سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 0⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
- ماشینت خرابه؟
- آره خرابه.
- این خرابه یا ما خرابیم؟ تکلیفم رو روشن کن، از جده تا اینجا دنبال مایی، به اینجا که رسیدی ماشینت خراب شده؟
- نه والله، خرابه.
- خب من برات درستش میکنم، میری؟ برو استارت بزن.
می رود که استارت بزند خودش خاموش می کند. احمد عصبانی شده و دارد داد میزند:
- استارت رو نگه دار.
بالأخره ماشین را راه انداخت و آن مرد رفت. من هم از خنده ریسه رفته ام،
- ایول از کی تا حالا ماشین تعمیر میکردی؟ این شجاعتت رو حتما گزارش میدم.
- آره حتما گزارش کن. این تازه یکی از هنرامه.
در هتل زنگ میزنم به آقا محسن، تا میگوید بله. شروع میکنم به شوخی کردن،
- آقا محسن، آقا محسن کجایی که اینجا هم دست از سرمان بر نمی دارند. آنجا با شهری هاتون درگیریم اینجا با اینها.
یک قسمت از اعمال را انجام داده ایم و داریم از حرم بر میگردیم. یک ماشین عراقی خیلی اتفاقی جلوی من و احمد سبز شده. احمد می خواهد یک جوری حرصش را خالی کند. می نشیند و روی ماشین می نویسد الموتی صدام.
- ننویس.
- چی میشه مگه؟
همین طور دارم با احمد سر و کله میزنم که می بینم یک عراقی آمده روی سرش ایستاده. دست هایش هم گذاشته سر کمرش و دارد با غیظ به او نگاه میکند. احمد که سایه ی پشت سرش را دید سرش را بلند کرد ببیند چه خبر است، مرد هیکل دار عراقی با عصبانیت و فریاد می گوید:
- بخونش.
احمد هم که نمی خواهد کم بیاورد، جواب می دهد:
- من نوشتم که تو بخونی. دیدم هوا پس است و شرایط دارد بد می شود رو میکنم به مرد عراقی،
- شما مسلمان هستید آمديد مکه. ما هم مسلمان هستیم درست نیست با هم دعوا کنیم.
کلی برایش صحبت می کنم تا از خر شیطان پایین بیاید و برود.
- احمد دیگه از این کارها نكن. الآن من بودم نجاتت دادم. بعدأ معلوم نیست کسی باشه نجاتت بده ها.
همراه باشید
سرداران شهید باکری
شهید روز عرفه مرتضی بصیری
تاريخ تولد : ۱۳۴۲
نام پدر :حسین
تاریخ شهادت : 19/10/1384
محل تولد :آذربايجانغربي /خوي
طول مدت حیات :42
محل شهادت :آسمان اروميه
مرتضي بصيري در بهمنماه سال 1342 در شهرستان خوي به دنيا آمد. پدر و مادرش مردماني متعهّد تحصيل کرده، آگاه در مسايل سياسي و معتمد اهل محل بودند. او از اوايل کودکي ضمن تحصيل علم وارد عرصه هنر گرديد و مهارت فوقالعادهاي در طراحي و نقاشي به دست آورد. در سن 13 سالي برنده مدال طلاي مسابقات نقاشي جوانان زير 16 سال جهان که در کشور کانادا برگزار شده بود، گرديد. مرتضي در جلسات قرائت و تفسير کلامالله مجيد و مجالس ذکر اهل بيت (ع) شرکت ميکرد. نوجواني او مصادف با آغاز انقلاب ايران بود و او عاشقانه در خيل ياران امام (ره) قرار گرفت و مردانه فرياد برآورد مرگ بر شاه...
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج درآمد و در پايگاه شهيد صمصامي به فعاليت پرداخت. با آغاز جنگ نيز داوطلبانه راهي ميدان جنگ شد و بارها زخم عشق را به جان خريد. اواسط سال 1365 به عضويت نيروي هوايي سپاه درآمد و پس از طي دورههاي آموزشي لازم در داخل و خارج از کشور به عنوان مهندس پرواز با تخصص موتور هواپيما انجاموظيفه کرد و مسئوليت سوخترساني و تجهيزات فرودگاهي را پذيرفت.
او سپس به زبان انگليسي، ترکي استامبولي و فرانسه تسلّط يافت و به عنوان استاد پرواز، خدمتش را ادامه داد. بصيري علاقه زيادي به تدريس داشت؛ لذا در آموزش و پرورش تهران به عنوان مربي پرورشي به تربيت نوجوانان همت گمارد و در مجتمع رازي و مدرسه راهنمايي شهيد عبدالهي مشغول به خدمت شد. سال 1373 با بانو علويزاده پيمان بست و همراه و همسفر او گرديد و خداوند به يمن اين ازدواج دو کودک صالح را به او هديه داد.
مرتضي در سال 1380 به عنوان مهندس پرواز به پايگاه هوايي قدر انتقال يافت و کار روي هواپيماي فالکون را آغاز کرد و سرانجام در روز نوزدهم ديماه سال 1384 در سن 42 سالگي در مأموريتي به اروميه به همراه سردار کاظمي و ديگر فرماندهان سپاه به اوج پرکشيد و نامش را در دفتر عاشقان نينوا ثبت کرد.
"قلم "شدم بنویسم
#ترانه ای
از #تو...
کنار خستگی ام
"عاشقانه ای"
از تو...
دوباره یک "غزل" و
رنگ #ساده ای
از "شعر"
برای بی کسی ام
با"بهانه" ای
از" تو
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
.
دعا، خاکریز به خاکریز تا آسمان، چون نردبان ایستاده است و صدای زمزمه میآید:
صدای...:
شَىْءَ یَعْدِلُهُ وَلَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُاللَّطیفُ الْخَبیرُ
چیزى با او برابرى نکند و چیزى همانندش نیست و او شنوا است و بینا و دقیق و آگاه
🌹
وَهُوَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَیْکَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّهِ لَکَ
و او بر هرچیز توانا است خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى تو گواهى دهم
🌹
ما را صدا کنید؛ با گلوی زخمی و لبهای خشکیدهتان! ما را به پادگان قلب تان بخوانید تا بیاموزیم عشق را، زندگی را و مرگ را.
🌹
#خدا
#دعا
#عرفه
#شهادت
#نخل_ناخدا
#دعای_عرفه
#شهید_و_شهادت
#شهدای_نخل_ناخدا
#عاشقان_شهید_و_شهادت
#السلام_علیک_یا_سیدالشهدا
#سلام بر تو ای شهید راه حق ...
#سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
#به به چه لبخنــــدی☺️
#صبحتــــون زیبــا
#به زیبایی لبخند شهدا☺️
#صحبتون منور به نور شهدا😊
@bakeri_channel 🕊
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 1⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بين عرفات و منی تمام ماشین هایی که زائران را می برند لب به لب پر هستند و خیلی ها به ماشین آویزان می شوند. ما هم که گروه مشخصی نداریم، می پریم و به یک ماشین می چسبیم، احمد که پایش مجروح شده پایین مانده و دستش را به ماشین در حال حرکت محکم چسبانده و روی زمین کشیده میشود. لبه ی ماشین ایستاده ام و نگاهش میکنم. چشم هایش خیلی التماس آمیز شده، ولی میدانم فیلمشه و تا دستش را بگيرم و بیاید بالا دوباره شروع میکنند به اذیت کردن من، دستم را به فاصله ی دوری از دستش میگیرم.
- حقته، خوبت بشه، حالا چی؟ من میتونم دستت رو بگیرم. اما خوب نمیگیرم.
- بابا حالا وسط دعوا نرخ تعیین میکنی کمک کن بیام بالا.
راستی راستی دلم برایش می سوزد. دستش را میگیرم و می آید بالا، هنوز درست جابه جا نشده که شروع کرده...
- قضا نمیشه احمد آقا یه چند دقیقه صبر کن. البته من که میدونستم تو درست نمیشی باید میذاشتم همونطوری یک لنگه پا بدویی.
اعمال تمام شده است. در مسجدالحرام با کوسه چی و احمد نشسته ایم رو به کعبه، احساس میکنم خیلی سبک شده ام. شادی در وجودم موج می زند. کوسه چی کمی مضطرب است. به احمد میگويد: .
- چی شده؟ ...
- توی طواف نساء شک دارم.
تا این را شنیدم پقی می زنم زیر خنده،
- ای بیچاره دیگه زنت برات حرامه تا سفر بعدی.
کوسه چی اضطرابش بیشتر شده. نمیداند باید چه کار کند. احمد، حاج آقا صانعی را که در گوشه ای از مسجد نشسته است به کوسه چی نشان می دهد،
- برو از حاج آقا صانعی بپرس.
- تا رفت رو میکنم به احمد،
- الآن یک جوری ماست مالیش میکنه نمیذاره یک کمی جلز ولز كنه.
- کوسه چی آخه الآن موقع این حرفهاست بابا ولش کن. اگر هم حرام بود برو یکی دیگه بگیر.
احمد متوجه شده کلی خوشحالم و دائم شوخی میکنم.
- شرمنده که نذاشتم شما شاهد جلز و ولز باشید.
- اشکالی نداره باشه برای یه وقت دیگه.
همراه باشید
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 2⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تکبیره الاحرام نماز را که گفتند همه برای نماز جماعت آماده می شویم و کنار هم در صف می ایستیم. قبل از نیت یک گربه که اینجا از در و دیوار شهر بالا می رود می آید بین صف نماز، دارد راه خودش را می رود. اما احمد طاقت نمی آورد و دستش را بلند می کند تا گربه را بزند و از صف بیرونش کند. تا متوجه می شوم دستش را از پشت میگیرم،
- هذا حرم آمنا، اینجا حرم امن الهيه. نمیگی چرا با این گربه ها کاری ندارند.
- یعنی تا این حد؟
- بله هذا حرم آمنا، حق نداری مگسی رو روی بدنت بزنی یا بدنت را طوری بخارونی که خون بیاد.
- نه بابا، معلومه اینها رو هم بلدی على آقا.
از سفر که بر میگردم ساکم خیلی سنگین نیست به همه گفته بودم وقت زیادی آنجا نیستیم. خانه خدا برایم آرامش عجیبی داشت. شاید بعد از این همه نگرانی و شبها و روزهای دلهره، این حال برایم لازم بود. آنجا که بودم یک وقت هایی با خودم فکر میکردم این همه آمدند جبهه شهید شدند بعضی هایشان به یک هفته نکشیده، پریدند. یک عده زخمی شدند و من...
نمی دانم اما ته دلم از خدا خواستم که اگر قرار است بروم، مثل حضرت زهرا گمنام باشم.
به فرودگاه رسیده ایم و از پوشش خارج شده ایم. دارم با بچه ها خداحافظی می کنم که می بینم سیدصباح و جودی دنبالم آمده اند. جلو می آیند و با هم دیده بوسی می کنیم.
- جودی، ای والله خوب تلافی کردی.
- مثل همیشه شوخی و جدی جواب می دهد:
- من هنوز تهرانم تو رفتی مکه و برگشتی! کار تو ایول داره على.
همراه باشید
عرض سلام وادب خدمت همسنگران بزرگوار
امروز کانال شهید باکری مهمون دارد از شهدا ،،،
یار وفادار وهمرزم شهید باکری
همراه ما در کانال سرداران شهید باکری باشید.👇👇👇
@bakeri_channel
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌺سمت چپ عکس ایستاده منم
#آقامهدی فرماندمونم وسط ایستادن☺️ خیلی دوستشون دارم شهید باکری یک فرمانده بی نظیره❤️
درمورد من بیشتر بدونید
👇👇👇👇👇👇👇
#درسن ۱۷-۱۸ سالگی فرمانده یک گردان تخریب بودم😊
#در مورد من بیشتر بدونید اینکه👇
تا چه حد خود را به توان مدیریتی، رهبری و فرماندهی رسانده است. که فرماندهی مثل شهید مهدی باکری اطمینان می کند و یکی از سخت ترین پست ها و مسئولیت های فرماندهی جنگ را در لشکر مقدس عاشورا واگذار می کند ✋به شهید اکبر جوادی#تخریب_در_صحنه #دفاع مقدس، یکی از حساس ترین واحدها و گردان های ما بود که جوانان خاصی و با ویژگی های خاصی می آمدند، یعنی انتخاب می شدند، کسانی را می آوردند به گردان تخریب که این ها ضمن این که رزمنده و بسیجی بودند یک ویژگی خاصی هم داشتند.👈 مثلاً از نظر شجاعت از بقیه شجاع تر بودند، 🌸از نظر معنویت دارای معنویت بیشتری بودند، حالا اگر بخواهیم فرمانده این جمع را مشخص کنیم یقیقاً این فرد باید از یک ویژگی های خاصی در بین فرمانده هان جنگ لشکر مقدس عاشورا برخوردار باشد،🌸🍀
#شهید_علی_اکبر_جوادی دارای چنین ویژگی هایی است که در سن ۱۶-۱۷ سالگی توانسته اطمینان فرمانده بزرگی #مثل_شهید_آقا_مهدی_باکری را جلب کند تا حساس ترین مسئولیت های لشکر مقدس عاشورا را به ایشان واگذار کند.🇮🇷
🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮
#شهیدجوادی درواقع یک آقا مهدی باکری کوچک است🌹درواقع عصاره ای ازفرمانده دلاور لشکر مقدس عاشورا،😊 یک شخصیتی است که اگر ابعاد مختلف شخصیت آقا مهدی #باکری را جستجو کنیم دراو هست
❤️رفیقم کجایی❤️
#صداقت در کار، صادقانه با بچه ها حرفش را در جریان می گذاشت مطالبش را به بچه ها می گفت
#فوق العاده آدم صادقی بود🌺.
#شجاعت در عمل، یعنی در صحنه نبرد شجاع،
#دلسوز برای رزمنده ها، برای حتی فرماندهان
#جالب است برای شما بگویم خود بنده و تعداد قابل توجهی از فرماندهان دفاع مقدس که در خدمت عزیزان بودیم از نظر سنی شاید از علی اکبر بزرگ تر بودیم اما واقعاً هر جا من احساس می کردم نیاز است که مرا راهنمایی بکنند و نیاز به راهنمایی دارم، نیاز به کمک دارم، شاید از اولین کسانی که به ذهنم می رسید می رفتم سراغ علی اکبر و مشاوره می گرفتم...
#همرزم_شهید