eitaa logo
سرداران شهید باکری
482 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
469 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
#فرمانده‌شهیدمهدی‌باکری🌷
#دلتنگی...
به روایت جناب آقای یاوراسمعیل نژاد همرزم شهیدباکری:۰
درعملیات خیبر گردان ما خیلی جانانه درجلوی پل شحیطات همان جنگید وبه جرات می گویم نقش بسیارمهمی درحفظ جزیره در۲۴ساعت اول داشت یعنی در روز دوم ساعت ده صبح دیگر از یک دسته نیروی سازمانی باقی نماده بود روز اول که نزدیکیهای صبح شب عملیات ما درجزایرجنوبی پیاده شدیم نیرویی ازعراق نبود جز پاسگاهی و یا مهندسی که در داخل جزایر مشغول اکتشاف نفت بودند حتی سه نفر ژاپنی گرفته بودیم دستانشان را برده بودند بالا می گفتند جاپن جاپن ... شروع کردیم به فاصله چندصدمترجلوی پل که چند تاسوله هم بود بچه ها بعدا شهرک می گفتند سنگرهای انفرادی درست کردن همراه خودمان گونی وبیلچه های کوچک باغبانی داشتیم و یا داخل سنگرهای ماشین الات عراق که خاگریز دایره ای مانند ایجادکرده بودند... موضع گرفتیم ساعت حدودا ده یازده بود در ترک موتور با یکی ازبچه ها امد به مطالبی گفتند و سوار موتورشدند صدمتری از ما عبورکردند رفتند جلوببینند بنده دوسه نفر بابچه ها کمی رفتیم جلوتر تا هم مواظب هم مواردی که حمیداقا گفته بود به نیروها برسانیم یک لحظه دیدیم یک هلی کوپترعراقی درست خودش را رساند بالای سر موتور حمید اقا تاجایی که مجبورشدند موتوربزارند زمین جایی برای درامان ماندن پیداکنند همه این اتفاقات شاید چند ثانیه ای نبود احساس کردیم می خواهند از زمین بردارند.وقتی بنده صحنه رادیدم ازدست یکی ازبچه ها ارپی جی راگرفتم بطرف هلی کوپترنشانه رفتم ولی می ترسیدم به هلی کوپتربخوره بیفته روی حمیداقاوهمراهش موشک شلیک شد درست بافاصله ۲۰سانت شایدنبود از زیرهلی کوپتر رد شد به یکی از بچه ها که تیربار دستش بود گفتم بزن هلی کوپترو اوهم شروع کرد به شلیک احتمال دادیم چندتیرهم به هلی کوپت اصابت کرد وهلی کوپتر سریع صحنه راترک کردوحمیداقا موتورو برداشتند برگشتند .بعدازساعتی دشمن با ایفا هانیروهایش را اورد پاتک شروع شد اتفاقات عجیبی رخ داد.. .بعدساعاتی درگیری که هرچه عراقیها می امدند همشون و می زدیم پشت سرهم نیرو بود می اوردند ولی همشون تا نزدیکهای غروب پیاده بودند مهماتمان داشت تمام می شد یک وانت مهمات فرستاد راننده تویوتا چون خاکریز وخط مشخصی نبود زیراتش باسرعت هرچه تمامترآمدجلو ویکی یکی بچه ها را رد شد هرچه دادو فریادکردیم توجه نکرد حتی بطرفش تیراندازی کردیم متوجه نشد عراقیها که نه سنگرداشت ونه خاکریز داشتند بصورت خیزوآتش جلو می آمدند وارد بین اینها شد نمی دانم تیرها ازکجا به مهمات خورد یک لحظه ماشین رادراسمان دیدیم دربین انفجار... خورشید داشت غروب می کرد ماوقتی می دیدیم ازجناحها دشمن مارا می خواهد قیچی کند کمی عقب می کشیدیم بازمی جنگیدیم .لحظه ای بود باید می رفتیم کمی عقب تر تامحاصره نشویم مجروحان راباچندنفرفرستادیم زود برند عقب تر چندنفرماندیم تا انهاراپوشش دهیم وقتی انهارفتند ماهم حرکت کردیم عقب بکشیم سردار اکبری باچندنفرایستاده بودند تمام قد روی سیل بند ماراپوشش دهند تا بتونیم خودمان رابرسانیم به انجاچیزی نمانده بود اکبری را زدند افتاد پشت سیل بند خودم راسریع رساندم بالای سرش گلوله خرده بود ارنج دستس راخرد کرده بود شدیدا خونریزی داشت سریع بستیم زخمش را بزور فرستادیم عقب ....دیگه هوا تاریک می شد . مطلبی که به خاطر آن وقت شما عزیزان را گرفتم این قسمت خاطره هست . وقتی اکبری رفت مایک رامی دیدیم بانوربالا می اید به طرف خط...تعجب کردیم ولی نفهمیدیم کیه وچرا !!! بعدعملیات که باسردارا اکبری صحبت می کردم گفت بود وقتی امد رسید به من گفتم اقامهدی چرا اخه چراغ روشن می زنند گفت اقامصطفی می خواهم بجه ها درخط ببینندوروحیه بگیرند فکرنکنند هیچی نیست درپشت سرشان !!! باخودم می گویم آقامهدی چقدر به فکرماها بوده تنها امکانش دران لحظه همین بوده تا وفاداریش رابه نیروهایش نشان دهد😭 اری سردار یک قبضه توپ ویا یک دستگاه تانگ برای بچه های بسیجی پیاده روحیه بود . ببخشید یک کتاب رادریک صفحه نوشتم وقتتان راگرفتم .... : جناب آقای یاور اسمعیل نژاد از اردبیل @bakeri_channel
#شهادت_هنر_مردان_خداست. . 👈خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘ یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر. #باران_تندی هم می آمد. من رفتم دم #چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .  #آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت« برو #آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... #شهیدجاویدالاثرآقامهدی‌باکری‌ #سردارعاشورایی #اخلاص_بی‌ادعا #باران #سیل #شهردار #ارومیه #آقامهدی‌چنین‌بود.... ♡شادی‌روحشون‌صلوات♡ @bakeri_channel
#تحریبچی_برگرد #دنیا_شده_میدان_مین #سردار_شهید_علی_اکبر_جوادی #گردان_تخریب #لشگر_مقدس_۳۱_عاشورا #دفاع_مقدس #@aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31
#سرداری که لباس بچه های نامادری اش را می شست!!! ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘ حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند . مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه شان ؛ بیرون شهر. بهم گفت :همین جا بشین من میآم... دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را... گفت: من این جا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم... . #سردارشهیدمهدی‌باکری #سردارعاشورایی #بی‌ادعا #اخلاص #جاویدالاثر #آقامهدی‌چنین‌بود... #شهادت‌اتفاقی‌نیست... #خاطره‌ای_ازسردارمخلص_شهیدآقامهدی‌باکری ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @bakeri_channel
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
چــــرا بی تـــــاب رفتـند؟ چـــــرا با آب رفتــند؟... 🌷 سلام صبح بخیر 👋👋
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ @bakeri_channel
#نفوذ_به_عمق_۱۷۰_کیلومتری_عراق؛ خاطرات #مهندس_پرویز_فتاح_از_یک_عملیات_ویژه_زمان_جنگ بعد از آن عمليات كه به دلايل مذكور، انجام نشد ما همچنان در سليمانيه مانديم. البته نوع انجام عمليات تغيير يافت و نيروهاي ايران به صورت پراكنده، چند عمليات را در آن منطقه انجام دادند. ✅ تصور ما از عملیات ویژه شاید چندان با واقعیت مطابق نباشد. در ذهن ما عملیات ویژه با هیجان و انفجار و بازگشتی پر از خاطرات تصور می شود اما در واقعیت، رزمندگان نیروهای مخصوص با دشواری های بیشماری در عملیات ها مواجه می شوند. مهندس پرویز فتاح، رییس فعلی بنیاد مستضعفان و وزیرسابق نیرو در زمان جنگ جانشین لشکر شش ویژه ی شهدای سپاه بود. ماموریت اصلی این لشکر نفوذ و عملیات در شمال عراق بود. روایت ایشان از یکی از این عملیات ها را با هم می خوانیم. «خاطرم هست كه در يكي از عمليات ها، ماموريت ويژه اي طراحي شد كه گروه خاصي به داخل خاك عراق بروند و از پشت سر، به دشمن بعثی حمله كنند. اين امر در جنگ،‌ سابقه نداشت؛ چراكه تمامي عمليات‌ها رو در رو بود. اگرچه نيروها در منطقه سردشت، روستاي بيتوش و منطقه عملياتي ماووت خيمه زده بودند، اما منطقه كوهستاني بود و تيم‌هايي بايد از پشت به عراقي‌ها حمله مي‌كردند. بخشي از اين ماموريت را به لشگر ما واگذار كردند. بنده يك گردان و سردار «نقدي»، گردان ديگري را هدايت مي كردیم. وي يك گردان از لشكر بدر آورده بود كه تمامي اعضاي آن، عراقي بودند. ۳۰۰ نفر هم در گرداني كه من هدايت آن را به عهده داشتم، حضور داشتند كه از بچه مذهبي‌ها و دانشجويان بسيجي بودند. 🌹_______________________🌹 #ادامه_دارد...........
قربانِ عاشقی ... که شهیدانِ کوی عشق در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند ... #یا اباعبدالله الحسین #یا_ابوالفضل_العباس #محرم_در_جبهه 🌹______________________🌹 💠تلگرام_ایتا👇 @bakeri_channel 💠اینیستاگرام👇 @aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31