📝سالروز شهادت داشمند هسته ای #شهیدداریوش رضایی نژادگرامی باد🌸
🔹 #۱مرداد ۹۰
@bakeri_channel
#ویژگی برجسته داریوش رضایی نژاد از زبان #همسرش: تسلط بر #نفس بود؛
ﻫﻤﺴﺮم در ﻋﯿﻦ ﺣﺎل ﻛﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﭘﺬﯾﺮ و ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺑﻮد، ﺑﺮ ﻧﻔﺲ ﺧﻮد ﺗﺴﻠﻂ داﺷﺖ؛ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻ وﯾﮋﮔﻲ او ﺑﻪ اﻧﺪازﻩ ﺗﺴﻠﻄﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻧﻔﺴﺶ داﺷﺖ، ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﻧﺒﻮد
#ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﯿﺪرﺿﺎﯾﻲﻧﮋاد: داﺷﺘﻪﻫﺎي دارﯾﻮش ﻓﺮاوان ﺑﻮد، اﻣﺎ ﺑﺎ اﯾﻦ وﺟﻮد ﺑﺮ ﻧﻔﺲ ﺧﻮد ﺗﺴﻠﻂ داﺷﺖ و ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮ ﺧﻮدش ﻏﺮﻩ ﻧﻤﻲﺷﺪ.
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
✍ طرح عملیات جدیدی آماده و شناسایی ها انجام شده بود. همه فرماندهان و مسئولان رده بالا را در نزدیکی روستای ساچت بیرون از سنگر و در سایه خاکریزی جمع کردم تا جلسه ای برای چگونگی انجام عملیات داشته باشیم. موقعیت برای حمله آماده بود، اما در دلم کمی تردید داشتم و احساس میکردم اگر چند روز عملیات به تأخیر بیفتد، بهتر خواهد بود. اما نمی توانستم دلیل قانع کننده ای برای این احساس پیدا کنم، تصمیم گرفتم اگر مخالفتی شد سکوت کنم. روی زمین نشستم، تسبیحم را در دست می چرخاندم و به صحبت های فرماندهان که در مورد نحوه اجرای عملیات سخن می گفتند، گوش میدادم. صحبت ها که تمام شد، گفتم: «بچه ها پیشنهاد میکنم عملیات چند روزی عقب بیفتد
حاضران تعجب کردند. همیشه طرفدار حمله و یورش بردن به دشمن بودم. یکی از فرماندهان واکنش نشان داد و مخالفت کرد.
گفتم: «عقب افتادن عملیات دلیل تاکتیکی ندارد، الحمدلله هم نیروهای ما و هم ارتش آماده اند اما فکر میکنم اگر عملیات چند روزی عقب بیفتد، نتایج بهتری خواهد داشت »
دیگر مخالفتی نبود و قرار شد عملیات چند روز به تأخیر بیفتد. دو سه روزی نگذشته بود که حادثه انفجار بمب در دفتر نخست وزیری به دست منافقان پیش آمد. وقتی این خبر در منطقه پیچید، غم و ماتم فضای جبهه را پر کرد. بچه ها مانند کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند، در سوگ نشستند. عراقی ها هم کم نیاوردند و به خاطر اینکه روحیه ی ما را بیش از پیش خراب کنند و برایمان فشار روانی ایجاد کنند، تير رسام شلیک میکردند. صدای کل زدن و هلهله و شادی شان منطقه را پر کرده بود و دل ما را خون می کرد، باید کاری می کردیم، دستور اجرای عملیات به تأخير افتاده را صادر کردم و نام عملیات را به یاد شهدا، "رجایی و باهنر" گذاشتیم. نیروها جان تازه ای گرفتند، می خواستند انتقام خون شهدا را بگیرند و این فرصت مناسبی بود.
نوشته مرضیه نظرمو
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
✍ تاریخ 10/ 6 / 60 برای شروع عملیات تعيين شد. شب عملیات یکی از نیروها را دیدم که حالش خوب نیست و دل و دماغ ندارد. از قبل میدانستم که مشکل ازدواج دارد. صدایش کردم تا داخل سنگر بیاید و حرف بزنیم. وقتی آمد، گفتم: «چرا زن نمیگیری، مشکلت چیست؟» و از این حرفها. با اینکه سن و سالم كمتر از او بود ولی از من حرف شنوی داشت. کمی درد و دل کرد. آرام که شد، بلند شد و رفت. در چند ساعت قبل از اینکه عملیات شروع شود، نیروها را جمع کردم و گفتم: «شما باید امشب دل امام را شاد کنید. امروز امام محزون است. امام و ملت عزادارند. منافقان و عراقی ها خوشحالند. امشب ماشه های تفنگتان را با خشم بفشارید و به دشمن امان ندهید». صدای تكبير مثل همیشه محکم و استوار بلند شد. بعد از آن هر کدام از بچه ها به سمتی رفتند تا خود را آماده کنند، بعضی ها نماز می خواندند و بعضی دعا می کردند. فضای معنوی خاصی حاکم بود. سيد طاهر و چند نفر دیگر بیرون سنگرها ایستاده بودند، میگفتند و می خندیدند. طاهر همیشه اهل شوخی بود و لبخند قشنگی روی چهره اش داشت، وقتی کنارش بودم غمی نداشتم. آن لحظات هم دست بردار نبود و سفره شوخی و خنده اش پهن بود.
عملیات خیلی خوب شروع شد. با اعتقادی که در نیروها بود و جریان بمب گذاری، بچه ها خوش درخشیدند و موفق عمل کردند. با اینکه عراق غافل گیر شده بود، اما شدت آتش هم بالا بود و بهترین دوستان و همرزمانم در این عملیات شهید شدند. در یک محور عراق سرسختی زیادی از خود نشان داد. یک تیربار عراقی به بچه ها تیرتراش می زد و خیلی ها را زمین گیر کرده بود. سيدطاهر که متوجه اوضاع شد، خود را از طریق کانال به محل تیربار نزدیک کرد و با آ پی جی، تیربارچی و قبضه او را هدف قرار داد. داشت از کانال بالا می آمد که او را به رگبار بستند. امیدوار بودم که شهید نشده باشد، با مجید سیلاوی و "حاج علی شریف زاده" از داخل کانال به جلو رفتیم. یکی از بچه ها جلویم دوید و گفت: «علی هاشمی، سیدطاهر شهيد شد». جا خوردم، ایستادم. سيدطاهر رفیق گرمابه و گلستانم بود، با صورت گرد و غبار گرفته و غرق خون داخل کانال افتاده بود و پیراهن چینی دو جیب سربی رنگ تنش بود. توان راه رفتن نداشتم. تمام خاطرات با هم بودنمان در لحظه ای مقابل چشمانم مجسم شد، چه میشد کرد؟ غرق شده بودم در فکرهای خودم صدای حاج علی که خودش هم خیلی زود پر کشید، مرا به خود آورد.
- برویم، برویم جلو، خدا رحمتش کند، برویم.
راه افتادم، باید به عملیاتی که سیدطاهر به خاطر آن شهید شده بود می رسیدم. اما بغضی فروخورده در دلم لانه کرد.
نوشته مرضیه نظرمو
سرداران شهید باکری
#تولدت_مبارک_حاج_احمد... به نیابت از آقامهدی باکری❤️ 🌸گرچه تولد اصلی تو #شهادت است که مردان خدا
#احمد و #مهدی
✍رابطه ی آقا مهدی با حاج احمد کاظمی رابطه ی فرمانده و دو دوست و دو برادر و این قبیل رابطه ها نبود، خیلی فراتر از این حرف ها بود. اگر پیش می آمد که مثلا دو سه روز یکدیگر را نبینند، وقتی به هم رسیدند، انگار چند سال است که همدیگر را ندیده اند. همدیگر را بغل و روبوسی می کردند. #حاج_احمد می گفت: آقا مهدی! من اگه ی روز شمارو نبینم #میمیرم.
#قریب به 99 درصد از عملیات هایی که #لشکر8 نجف و #لشکرعاشورا در آن شرکت داشتند، مقرشان کنار هم بود.احترام خاصی برای هم دیگر قائل بودند و روی حرف همدیگر حرفی نمی زدند...
یک بار از آقا مهدی پرسیدم: شما از کی با حاج احمد آشنا شدین که این قدر باهم صمیمی هستین؟ گفت: " ما همینجا باهم آشنا شدیم. " می گفت: حاج احمد خیلی آدم شجاع و با تقواییه، اون فرمانده منه. جالب اینکه حاج احمد هم می گفت مهدی فرمانده ی منه. ..
#وقتی حاج احمد فرمانده ی نیروی زمینی سپاه شده بود، یکی، دوبار فرصت دست داد که به دیدار او برویم. می گفت: غلام حسین! #مهدی فرمانده من بود. این قدر دلم براش تنگ شده😔این قدر دلم می خواد برم پیش مهدی.... چرا خدا مارو نمیبره پیش آقا مهدی؟ هرشب دعا میکنم که برم. و آخر هم رفت...😔
#راوی_غلام_حسین_سفیدگری
@bakeri_channel
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔅رهبرانقلاب: ما انسانها مثل یک ظرف خالی هستیم؛ یک ظرف خالی باید پُر بشود.
🔹️با چه آن را پُر خواهیم کرد؟ با فیض الهی، یعنی همان قطره قطره معنویّت و روحانیّت و نورانیّت و مانند اینها که در این ظرف همینطور تدریجاً ریخته بشود.
🔹️[البتّه] بهشرطی که یکباره خالیاش نکنیم؛ [چون] گناه که بکنیم، همهی این لطفهای الهی خالی میشود. بایستی این ظرف وجود را با تفضّلات الهی پُر کرد.
🔅بنابراین در داخل حرم نماز بخوانید، نماز قضا بخوانید، نماز واجب بخوانید، نماز مستحبّی بخوانید، نماز برای پدر و مادر بخوانید، ذکر بگویید -لاالهالّاالله بگویید، تسبیحات اربعه بگویید- [یعنی] نشسته باشید آنجا و ذکر بگویید؛ به شرطی که -شرط اصلیاش چیست؟ همان که اوّل گفتم- دل وصل باشد؛ اگر دل وصل نباشد، فایدهای ندارد. اگر دل متصّل بود، کمترین عملی هم برای شما فایده میدهد. ۸۲/۱/۶
4_193696080087482613.mp3
1.36M
🌹صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا
/با نوای مهاجر الی الله حاج محمدرضا جلالی🌹🕊
@bakeri_channel
#پای_ضریح(از خاطرات شهید محمدعلی نیکنامی🌷
محمدعلی وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم امام رضا ع می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند".
به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه #شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه.
آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند.
اما وقتی نوبت #محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم..
به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند.
حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت.
به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود
و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید.
السلام علیک یا امام رئوف❤️
@bakeri_channel
ای شه توس فدای تو و طوف حـرمت ❤️
توس فردوس برین گشته ز یمن قدمت
من به درگـاه تو با روی سـیـاه آمده ام 😔
این منوجرمِ منو آن تو و لطفوکرمت 🍃
میلاد #امام_رضاع مبارک باد🌷
@bakeri_channel
عکسی از شهید سردار شهید رفیعی در حال تقدیم گل 🌹 به حاج باقر قالیباف
@bakeri_channel
وقتی دهه هفتادی ها شهید میشوند
نشان از باز شدن در شهادت دارد
حال باید فکر کنیم که چه کردند
که لایق این نام شدند 🕊
🍀اولین شهید مدافع دهه هفتادی
🌹 سید محمدحسین میردوستی🌹
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
وقتی دهه هفتادی ها شهید میشوند نشان از باز شدن در شهادت دارد حال باید فکر کنیم که چه کردند که لایق ا
همیشه دلش میخواست به دیدن امام خامنه ای برود، هیچ وقت فکرشو نمیکرد که روزی امام خامنه ای به دیدن او برود.
🌷شهید سید محمد حسین میردوستی🌷
#شهیددهههفتادی
هنیئا لک یاشهید
@bakeri_channel