزمنده بزرگ بود.
تمام بچههای دور و بر علی، عرب زبان بودند مگر حمید رمضانی، محسن نوذری، سعید خراعلی و چند نفر دیگر. البته بحث عرب و عجم در کار نبود و آنها مثل برادر با هم کار میکردند.
علی علاوه بر بچههای خودش از بومیهای منطقه هم مثل سید هاشم شمخی، ابوفلاح، سیدهاشم و سید صادق علوی و برخی از نیروهای مجاهدین عراقی که در هور و شهر العماره بودند استفاده میکرد.
تمام نیروها وقتی میدیدند محسن رضایی چند روزی یک بار به میان شان میآید و در متن ماموریت هایشان قرار میگیرد روحیه میگرفتند و با تمام وجود کار میکردند.
آن روزها علی هاشمی، محل قرارگاه را در یکی از مدارس هویزه قرار داده بود و تابلویی بالای سر درب آن زده بود که روی آن با رنگ آبی نوشته شده بود: جهاد سازندگی.
دوست و دشمن نمیدانستند در میان این چاردیواری عدهای دارند کاری کارستان میکنند که در آینده کل منطقه را تحت تاثیر قرار میدهد.
رفت و آمدها به قرارگاه به ندرت صورت میگرفت. در طول روز کسی زیاد وارد یا خارج مقر نمیشد.
گاهی عدهای به خیال جهاد سازندگی به درب مقر قرارگاه نصرت میآمدند. نگهبان هم طبق آموزشهایی که دیده بود آنها را دست به سر میکرد. روزی دهها نفر به نگهبان اصرار میکردند که چرا آنها را به داخل راه نمیدهد؟ نگهبان با خبرهگی خاصش میگفت اینجا انبارست و کسی نیست و حتی محلی برای استراحت ندارد.
پس از چند جلسه که آقا محسن درخواست هایش را برای علی هاشمی مطرح کرد، او به آقا محسن چنین گزارش داد: چون هور دارای دو ضلع شمالی و جنوبی است با اجازه شما شناسایی محور ضلع شمالی را به برادرمان حمید رمضانی و ضلع جنوبی را به برادرمان علی ناصری واگذار کرده ام.
ـ آیا از کار آنها اطمینان داری؟
ـ نیروهای کار بلد خوبی هستند.
ـ اگر مطمئن هستی مانعی ندارد بگو کار را با سرعت بیشتری انجام بدهند.
کار کردن در هور و آب، غیر از کار کردن در خشکی بود. هر ساعت کار کردن در هور مثل چند روز در خشکی بود.
هیچوقت هیچ کس از سختی کار گله نمیکرد. خواب و خوراک و استراحت برای کسی اهمیت نداشت. آن روزها برای همه بچهها کنار آمدن با طبیعت بکر و آرام و رمز آلود هور کاری سخت و دشوار بود.
آن قدر زندگی در منطقه هور مشکل بود که حتی بومیهای آنجا هم از زندگی در مرداب زجر میکشیدند و قابل تحمل نبود.
روز و شب به سختی میگذشت. شرایط قابل تحمل نبود. بوی تعفن مرداب، هوای شرجی، نیش پشههای هور دمار از روزگار بچهها در میآورد ولی حرفی نمیزدند. علاوه بر تمام این مصائب، حیوانهای وحشی هم مزید بر علت شده بود.
آن روزها علی هاشمی کار شناسایی اش را به دور از ابزارهای فنی و مهندسی شروع کرد. او به نیروهایش سفارش کرد با مشاهدات عینی شان منطقه را رصد و شناسایی کنند. تمام سهم آنها از وسایل فنی آن زمان تنها یک دستگاه دوربین ساده عکسبرداری بود که میبایست از مناطق مورد نظر عکس میگرفتند.
کسی باور نمیکرد با این ابزارهای ساده، بچهها دارند کار بزرگی را انجام میدهند و ادعایی هم ندارند.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
همراه باشید👇
#کانال_سرداران_شهید_باکری تلگرام👇
@bakeri_channel
❣
ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a