سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 1⃣7⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
روزهای پایانی
این فصل را با من بخوان
این عاشقانه ست
این فصل را با من بخوان
باقی فسانه ست
هلیکوپترها موشک می زنند. بچه ها را کم کرده ام. هر کسی فقط راهش را گرفته و میدود. حتی نمی توانیم برگردیم و پشت سرمان را نگاه کنیم. نمی خواهم باور کنم که جزیره دارد از دستمان می رود. انگار دویدن هایم هدفی ندارد. تمام آرزوهایم در این قرارگاه جمع شده. از اینجا می خواهم کجا بروم؟ باد می وزد و آتش نیها شعله گرفته به گمانم زلف لیلی رها شده و بی قراری میکند. مجنون دارد می رود...
تمام شیرینی ها و سختی ها، شب های پردلهره ی شناسایی، نگاه های نگران و منتظر، بومیهایی که برای خودشان کلی مرد جنگ و دفاع شده اند، دستاوردهای بزرگ مهندسی، شهدای خیبر و بدر، قلب امام، این فکرها کم کم دارد من را هم مجنون می کند. یک چشمم رو به آسمان است و می خواهم آخر آخرش را ببینم. یک چشم دیگرم نی می بیند و آتش و آب و مأموران ویژه ی عراقی را. یعنی این همه نیرو و چند هلی کوپتر آمده اند تا به کار نصرت پایان دهند؟ قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ بعد از این همه سال جنگیدن و دفاع سرنوشت جنگ به کجا می رسد؟ از این مجنون کجا بروم که سال هاست گرفتارش شده ام؟
هوشنگ پای مصنوعی اش گیر کرده لای خاکسترها و جا می ماند. گرما و آتش نیزارها نفسم را بریده است. دور و برمان فقط آب است و من که هیچ وقت شنا را یاد نگرفتم. تنها میدوم، تنها.
*.*.*
قلیه ماهی را درست کردم و سبزی را خریدم و نان پختم، سفره را آماده کردم و منتظر نشستم. در می زنند. با ذوق دم در میدوم، على آمد.
- رسمیه، پس كو على؟
- خبر نداری مجنون رو گرفتند، عمليات شده، شیمیایی زدند.
- خودش گفت: ننه ناهار درست کن میام. على قول داده. مگه میشه نیاد؟!
غروب که شد بابات زنگ زد به ملاح که در جزیره بود و پرسید: به من بگو چی شده؟ علی چی شده؟ ملاح گفت: معلوم نیست، حاجی نیست، گوشی از دست آقات افتاد و شروع کرد به گریه کردن.
همراه باشید
#ﺩﻝ_ﺷﻬﯿﺪﺑﺮﺍﻗﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎﻋﺮﺵ ﺑﺮﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺁﺭﯼ ﺩﻝ ﺷﻬﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺤﻞ ﻋﺮﻭﺝ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ☺️❤
️
#شهید_آقا_مهدی
#باکری
🔸خخدایا مرا پاکیزه بپذیر🔹
@bakeri_channel
🌷شهیدحاج همت: فرماندهی ام را مدیون ناصر کاظمی هستم!
شهید همت در سالهای پس ازشهادت ناصرگفته بود که من دروس فرماندهی ام رامدیون ناصرکاظمی هستم.
#شهادت: ۶ شهریور ۱۳۶۱ پیرانشهر_سردشت
@bakeri_channel
وصیت شهید ناصرکاظمی: سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید/ از اختلافات داخلی بپرهیزید❌
برای اینکه در این دنیای زودگذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید. ماهی یک بار به #قبرستان_شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید. سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید، نه دفع آنان. سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکتر سید محمد حسین بهشتی.
🔆از اختلافات داخلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید. تمام اموالم را به بی بضاعتهای واقعی طی تشخیص همسرم و خواهرم و برادرم تقسیم شود.
@bakeri_channel
⬅️ﻧﻐﻤﻪ ﻣﻠﮑﻮﺗﯽ ﻋﺸﺎﻕ ﺭﺍﺟﺰﻋﺎﺷﻖ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪﺑﻔﻬﻤﺪ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻧﻐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺰﯼ #ﺟﺰﺷﻬﺎﺩﺕ_ﻧﯿﺴﺖ
❤️❤
#سردار_جاویدالاثرشهیدمهدی_باکری
#سردارشهیدمحمدقنبرلو
#سردارجاویدالاثرشهیدحمیدباکری
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 2⃣7⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
روزهای پایانی
این فصل را با من بخوان
این عاشقانه ست
این فصل را با من بخوان
باقی فسانه ست
دیگه نفهمیدم چی شد، ننه میزدم توی سر و کله خودم. گفته بودند گم شدی هر چه گشته اند پیدایت نكرده اند. مگه میشه؟ تو جزیره را عین کف دستت می شناختی، آنقدر که آنجا بودی خانه نبودی.
این سال ها که بی تو گذشت، بر ما خیلی سخت گذشت. تمام ترسم از این است که ننه على را از پس چروک های صورتش و موهایش که سپيد شده نشناسی. گفته بودی: نوبت سهم شما هم می رسد، اما سهم ما بعد از جنگ فقط چشم انتظاری بود و نگرانی های همیشگی که دست از سر ما بر نداشته. پدرت رفت. تمام آرزویش دیدن دوباره ی تو بود. بعد از تو دوازده سال حصير انداخت توی کوچه و نشست دم در و زل زد به آدم هایی که می آیند و می روند شاید نشانه ای از تو در آنها پیدا کند. دوازده سال زل زد به انتهای کوچه تا بیایی و ببینی که در انتظار نشسته است. پدرت رفت على
از بچگی با دردسر و سختی بزرگت کردم، همان وقت ها که در یک اتاق کرایه ای زندگی میکردیم و درآمد پدرت فقط روزی پنج تومان بود. وقتی به دنيا آمدی، پاهایت کج بود. خرج دوا و درمانت زیاد می شد. دایی کمک کرد و پولش را داد تا بدهیم دکتر خشایار پایت را عمل کند. چهارده روزه بودی که پایت را شکستند و دوباره گچ گرفتند یک سال در گچ بود، سنگین شده بودی و حمام کردن و جابه جا کردنت سخت بود. پدرت بیکار شد، دنبال یک مهندس که کارخانه داشت راه افتادیم و بابا راننده ی او شد. از اهواز رفتيم تهران، و بعد مازندران از بیکاری خیلی بهتر بود. کنار دریا یک خانه گرفتیم که هر روز مار می آمد زیر رختخواب های تو و خواهرت قمر، چاره ای نبود. باید می ساختيم.
همراه ما باشید.
زخم ميدانهای مين،
يادش بخير
کوچ عُشّاق از زمين ،
يادش بخير
همراه ما در کانال سرداران شهید باکری باشید.👇👇👇
@bakeri_channel
4_471972839465943678.mp3
4.23M
🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵
🌷باز امشب در هوای بارانم
🌹دلتنگ خاطرات یارانم
🌹مداحی شهدایی از
حاج میثم مطیعی
همراه ما در کانال سرداران شهید باکری باشید.👇
@bakeri_channel
4_525758023424016787.mp3
7.18M
✨🕊میگفت میخوام برم بشم فدای زینب❣
یه عمر که شنیدم از غمای زینب❣
✨🕊همیشه نون و نمکه سفره شو خوردم
حالا بایدبشم سپر بلای زینب❣🕊
همراه ماباشید.👇👇👇
@bakeri_channel
🌺چه مردای مردی مثل باکری
🌸پر از شور اروند و کارون شدن
🍀شبای پر از نور هورالعظیم
🌼چه مردای مردی که مجنون شدن
🕊🌹🕊🌹
@bakeri_channel