eitaa logo
سرداران شهید باکری
478 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
445 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ "قلم "شدم بنویسم ای از ... کنار خستگی ام "عاشقانه ای" از تو... دوباره یک "غزل" و رنگ ای از "شعر" برای بی کسی ام با"بهانه" ای از" تو‌‌‌‌ @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
. دعا، خاکریز به خاکریز تا آسمان، چون نردبان ایستاده است و صدای زمزمه می‌آید: صدای...: شَىْءَ یَعْدِلُهُ وَلَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُاللَّطیفُ الْخَبیرُ چیزى با او برابرى نکند و چیزى همانندش نیست و او شنوا است و بینا و دقیق و آگاه 🌹 وَهُوَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَیْکَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّهِ لَکَ و او بر هرچیز توانا است خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى تو گواهى دهم 🌹 ما را صدا کنید؛ با گلوی زخمی و لب‌های خشکیده‌تان! ما را به پادگان قلب تان بخوانید تا بیاموزیم عشق را، زندگی را و مرگ را. 🌹
بر تو ای شهید راه حق ... به لبخند های زیبای شهادتت... به چه لبخنــــدی☺️ زیبــا زیبایی لبخند شهدا☺️ منور به نور شهدا😊 @bakeri_channel 🕊
🌸بر پیکر عالم وجود جان آمد 🎊صد شکر که امتحان به پایان آمد 🌸از لطف خداوند خلیل الرحمن 🎊یک عید بزرگ به نام قربان آمد 🌸عید سعید قربان بر شما مبارک🍃
هدایت شده از سرداران شهید باکری
گمشده هور
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂 🔻 گمشده هور 1⃣6⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی بين عرفات و منی تمام ماشین هایی که زائران را می برند لب به لب پر هستند و خیلی ها به ماشین آویزان می شوند. ما هم که گروه مشخصی نداریم، می پریم و به یک ماشین می چسبیم، احمد که پایش مجروح شده پایین مانده و دستش را به ماشین در حال حرکت محکم چسبانده و روی زمین کشیده میشود. لبه ی ماشین ایستاده ام و نگاهش میکنم. چشم هایش خیلی التماس آمیز شده، ولی میدانم فیلمشه و تا دستش را بگيرم و بیاید بالا دوباره شروع میکنند به اذیت کردن من، دستم را به فاصله ی دوری از دستش میگیرم. - حقته، خوبت بشه، حالا چی؟ من میتونم دستت رو بگیرم. اما خوب نمیگیرم. - بابا حالا وسط دعوا نرخ تعیین میکنی کمک کن بیام بالا. راستی راستی دلم برایش می سوزد. دستش را میگیرم و می آید بالا، هنوز درست جابه جا نشده که شروع کرده... - قضا نمیشه احمد آقا یه چند دقیقه صبر کن. البته من که میدونستم تو درست نمیشی باید میذاشتم همونطوری یک لنگه پا بدویی. اعمال تمام شده است. در مسجدالحرام با کوسه چی و احمد نشسته ایم رو به کعبه، احساس میکنم خیلی سبک شده ام. شادی در وجودم موج می زند. کوسه چی کمی مضطرب است. به احمد میگويد: . - چی شده؟ ... - توی طواف نساء شک دارم. تا این را شنیدم پقی می زنم زیر خنده، - ای بیچاره دیگه زنت برات حرامه تا سفر بعدی. کوسه چی اضطرابش بیشتر شده. نمیداند باید چه کار کند. احمد، حاج آقا صانعی را که در گوشه ای از مسجد نشسته است به کوسه چی نشان می دهد، - برو از حاج آقا صانعی بپرس. - تا رفت رو میکنم به احمد، - الآن یک جوری ماست مالیش میکنه نمیذاره یک کمی جلز ولز كنه. - کوسه چی آخه الآن موقع این حرفهاست بابا ولش کن. اگر هم حرام بود برو یکی دیگه بگیر. احمد متوجه شده کلی خوشحالم و دائم شوخی میکنم. - شرمنده که نذاشتم شما شاهد جلز و ولز باشید. - اشکالی نداره باشه برای یه وقت دیگه. همراه باشید
هدایت شده از سرداران شهید باکری
گمشده هور
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂 🔻 گمشده هور 2⃣6⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی تکبیره الاحرام نماز را که گفتند همه برای نماز جماعت آماده می شویم و کنار هم در صف می ایستیم. قبل از نیت یک گربه که اینجا از در و دیوار شهر بالا می رود می آید بین صف نماز، دارد راه خودش را می رود. اما احمد طاقت نمی آورد و دستش را بلند می کند تا گربه را بزند و از صف بیرونش کند. تا متوجه می شوم دستش را از پشت میگیرم، - هذا حرم آمنا، اینجا حرم امن الهيه. نمیگی چرا با این گربه ها کاری ندارند. - یعنی تا این حد؟ - بله هذا حرم آمنا، حق نداری مگسی رو روی بدنت بزنی یا بدنت را طوری بخارونی که خون بیاد. - نه بابا، معلومه اینها رو هم بلدی على آقا. از سفر که بر میگردم ساکم خیلی سنگین نیست به همه گفته بودم وقت زیادی آنجا نیستیم. خانه خدا برایم آرامش عجیبی داشت. شاید بعد از این همه نگرانی و شبها و روزهای دلهره، این حال برایم لازم بود. آنجا که بودم یک وقت هایی با خودم فکر میکردم این همه آمدند جبهه شهید شدند بعضی هایشان به یک هفته نکشیده، پریدند. یک عده زخمی شدند و من... نمی دانم اما ته دلم از خدا خواستم که اگر قرار است بروم، مثل حضرت زهرا گمنام باشم. به فرودگاه رسیده ایم و از پوشش خارج شده ایم. دارم با بچه ها خداحافظی می کنم که می بینم سیدصباح و جودی دنبالم آمده اند. جلو می آیند و با هم دیده بوسی می کنیم. - جودی، ای والله خوب تلافی کردی. - مثل همیشه شوخی و جدی جواب می دهد: - من هنوز تهرانم تو رفتی مکه و برگشتی! کار تو ایول داره على. همراه باشید
قسمتی از وصیت نامه شهیدآقامهدی باکری: #خدایا چقدر دوست داشتنی وپرستیدتی هستی... @bakeri_channel
عرض سلام وادب خدمت همسنگران بزرگوار امروز کانال شهید باکری مهمون دارد از شهدا ،،، یار وفادار وهمرزم شهید باکری همراه ما در کانال سرداران شهید باکری باشید.👇👇👇 @bakeri_channel 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌹سلام علیکم رفقای گلم☺️ 🌹من شهیدعلی اکبرجوادی هستم 🌹فرمانده ی گردان تخریب لشکر 31عاشورا✋ 🌹خوشحالم که مهمان شهدای گمنام هستم...آرزوی عاقبت بخیری وشهادت برای همه ی شمادارم
دوستان خوبم😊من در سال۱۳۴۴در تبریز به دنیا آمدم 🌷به گفته دوستان🙈سرشار از هوش وذکاوت،اهل مطالعه و بسیار با خداومهربان وبا وقار بودم
🌺سمت چپ عکس ایستاده منم فرماندمونم وسط ایستادن☺️ خیلی دوستشون دارم شهید باکری یک فرمانده بی نظیره❤️ درمورد من بیشتر بدونید 👇👇👇👇👇👇👇
 ۱۷-۱۸ سالگی فرمانده یک گردان تخریب بودم😊 مورد من بیشتر بدونید اینکه👇 تا چه حد خود را به توان مدیریتی، رهبری و فرماندهی رسانده است. که فرماندهی مثل شهید مهدی باکری اطمینان می کند و یکی از سخت ترین پست ها و مسئولیت های فرماندهی جنگ را در لشکر مقدس عاشورا واگذار می کند ✋به شهید اکبر جوادی مقدس، یکی از حساس ترین واحدها و گردان های ما بود که جوانان خاصی و با ویژگی های خاصی می آمدند، یعنی انتخاب می شدند، کسانی را می آوردند به گردان تخریب که این ها ضمن این که رزمنده و بسیجی بودند یک ویژگی خاصی هم داشتند.👈 مثلاً از نظر شجاعت از بقیه شجاع تر بودند، 🌸از نظر معنویت دارای معنویت بیشتری بودند، حالا اگر بخواهیم فرمانده این جمع را مشخص کنیم یقیقاً این فرد باید از یک ویژگی های خاصی در بین فرمانده هان جنگ لشکر مقدس عاشورا برخوردار باشد،🌸🍀 دارای چنین ویژگی هایی است که در سن ۱۶-۱۷ سالگی توانسته اطمینان فرمانده بزرگی  را جلب کند تا حساس ترین مسئولیت های لشکر مقدس عاشورا را به ایشان واگذار کند.🇮🇷 🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮
درواقع یک آقا مهدی باکری کوچک است🌹درواقع عصاره ای ازفرمانده دلاور لشکر مقدس عاشورا،😊 یک شخصیتی است که اگر ابعاد مختلف شخصیت آقا مهدی را جستجو کنیم دراو هست ❤️رفیقم کجایی❤️
در کار، صادقانه با بچه ها حرفش را در جریان می گذاشت مطالبش را به بچه ها می گفت العاده آدم صادقی بود🌺. در عمل، یعنی در صحنه نبرد شجاع،  برای رزمنده ها، برای حتی فرماندهان است برای شما بگویم خود بنده و تعداد قابل توجهی از فرماندهان دفاع مقدس که در خدمت عزیزان بودیم از نظر سنی شاید از علی اکبر بزرگ تر بودیم اما واقعاً هر جا من احساس می کردم نیاز است که مرا راهنمایی بکنند و نیاز به راهنمایی دارم، نیاز به کمک دارم، شاید از اولین کسانی که به ذهنم می رسید می رفتم سراغ علی اکبر و مشاوره می گرفتم...
و جهاد در میادین نبرد با دشمنان خدا و اسلام سرانجام در تاریخ 25/12/1363 در ششمین عملیات بزرگ رزمندگان اسلام ؛عملیات بدر در شرق دجله بر اثر بمباران جنگنده های رژیم بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمدیم و به دیدار دوست شتافتیم😊✋
🌸ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮﺟﻮﺍﺩﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻟﺸﮑﺮ ٣١ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺷﻬﺎﺩﺕ : ١٣٦٣ / ﻋﻤﻠﯿّﺎﺕ ﺑﺪﺭ ﻓﺮﺍﺯﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﭘﯿﺎﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺪﻥ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭﺻﯿّﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺭﺯﻡ ﺭﺍ ﺍﺯﺑﺪﻧﻢ ﺟﺪﺍ ﻧﻨﻤﺎﺋﯿﺪ🌺🕊
🌸ﺍﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺳﺎﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ , ﻣﻬﺪﯼ ﺑﺎﻛﺮﯼ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ✋ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺧﯿﺒﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮔﺮﺩﺍﻧﻬﺎﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺁﺫﺭﺧﺸﯽ ﺳﺮﻛﺶ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺎﺭﯾﺪﻥ ﮔﺮﻓﺖ🇮🇷 ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﻼﻡ , 🍀ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﻛﺮﯼ ﻭ 🍀ﻣﺮﺗﻀﯽ ﯾﺎﻏﭽﯿﺎﻥ , ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻟﺸﮕﺮﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻃﻨﯿﻦ ﮔﺎﻣﻬﺎﯾﺶ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻛﻮﻫﯽ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻭ ﻧﺴﺘﻮﻩ , ﺷﻜﺴﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ. 🇮🇷🕊🇮🇷
ﺟﻮﺍﺩﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻭ ﺟﻬﺎﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩﯾﻦ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﺳﻼﻡ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ 25/12/1363 ﺩﺭ ﺷﺸﻤﯿﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ؛ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺪﺭ ﺩﺭ ﺷﺮﻕ ﺩﺟﻠﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﮊﯾﻢ ﺑﻌﺜﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﺭﻓﯿﻊ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺎﺋﻞ ﺁﻣﺪ 🇮🇷😔ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻟﮕﻪ ﺣﻖ ﺁﺭﻣﯿﺪ 🌷 ﺑﻪ ﺧﺎﻛﯿﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺭﺍﻩ ﺳﺮﺥ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻛﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﭘﺎﻙ ﻭ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ 44 ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺣﺮﯾﻢ ﺍﻟﻬﯽ ﺑﺎﺷﻜﻮﻩ ﻭﯾﮋﻩ ﺍﯼ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪ🇮🇷 🕊🌿🕊🌿
ﺍﮐﺒﺮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩﻧﺪ🤐 ،ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺘﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺳﻨﮓ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ،ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ﺩﯾﮕﺮﺗﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ،ﺷﺐ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻤﺎﺭﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻏﯿﺒﺘﻬﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﻨﯿﻢ ! ﻋﺒﺎﺳﻌﻠﯽ ﺯﺍﺩﻩ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ 70 ﺩﺭﺻﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯﻧﯿﺮﻭﻫﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺷﻮﻧﺪ،ﺷﻬﯿﺪ ﺟﻮﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺟﻮﺍﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﮑﻦ،ﺍﺻﻼ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺴﯽ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﯾﺎ ﻣﺜﻘﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﻧﺠﺪ،😔ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻨﺒﯿﻬﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﯿﺮﻭ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﺍﺯﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻮﺩ !!! ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ،ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻟﺶ ﺭﻧﺠﯿﺪ ! 👆 🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷