سرداران شهید باکری
🍃🌸همسر بزرگوار شهید حمیدرضا اسداللهی : چند روزی مانده بود به عید غدیر، روزی که قرار بود خطبه عقد ما خوانده شود. در ماشینش نشسته بودیم و میخواستیم برویم خرید که -گفت: میخوام یه چیزی بهت بگم!
+گفتم چی؟
- قبل از اینکه بیام خواستگاری رفتم پابوس امام رضا (ع). ازشون خواستم که کمکم کنن. پابوس حضرت معصومه (س) هم رفتم و بازم دل بستم به کمکشون.
وقتی روز تولد امام رضا (ع) بهِم جواب بله دادی، خیلی خوشحال شدم. رفتم هیات. باورت میشه هیچ سالی جشن امام رضا (ع) اینطوری نبود!
نگاهش کردم و لبخند زدم. در دلم گفتم: امام حسین (ع) ممنونتم.
کسی رو نصیبم کردی که دلش به عشق شما(اهل بیت علیه السلام) گره خورده!
📚کتاب "شاهرگی برای حریم " زندگینامه شهید مدافع حرم حمیدرضا اسدالهی
سرداران شهید باکری
💠مادر بزرگوار شهید اسماعیل فرجوانی:
🍃🌸همیشه میگفت: "خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند.
هر شب جمعه حضرت زهرا(س) خودش به دیدن آن ها میرود. بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم را میبینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پِسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا(س)؟"
گفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س)
گفت: " پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من #مفقود_الاثر شدم چرا نیامدم اجازه بده
بی بی دو عالم بیاید بالای سرم..."
🍃🌸همیشه حواسش به رزمندگان گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف لشکر هدیه ای به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا شهدای گردان هدیه میکرد .
یک بار که یک فرش به او هدیه داده بودند خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند شده و در خانه اش فرش ندارد آن فرش را به عنوان هدیه تولد به خانواده اش هدیه داد، با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت
سرداران شهید باکری
#شهید #محمدحسین_باغبان ،
كارگرزاده ای بود از استان اصفهان . یک ناخنش به خاطر جوشکاری کبود بود، قبل از عملیات خیبر ،به همرزمش شفیعی گفت اگر شهید شدم مرا از ناخنم و گودی کف پایم بشناسید. شفیعی دلش لرزید. بارها حسین را دیده بود که با گریه می گفت خدایا مرا مثل امام حسین (ع) شهید کن.
اواخر اسفند ، وقتی شفیعی را برای شناسایی شهدا به تعاون لشكر14 امام حسین(ع)خواستند ، حسین را فقط از روی ناخنش و گودی كف پایش شناخت ، چون حسین سر نداشت.