سرداران شهید باکری
❣
🔻 رمز زندگی
شهید عباس کریمی
تواضع حاج عباس کریمی در بین بسیجیان تهران معروف بود . بارها دیده بودیم که مانند یک بسیجی ساده عمل می کرد. به احترام بسیجیان از جا بلند می شد و ...
از دیگر ویژگی های او علاقه شدید به مادر سادات ، حضرت زهرا (س) بود . اصلا" شنیدن نام زهرا برای او آرامش بخش بود .
به همسرش بعد ازدواج گفته بود : وقتی برای خواستگاری آمدم بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم ! اما وقتی شنیدم نامت زهراست آرام شدم .
فرزندم عاقبت به خیر شد
وحید در سال 1371 در محله اتابک به دنیا آمد و شش سال بعد همراه خانوادهاش به شهر ری آمد و تا لحظه شهادت در آنجا زندگی کرد. پدر شهید میگوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیبمان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». او ادامه میدهد: «دلتنگ فرزندم هستم اما از اینکه به شهادت رسید ذره ای احساس پشیمانی نمیکنم. خدا را شکر میکنم که فرزندم با شهادت عاقبت به خیر شد. وحید از سال 1394 در سوریه حضور داشت و به دست نیروهای تکفیری شیمیایی شده بود. البته هیچکس حتی خانواده اش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند. پدر شهید می گوید: «چهل روز پیش که برای پی گیری مراحل درمانی به اصفهان رفت از اینکه وحید شیمیایی شده با خبر شدیم. ریه وحید عفونت کرده بود و برادرش که می دانست به خواسته او به کسی چیزی نگفته بود
دامادیاش را ندیدم
پدر شهید میگوید: «قرار بود شب یلدا طبق رسم دیرینه ایرانیها برای همسر وحید مهمانی بگیریم اما به دلیل اینکه ماموریت بود مخالفت کرد. البته بعد از آن هم قرار شد این کار را انجام دهیم اما به دلیل مشغله کاری وحید این اتفاق نیافتاد». پدر شهید در ادامه تعریف میکند: «فقط برای نو عروسم که ۲ ماه از عقدشان میگذشت ناراحتم.
وقتی به خانه شهید می رسیم خانواده شهید با خودرو به طرف فرودگاه می روند تا راهی اهواز و مشهد شوند. جمعیت زیادی در کوچه پراکنده هستند که حرف مشترک همه آن ها درباره شهید زمانی نیاست. «رامین محسنی» از بچه محل ها و دوستان قدیمی شهید می گوید: «۲۶ سال سابقه رفاقت با وحید را داشتم که به همین دلیل با اطمینان کامل می گویم نمونه بود. در همه این سال ها به یاد ندارم که در رفاقت بی معرفتی کرده باشد».
بچه هیئتی بود
وحید یک عمر نوکری امام حسین (ع) را کرد و بین اهل محل به بچه هیئتی شناخته می شد. رامین تعریف می کند: «برای انجام کارهای هیئت همراه بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. هر وقت می خواستیم برای دهه محرم هیئت بر پا کنیم، وحید قبل از همه بچه های محل می آمد و بعد از همه می رفت». او ادامه می دهد: «۲۹ سال با وحید رفیق بودم و در همه این سال ها کاری نکرد تا من را ناراحت کند. شاید من او را ناراحت کرده باشم اما او هیچوقت چنین کاری را نکرد».
روی دست مردم کربلایی شد
در بین صحبتهای ما مردم به خانه شهید میآمدند تا به بازماندگان دلداری بدهند. جالب این بود که پیرمردهای محل همه گریان بودند. «رامین» توضیح میدهد: «وحید خیلی مردمدار بود. اهل کار خیر بود اما پنهانی. خوب به یاد دارم که همیشه میگفت برای کار خیر همین که خدا بداند کافی است و نیازی نیست بنده اش چیزی بداند. اما من غیر مستقیم خبر داشتم که به خیلی ها کمک می کرد و شخصیتش طوری بود که اگر میفهمید کسی گرفتار است از هیچ کمکی دریغ نمیکرد». وحید قرار بود به کربلا برود که رامین در این باره تعریف میکند: «۲۰ روز پیش که برای آخرین بار او را دیدم گفت اگر حاج قاسم اجازه بدهد می خواهم به کربلا بروم. اما قسمت این بود که وحید روی دستان مردم کربلایی شود. قبل از آخرین بار که برود با هم عکس انداختیم که در گوشی تلفن همراه او باقی ماند. خیلی دوست دارم آن عکس را دوباره ببینم».
سردار دل ها انتخابش کرد
وحید از محافظان حاج قاسم بود. رامین میگوید: «بیخود نبود که حاجی، وحید را انتخاب کرد. وحید از همه نظر نمونه و بسیار به حاج قاسم نزدیک بود. هر جا که حاج قاسم حضور داشت وحید هم همانجا بود». وحید تازه عقد کرده بود و می خواست خواست همین روزها دست همسرش را بگیرد تا سر زندگی اش برود.
خداوندا؛ این قربانی را از ما قبول کن
در میان همه رفتوآمدها برای تسلیت گفتن به خانه شهید ، تبریک و تسلیتها نوشتهای مقابل ورودی خانه شهید توجه ام را جلب میکند. «اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان؛ خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر» این متن علاوه بر عزت نفس خانواده شهید به همه اعلام می کند که شهادت ملت ما را بیدار می کند.
پاسدار شهید وحید زمانی نیا فرزند دهه هفتادی ری روز سیزدهم دی ماه در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد با بیست و هفت سال سن در کنار سردار بزرگ ایران و اسلام پر کشید و برگ زرینی به تاریخ سراسر افتخار قبله تهران اضافه کرد.
سرداران شهید باکری
❤️یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است❤️
🌷قرار عاشقی با سردار شهید #محمد_علی_الله_دادی🌷
🌹فرمانده تیپ ۳ سپاه محمد رسول الله ص تهران🌹
تاریخ تولد 1341
تاریخ شهادت 1393/10/28
🔻 همسر شهید:
فرزند دوممان تازه به دنيا آمده بود، من در خانه پدرم بودم امير به ديدنمان آمد و گفت:«بيا به خانه خودمان برويم» به خانه که رسيديم تصميم گرفت به جبهه برگردد وقتي مجدداً از جبهه بازگشت، به او اعتراض کردم که چرا مرا تنها گذاشتي گفت:«در جبهه رزمندهاي را ديدم که فرزند يک ماهه خود را نديده بود لذا با ديدن فرزندمان از خودم شرم کردم که نزد تو و بچه بمانم اين را گفت و بار ديگر به جبهه بازگشت.
سرداران شهید باکری
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشًّهیدْ...
📝🍃خـاطـراتِ شہـید...
یک روز که من و کمیل رفتیم بیرون، بهم گفت: مےخوام یه چیزے بهت بگم؛ زمانے که مجرد بودم خواب دیدم که آقایے اومده به خوابم با محاسنِ سفیدِ بلند؛ بهم گفت که سالِ ۸۹ و ۹۰ دوتا اتفاقِ خوب توے زندگیت میوفته که باعثِ عاقبتبخیریت میشه.. یکے ازدواجه و یکے دیگه رو هرچے فکر مےکرد یادش نمیومد.. این خواب رو به چندتا از دوستانش هم گفته بود.
ما ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ باهم ازدواج کردیم و ایشان در سحرگاهِ ۱۳ شهریور سال ۱۳۹۰ در کردستان منطقهٔ سردشت در ارتفاعاتِ جاسوسانِ بچههاے یگانِ صابرین با گروهکِ منافق پژاک درگیر مےشوند.
همرزم و دوستِ کمیل، #شهید_محرابےپناه تیر مےخورد. وقتے کمیل براے کمک و عقبکشیدنِ دوستش مےرود، خمپارهاے در کنارِ این دو اصابت مےکند و هردوے آنها آسمانے مےشوند.
این دو شهید با هم عقدِ اُخُوَّت بسته بودند که در صورتِ شهادت یکے از آنها دیگرے شفاعت کند که هردو شهید شدند و شفیعِ هم...
#شہید_کمیلِ_صفرےتبار🌷🕊
#شہدا_را_یادکنیم_باذکر_صلوات📿🌱
#بهنقلاز_همسرِ_شهید🌸🍁