eitaa logo
سرداران شهید باکری
481 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
452 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دل ڪندن سخت است اما خونِ تو رنگین‌تر از « » نیست دلم را از تو ، برای و ڪندم ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
هدایت شده از سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 0⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی سيدناصر و سالمی را صدا کردم و گفتم: «شما باید برای شناسایی این مواضع بروید و ۷۲ ساعته برگردید». غلامپور که فرمانده قرارگاه کربلا بود از من پرسید: «چقدر به این دو نفر اعتماد و اعتقاد داری؟» گفتم:« اینها از قوی ترین نیروهای اطلاعاتی من هستند و کارشان را خوب بلدند، مسیر را عین کف دست می شناسند». تأییدشان را که گرفتم راهیشان کردیم، رفتند و ارتباطشان با ما قطع شد. ۷۲ ساعت گذشت، اما هیچ خبری از آنها نبود. دلم به شور افتاده بود. اما یک حسی ته دلم گواهی میداد که اتفاق بدی نیفتاده. از قرارگاه کربلا دائما با من تماس می گرفتند و می پرسیدند: «چه شد؟» من هم میگفتم: مطمئن هستم بچه ها بر می گردند». غلامپور میگفت: «میدونی اگر اونها اسير شند چه بحرانی در منطقه میشه؟ جواب آقا محسن رو چی بدیم؟» . آرامش می کردم و میگفتم چیزی نمی شود، بر می گردند. در قرارگاه بچه ها را جمع کردیم و دعای توسل برگزار کردیم. با اینکه زمان می گذشت و همه شرایط عليه ما بود، اما نمی دانم چرا ته دلم قرص بود. هفت روز گذشت و باز خبري نشد. روز هشتم بچه ها با ذوق و شادی ای وصف ناشدنی به من خبر دادند که سالمی و سیدناصر برگشتند. بلند شدم و در حالی که چشمانم از شادی خیس شده بود فقط خدا را شکر کردم. هم عصبانی بودم و هم آرام. فکر میکردم حتما مطلبی بوده است که اینقدر تأخير داشتند. وقتی از نزدیک دیدمشان سرحال بودند و آثار خستگی در چهره شان نبود. آنقدر مهربان و گرم همدیگر را در آغوش گرفتیم که ناراحتی هایم را فراموش کردم، سریع رفتم و بیسیم زدم به قرارگاه کربلا و گفتم: «احمد مژده مژده، بچه ها آمدند سرحال و قبراق»، احمد خیلی سریع راه افتاد و خود را به قرارگاه رساند، داخل سنگر بودم که بچه ها گفتند احمد آمده. بلند شدم و به استقبالش رفتم. دستش را گرفتم و به داخل سنگر بردم. یک لیوان چای جلویش گذاشتم و به یکی از بچه ها گفتم بگوييد، سيدناصر و سالمی بیایند. احمد اینقدر عصبانی بود و آنچنان گارد گرفته بود که احساس کردم میخواهد با سیلی از آنان استقبال کند. گفتم: «آرام باش. حق داری. آنها تقصير داشتند ولی الآن به خیر گذشته». بچه ها که داخل سنگر آمدند، هنوز احمد آرام نشده بود. سید نور گفت: آقای غلامپور تحمل کن توضیح می دهیم». همراه باشید
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 1⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی نظر فرماندهی این بود که درصد موفقیت از محور جديد بالاتر است ولی ما از محور تازه شناسایی کاملی نداشتیم. در جلسه این موضوع را مطرح کردم اما گفتند که در همین زمان باقی مانده شناسایی محور جدید انجام شود. جلسه که تمام شد و آقا محسن بیرون رفت به شوخی بلند شدم و در سنگر راه افتادم. دستم را به کمرم زدم و حالت فکورانه ای به خودم گرفتم مثل وقت هایی که آقا محسن میگفت. گفتم: «بريد و انجام بدهید. از سنگر که بیرون آمدم رفتم و نعيم را صدا کردم. نعیم از بچه های زبل و زرنگ شناسایی بود. گفتم: «یک محور عملیات تغییر کرده و باید محور جديد درست و دقیق شناسایی بشه». - خب من باید چه کار کنم؟ - قرار شده این کار انجام بشه. وقت هم نداریم باید کسی رو بفرستیم که مطمئن باشیم تمام اطلاعات مورد نیاز ما رو میتونه بیاره و سالم هم برمیگرده. این هم بگم الآن مهم ترین آدم در جمهوری اسلامی تو هستی که قطعی شده. میخوای بری و این اطلاعات رو بیاری. چون نیروها آماده اند و عملیات قطعی شده. میخواستم بداند که قرار است چه کار مهمی انجام بدهد، یک ساعت و نیم روی نقشه نشستیم و دقیقا توضیح دادم که چه چیزهایی احتیاج داریم و باید چه اطلاعاتی بیاورد. وقتی کامل توجیه شد با سلام و صلوات راهی اش کردیم. چند روز طول کشید تا برگشت. کمی نگران شده بودیم اما وقتی رسید فرماندهی سپاه و نیروی زمینی و عملیات همه در مقر جمع شده بودند. نعيم را آوردم تا خودش گزارش بدهد. هر سؤالی که می پرسیدند دقیق و کامل جواب می داد، خیلی خوب کارش را انجام داده بود. ده روز قبل بالأخره بعد از ماه ها تلاش بی وقفه آقا محسن فرماندهان لشكرها را در مقر قرارگاه نصرت جمع کرد و نقشه عملیات در هور و جزيره مجنون و طلائیه را توضیح داد. تا گفت که قرار است تمام نیروهای عمل کننده و تمام استعداد سپاه در این عملیات و در این منطقه شرکت کنند بعضی ها بلند شدند و واکنش نشان دادند. می گفتند: «چه طور؟ اینجا آب است نیروهای ما آموزش آبی ندیده اند. این همه نیرو در این منطقه! که کلی شرایطش خاص است، اینجا قتلگاه بچه ها می شود». همراه باشید
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 گمشده هور 2⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی آقا محسن اهداف عملیات را توضیح داد، گفت: «همه ی شرایط در این چند ماه آماده شده و به همه ی این مسائل فكر شده است. شما نگران نباشید فقط با تمام توان نیروهایتان را وارد عمل کنید. قرار است جاده ی بصره - العماره قطع و ضربه مهلکی به دشمن زده شود. "هورالحمار" که به دست ما بیفتد شمال و جنوب عراق از هم جدا می شود. در نهایت ما به جزیره و چاه های نفت و بصره می رسیم و این از جهت سیاسی و اقتصادی برای ما با اهميت است». توضیحات آقا محسن خوب بود اما همت" و "باكری" و بقیه به این راحتی ها راضی نمی شدند. قرار شد برنامه ای ترتیب بدهیم و یک هفته قبل از عمليات تمام فرماندهان را با لباس عربی، دشداشه و چفيه سوار بلم ها کنیم و ببریم تا به خاک دجله دست بزنند و دلشان آرام شود، خودم با آنها رفتم. این بزرگترین خطر بود که تمام فرماندهان با هم وارد آب شوند اما اینقدر به شناسایی ها و مسير اطمینان داشتم که می دانستم اتفاقی نمی افتد، وقتی مرتضی قربانی، "کاظمی"، "خرازی" و بقیه از صبح تا شب کنار دجله نشستند و خط حد نیروهایشان را تعیین کردند، مطمئن شدند که این کار شدنی است و با خیال راحت عقب آمدند.. هنوز عملیات شروع نشده. نیروهای پیشتاز، روز گذشته با استفاده از تاریکی هوا به سمت سیل بند دشمن در حوالی جزیره حرکت کردند تا آنجا مستقر شوند. چند نفر از نیروهای شناسایی نصرت همراهشان رفته اند تا مسیر را درست طی کنند. قرار شده است با گفتن رمز عمليات اول آنها با دشمن درگیر شوند و بعد بقیه نیروها عملیات اصلی را شروع کنند. بیش از چهارده هزار نیرو! کار ساده ای نیست،... خرازی، کاظمی، همت، باکری، قالیباف مثل همیشه محکم ایستاده اند اما در چشمهایشان نگرانی موج می زند. حق دارند، زمین با ما قهر کرده است و درهای خود را به روی ما بسته، چاره ای نبود باید راهی پیدا می کردیم تا بتوانیم دشمن را که روز به روز جسورتر میشد عقب بزنیم.. . آمده ایم اینجا در دل این مرداب تا درهای آسمان را باز کنیم. اسفند ماه : است و آب هور بالا آمده، بهترین زمان برای شروع عملیات است. قرار شده هوانیروز هم کمک کند و عده ای از نیروها را با هلیکوپتر به جزیره منتقل کند و بقیه تا آب راه مرکزی با قایق های موتوری و ادامه اش را با بلم طی کنند. همراه باشید
خنده هاشان خاڪی بــود... گریه هاشان آسمـــــانے... بےریا و ڪہ باشـــــی ، آسمــــــــانےها خـاطرخواهت مےشونـد ... 😔 همراه ما باشید👇👇👇 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا... دلم بارش باران مے خواهد از آنهایے ڪہ معنے اش مے شود "شهادت"... همراه ما باشید👇👇👇 @bakeri_channel
«طلائیـــــــه» شاید ما نمی دانیم ما رفته ایم ما گم شده ایم !! اما شهــدا هر روز زنده تر می شوند و هر روز پرواز را مرور می کنند. تا ما بفهمیم چقدر به انتهای زمین سقــوط کرده ایم... @bakeri_channel
و تــو چه میدانے 😔 ڪه درد جــا ماندن از قافلــه چیستـــ ...!!💔 همراه ما باشید👇👇👇 ❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️