eitaa logo
سرداران شهید باکری
479 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
449 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
animation.gif
1.93M
☘سلام علیکم☘ 🌿صبحتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)🌿 به رسم ادب هرصبح: 🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 💚السلام علیک یا رسول الله(صلوات الله علیه) 💚السلام علیک یااباعبدالله الحسین(علیه السلام) 💚السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام) 💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 💐السلام علیک یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 💐 @bakeri_channel
امروز که انتهای دنیای من است آغاز تمام آرزوهای من است بی سر.. پهلو شکسته.. لب تشنه.. غریب.. اینگونه شهادتی تمنای من است. 💐 @bakeri_channel
animation.gif
2.39M
☘سلام علیکم☘ 🌿صبحتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)🌿 به رسم ادب هرصبح: 🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 💚السلام علیک یا رسول الله(صلوات الله علیه) 💚السلام علیک یااباعبدالله الحسین(علیه السلام) 💚السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام) 💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 💐السلام علیک یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 💐 @bakeri_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
5.26M
سلام بر مهدی فاطمه (س) درد درمان میشود با ذکر يا مهدی مدد سخت آسان میشود با ذکر يا مهدی مدد بس که آقايم غريب است و ندارد ياوری چشم گريان میشود با ذکر يا مهدی مدد 💐 @bakeri_channel
animation.gif
4.22M
☘سلام علیکم☘ 🌿صبحتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)🌿 به رسم ادب هرصبح: 🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 💚السلام علیک یا رسول الله(صلوات الله علیه) 💚السلام علیک یااباعبدالله الحسین(علیه السلام) 💚السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام) 💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 💐السلام علیک یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 💐 @bakeri_channel
سلام صبح شنبه شما بخیر و خوبی اول صبح شادی ارواح شهدا،شفای مریضا،فرج آقا امام زمان عج صلوات الله علیه وسلامتی نایب برحقش امام خامنه‌ای دهانتان را خوش بو کنید به عطر صلوات بر محمد و آل محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💐 @bakeri_channel
لبخنـ😇ـد تو درمان و من بَند بہ هـر دردی از درد نمـاند هیـچ ، آنگہ که تو می ‌خندی ...😍 @bakeri_channel
🖍یاد لبخندهایی بخیر که قهقهه شهادت بود، دستانی که به عباس اقتدا کردند وپاهایی که زوتر به بهشت پیوستند. 🖍ما ماندیم وما،،ما ماندیم ودرد فراق یاران 🖍ما ماندیم‌وبار مسئولیت،، ما ماندیم وشرمندگی. 🖍خدایا در محضر شهدا مارا شرمنده مکن 🍂 @bakeri_channel
‌ 🌹سردار شهید حمید باکری 🌹 🌿🌹دعا كنيد خداوند شهادت را نصيب شما كند در غير اين صورت زماني فرا مي رسد كه جنگ تمام مي شود و رزمندگان امروز سه دسته مي شوند: دسته اي به مخالفت با گذشته خود بر مي خيزند و از گذشته خود پشيمان مي شوند ! دسته اي راه بي تفاوتي را بر مي گزينند و در زندگي مادي غرق مي شوند و همه چيز را فراموش مي كنند ودسته سوم به گذشته خود وفادار مي مانند واحساس مسئوليت مي كنند كه از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند كرد .🌿🌹 پس از خدا بخواهيد كه با وصال شهادت از عواقب زندگي بعد از جنگ در امان بمانيد چون عاقبت دو دسته اول ختم به خير نخواهد شد وجزءِ دسته سوم ماندن بسيار سخت و دشوار خواهد بود.🌿🌹 کانال سردار شهید آقا مهدی باکری 🌹👇👇👇🌹 @bakeri_channel
والده مکرمه شهیدین غفاری در ملکوت اعلی به فرزندان شهیدش پیوست. مراسم تشییع:27آذرماه مزار شهدای خوی مجالس ترحیم و یادبود 26 و27 آذر مسجد شهید موسوی تازه محله
کی هدف گم شود ؛ با این سلوک رهبری؟ شد بصیرت های سنگر ؛ حضرت سید علی @bakeri_channel
اگر چه فاطمه هستی ، تورا معصومه میخوانند که با نامت نلرزانند دل مظلوم عالم را تو آن بانوی پر مهری که همچون عمه ات زینب گواهی میدهد هر عضو تو داغ برادر را تو هم دنبال دلبر کو به کو رفتی ولی چشمت ندیده از برادر غرق در خون جسم بی سر را... @bakeri_channel 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 چونکه صبح آمد و چشمم باز شد خلقـتم بـا خـالقم همـراز شد🌹🍃 غرق رحمت میشود آنروز که، صبح من بانام "تو" آغاز شد🌹🍃 .الله.الرحمن.الرحیم 🌹🍃 سلام صبح بخیر🌹🍃 @bakeri_channel 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک صبح بخیر قشنگ یک دعای ناب از عمق جان تقدیم به کسانی که جنسشان از کیمیاست عهدشان از وفاست مهرشان پر از صفاست حسابشان از همه جداست و سلام به شمایی که هستید و اینجایید 👋 @bakeri_channel 🕊
خاطرات آزاده، داریوش یحیی (۱) بچه اهواز بودم و در روزهای نوجوانی به سر می بردم که جنگ وارد خانه و کاشانه ما شد. هیچ گاه فکر نمی کردم این جنگ ناخواسته، مرا تا قلب خود بکشاند و سرنوشتم را رقم بزند. با هیچ حسابی نمی شد کنار آن ایستاد و فقط نظاره گرش بود. آنهم برای شهر ما که اینک واژه "جنگزده" را هم یدک می کشید. من هم باید کاری می کردم و سهم خود را نسبت به کشور و انقلابم ادا می نمودم. شرایط، شرایط خاصی شده بود و حس و حال غریبی بوجود آورده بود. شهر زیر انفجارهای دشمن، زخم خورده بود و تعدادی از مردم، خانه های خود را رها کرده و به شهرهای امن تر پناه برده بودند. باید از اموال آنها حفاظت می کردیم و امنیت شهر را تامین می نمودیم، و چه جایی بهتر از پایگاههای بسیج مساجد. جنگ با همه مصائبش، فقط گوشه ای از مشکلات خانواده ما بود. یک سال از شروع آن نگذشته بود که حادثه ای برای ما رقم خورد که شرایط را فوق العاده برای ما سخت تر کرد. در همین سال پدرم که روی ماشین سنگین کار می کرد، بر اثر تصادفی قطع نخاع شده و دوران درمان و خانه نشینی را شروع کرده بود. بیچاره مادرم که عمده سختی ها بر دوش او گذاشته شده بود و علاوه بر دلنگرانی هایش، باید از یک بیمار بسترنشین هم پرستاری می کرد. من هم پسر کوچک خانه بودم و انتظارات از من زیاد بود. دست تنهایی مادر و بی پولی و مشکلات مختلف، لحظه به لحظه شرایط را بر ما سخت تر می کرد. از طرفی احساس وظیفه کرده بودم تا کماکان در پایگاه محل باشم و در کنار دیگر جوانان شهرم فعالیت کنم. باید این فشارها را تحمل می کردم و به خدا توکل می نمودم. علاقه ام به تکواندو و ورزش های رزمی را هم مثل خدمت در پایگاه دوست داشتم و نمی توانستم فراموش کنم و به شدت احساس علاقه می کردم. در همین ایام بود که دل را به دریا زدم و همزمان به باشگاه "خلیج فارس" رفته و با استاد صادق آبادی آشنا شدم و کار را به صورت جدی شروع کردم. حسابی سرم شلوغ شده بود و از اینکه بیهوده وقتم تلف نمی شد و به همه کارهایم می رسیدم، راضی بودم. هم آموزش رزمی می دیدم و هم نظامی. کارم برای دو سه سالی همین شده بود و موفقیت هایی در تکواندو کسب کرده بودم. در مسابقات باشگاهی موفق شدم وارد تیم منتخب اهواز شوم و بعد از آن مقام اول استان را کسب کنم. راه قهرمانی کشوری را برای خود هموار می دیدم و منتظر فرصتی بودم تا به هدفم در مقام کشوری برسم. از فعالیت در مسجد و پایگاه، دیگر خسته شده بودم و توانایی رفتن به جبهه را در خود می دیدم. می خواستم کار بزرگتری بکنم. خود را به "محمود گله دار" از بچه های مسجد که مرتب به جبهه می رفت و می آمد، نزدیک تر کردم و از او خواستم تا کاری کند به جبهه بروم. محمود هم که اصرار مرا دید نامه درخواستی مرا گرفت و به گروهان تازه تاسیس امام حسن(ع) معرفی ام کرد. گروهانی که سرآغاز دوره جدیدی برای من بود و خود نمی دانستم. همراه باشید با ادامه این خاطره
برادر آزاده، داریوش یحیی در اسلحه خانه پایگاه بسیج / سال اول شروع جنگ
36.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 فیلم کامل مداحی در حضور رهبرانقلاب و خانواده شهدا ۹۷/۹/۲۱ @bakeri_channel 🕊
🕊💗🕊 #شهدا_دوسِتْ_دارن 😍 🔹همین که بر مزارشان ایستاده ای 🔸یعنی تو را به #حضور طلبیده اند... 🔹همین که اشــ😭ــکهایت روان میشود 🔸یعنی #نگاهت میکنند... 🔹همین که دست میگذاری بر مزارشان 🔸یعنی #دســــتت را گرفته اند... 🔹همین که سبک میشوی از ناگفته های غـ😔ــمبارت ، 🔸یعنی #وجودت را خوانده اند... 🔹همین که قول مردانه میدهی 🔸یعنی تو را به #هم_رزمی قبول کرده اند...👌 باور کن #شهدا_دوسِتْ دارن 😍 که میان این شلوغی های دنیا، هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار #نگاه معنویشان داری... 🌺اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🌺 🕊💗🕊 •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈• @bakeri_channel
خاطرات آزاده، داریوش یحیی(۲) بعد از انجام مقدمات اعزام، وارد گروهان شده و با جمع صمیمی بچه های جنگ از نزدیک آشنا شدم. روح معنوی را در جای جای اماکن و نفرات به خوبی مشاهده می کردم و تلاش داشتم خود را مثل آنان کنم تا در میدان معرکه چیزی کم نگذارم. در کنار همه آموزش های رزمي، تمرینات ورزشی خود را حتی در پادگان هم انجام می دادم و لحظه ای از آن غافل نمی شدم. در فرصت هایی هم که به دست می آمد، مرخصی می گرفتم و به مادرم سری می زدم و در تمرینات باشگاهی شرکت می کردم تا از لیست مسابقات کشوری خط نخورم. هم جبهه برایم مهم بود و هم شرکت در مسابقات کشوری و هم رسیدگی به مادرم که با فوت پدرم تنهاتر از قبل هم شده بود. آنروز همه ما را در پادگان علی اکبر حمیدیه به خط کردند تا برای آموزش آبی خاکی به منطقه شطعلی اعزام کنند. دلهره عجیبی داشتم که مبادا دوره آموزش شطعلی با مسابقات کشوری تداخل پیدا کند. وارد آموزش شدیم و بعد از یک دوره فشرده غواصی و تراده سواری (پاروکشی) و برد کشی که حدود بیست روز به طول انجامید به اهواز برگشتیم. خستگی بدجوری بر چهره بچه ها نشسته بود و مسئولین گردان به این واقف بودند و به همین خاطر با پانزده روز مرخصی موافقت کردند. بار و بندیل را جمع کردیم و حدود ظهر به اهواز رسیدم. برای رفتن به باشگاه لحظه شماری می کردم ولی مادرم مهمتر از همه اینها بود و اول باید به منزل سری می زدم. بعد از استراحت کوتاهی، در عصر همان روز به باشگاه و سرتمرین رفتم که متوجه شدم به جای من در تیم استان و برای مسابقات قهرمانی کشوری کسی دیگر را انتخاب کرده اند. خیلی ناراحت شده بودم. چرا باید بخاطر رفتن به جبهه این حق از من ضایع می شد. آنهم مثل منی که قهرمان استان شده بودم. برای اعتراض به سراغ استادم رفتم و گفتم:"من در وزن خودم قهرمان استان شده ام. چرا ایشان را جایگزین من کرده اید؟ رو به من کرد و گفت:"اون سه ماه پیش بود، تو به تمرین نیامدی ولی ایشون بصورت مستمر در تمرینها شرکت کرده". گفتم پس حق من چه میشه؟ در جواب گفت:"یه فرصت به تو می دم با ایشون مبارزه کنی، هرکس موفق شد، عضو تیم می مونه" قبول کردم و گفتم کی؟ گفت:"فردا باشگاه قدس". نزدیک سه ماه بود که تمرین درست و حسابی و جدی نکرده بودم. فردای آن روز با برادرم به باشگاه قدس رفتم. در بین راه برادرم می گفت:" اصلا" مبارزه نکن. می خواهند حق تو را بخورند، تو آماده نیستی و او در اردوی تمرینی هر روز فقط چهار کیلومتر می دود و روزی سه ساعت تمرین می کند. گفتم: سعید! اگر حقِ من باشد، می گیرمش. اگر هم نباشد حلالش. هنوز صحبت های ما تمام نشده بود که به باشگاه رسیدیم. درب باشگاه هنوز باز نشده بود. درب که باز شد وارد سالن شده و با دوستان دیگر صحبت کردم. همه می گفتند این کار را نکن، آسیب می بینی. ولی من تصمیم خود را گرفته بودم و گوشم به این حرف ها بدهکار نبود. استاد به همراه مربی تیم و کمکش آمدند و تمرین شروع شد. نرمشی کردیم و بعد از نرمش، استاد گفت:" اعتمادی! یحیی! وسایل ببندید. هوگو پوشیدیم و مبارزه را شروع کردیم. بعد از یک مبارزه سنگین و تشویق بچه ها، به پایان راند اول رسیدیم. خیلی به من فشار آمده بود و حریف آماده و قبراق تر بود. برادرم گفت:"داریوش! اگر نمی توانی به استاد بگو"، گفتم:"نه؛ من می برم". راند دوم شروع شد. تصمیم گرفته بودم با تمام توان از حق خود دفاع کنم که بلطف الهی در همان اوایل راند، مسابقه به نفع من تمام شد. همه هاج و واج مانده بودند. کسی باور نمی کرد بعد از آن فاصله ای که از تمرینات گرفته بودم موفق شوم. شاید هم می خواستند عملاً به من ثابت کنند که نمی توانم. ولی من توانسته بودم و خوشحال از موفقیتی که کسب کرده ام. این پیروزی برای مربی غیر قابل تحمل بود. مربی تیم با استادم جّرو بحث می کرد که داریوش آماده نیست و مدام تکرار می کرد و حرف دیگری برای گفتن نداشت. ولی کار تمام شده بود و مرا برای اعزام انتخاب کرده بودند. همراه باشید با ادامه این خاطره @bakeri_channel
برادر آزاده، داریوش یحیی در اسلحه خانه پایگاه بسیج / سال اول شروع جنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 #یلدا که چیزی نیست من شبی بلند تر از این هم داشته ام... مثل شبی که تو #رفتی...!😔 به یاد همه #شهدای_مدافع_حرم که این شب یلدا کنارخانواده هاشون نیستند… #شهید_محمدتقی_سالخورده🕊 #نازدانه #شادی_روحش_صلوات🌷 •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈• @bakeri_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ تاب آوردم شب ِ دلتنگی ام را تا سحر تا تو را از نو ببینم صبح ِ زیبایت بخیر... #سلام✋ #صبحتون_منور_به_نگاه_شهدا @bakeri_channel
کانال سرداران شهید را در پیام رسان "" "" نیز دنبال بکنید. در صورت امکان انتشار دهید 🔴 @bakeri_channel
🍂 🔻 یحیای آزاده 3⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• شانزده بهمن شصت و چهار برای مسابقات به همراه تیم به تهران رفتم. مسابقات تمام شد و تیم ما نایب قهرمان کشور را به دست آورد و من هم مقام سوم کشوری را کسب کردم. بیستم بهمن با قطار از تهران به طرف اهواز حرکت کردیم که در همان راه آهن متوجه شدم مرخصی ها لغو شده و همه را به پادگان فراخوان کرده اند. با روحیه ای که از مسابقات گرفته بودم به منزل رفتم و وسایل را جمع کرده و صورت مادر را بوسه ای زدم و به مسجد رفتم. محمود گله دار با لنکروز گروهان منتظرم بود که بلافاصله سوار شدیم و حرکت کردیم. به پادگان علی اکبر حمیدیه رسیدیم و جاگیر شدیم. فردای همان روز مارش عملیات والفجر8 را از بلندگوهای پادگان شنیدیم. تعدادی از بچه ها به سراغ پیمانی فرمانده گروهان رفتند و گفتند، حاج عباس! عملیات شروع شده و ما هنوز اینجا هستیم؟ او گفت که نگران نباشید منطقه ما دست نخورده است و سهم ما محفوظ. بعد از همه تلاش ها، اشتیاق زیادی برای رسیدن به شب عملیات از خود نشان می دادیم. برای رفتن به ماموریتی به این سنگینی علاوه بر آمادگی جسمی، نیاز به یک آمادگی معنوی هم بود که این امر با هماهنگی فرماندهان گروهان و مداح بی ریای جبهه ها حاج صادق آهنگران مهیا شد. ایشان را در شب جمعه ای دعوت کردند و مراسم دعای کمیل در مقر گروهان با شور و حال خاصی برگزار شد. روز قبل از حرکت برای ایجاد انسجام و دوستی هر چه بیشتر بین بچه ها، در محوطه نخلستان برنامه ناهار و نماز وحدت برگزار شد و برای تشجیع نیروها و دادن روحیه مضاعف، آرپی جی زن ها را فراخواندند و هدفی برای شلیک برای آنها گذاشتند تا هنر خود را به نمایش بگذارند. شور و حال خاصی بین نیروها بوجود آمده بود. کم کم وداع های دست جمعی و خصوصی، سفارش های به یکدیگر، اشک ها و تبسم های شیرین بچه ها هم به راه افتاد. یکی سفارش می کرد، فلانی اگر شهید شدی، ما را فراموش نکنی، اونهایی که نورانی تر و آماده تر بودند می گفتند؛ ای بابا ما کجا و لیاقت شهید شدن کجا؟ من هم دنبال دوستان خود بودم و توانستم حسن فرامرزی و فواد پورعباس را پیدا کنم و آنها را در بغل بگیرم و از آنها حلاليت بطلبم. دوستانی که در مدت کوتاهی همچون برادرانم شده بودند و لحظه‌ای نمی توانستم از آنها دور باشم. بالاخره کم کم مراسم معنوی وداع دوستان در نور کم و هوای خنک پادگان که البته سخت هم بود به پایان رسید و لندکروزها آمدند و هر دسته و تیمی با یاران همراه و فرماندهانشان و با تجهیزات کامل، عقب لندکروز ها سوار شدند. وقتی به طرف ساحل اروند در حرکت بودیم بوی تعفن هور به مشام می رسید که بچه ها به شوخی می گفتند "تاول زا زدن"، "خردل زدن"و .... و همین موجبات روحیه گرفتن از همدیگر را فراهم می کرد و فشار صحنه های غیر منتظره را خنثی می نمود. به ساحل اروند رسیدیم و با قایق از اروند خروشان گذشتیم، صدای انفجارهای دور و نزدیک و تلاطم رزمندگان در انجام کارها بخوبی نشان می داد کار در این منطقه بسیار سخت است. از اطراف شهر فاو دود غلیظی که نشان از سوختن تاسیسات نفتی داشت، بلند بود و تلفیق دود و صداهای انفجار و عبور هواپیماها و صدای تیراندازی ها حکایت از درگیری و جنگی به غایت سخت داشت. به شکلی که نه ایران کوتاه می آید و نه عراق و این یعنی یک جنگ تمام عیار و پرحجم. در ابتدای دروازه ورودی شهرِ فاو سوار نفربرها شدیم و تا نزدیک خط مقدم رفتیم و پس از پیاده شدن از نفربرها، پیاده به راه افتادیم تا به پشت خاکریزی رسیدیم. قدم گذاشتن در شهری که تا دو سه روز پیش از آن دشمن بود و امروز زیر پای رزمندگان اسلام است غروری زیرپوستی بر وجودمان منتقل می کرد و لذتی درونی نصیبمان می نمود. در شب بیست و چهارم اسفند ماه ۶۴ در حالی که سه شب از شروع عملیات والفجر 8 گذشته بود، می خواستیم به خط دشمن بزنیم و در راستای عملیات های متوالی شبهای قبل، پاکسازی و تسلّط کامل بر شهر فاو را ادامه دهیم. •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات