#شهیدمهدیباکری:
#اینم_کفارهی_گناهای_این_ماهمون:
#شهردارارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت.
یک روز بهم گفت: بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر...
همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان.
بقیه ی پول را داد #لوازمالتحریرخرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند..
.
#گفت: اینم کفاره ی گناهای این ماهمون!
#همسرشهید
.
#شهیدمهدیباکری این چنین بود... #آیا ماهم در زندگی این چنین عمل میکنیم؟؟؟؟!!!
@bakeri_channel
#سالروز_رحلت_امامخمینی(ره):
.
ارتباط شهیدمهدی باکری با امام خمینی(ره)چگونه بود؟
.
#شهيد_مهدي_باكري در دوره سربازي با تبعيت از
اعلاميه حضرت امام خميني (ره) در حالي كه در تهران #افسر_وظيفه بود- از #پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت #پيروزي_انقلاب
اسلامي نيز انجام داد...
.
.
#مخلص و #عاشق حضرت امام خمینی(ره)و
انقلاب اسلامی بود. با تمام وجود خود را
#پیرو_خط_امام می دانست وسعی می کرد زندگی اش را براساس رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار
تنظیم نماید، با دقت به سخنان حضرت امام گوش می داد، آنها را می نوشت و در معرض دید خود قرار می داد و آن قدر به این امر حساسیت داشت که به خانواده اش سفارش کرده بود که سخنرانی آن حضرت را ضبط کنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق روزنامه به دست آورند. 🔆او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از
آیات الهی است، باید جلوچشمان ما زندگی می کرد. 🔆
.
.
🔆زندگی آقا مهدی سرشار از #عشقبهامام (ره) بود . تا آنجا كه چند لحظه قبل از شهادتش ، هرچه بچه ها اصرار می كنند از رود دجله برگردد ، قبول نمی كند و می گوید : « #حرف_امام را #اجرا كنید...🔆
.
.
🔺حضرت امام خمینی (ره) بعد از #شهادت شهید
مهدیباکری فرموده است:خداوندشهید اسلام
( #مهدی_باکری) را رحمت کند.🔺
#شادیروحشهدا و #امامشهدا فاتحه مع الصلوات
@bakeri_channel
#انا_اللهوانا_الیه_راجعون
روح بلند بنیانگذار جمهوری اسلامی ورهبر مستضعفان جهان حضرت امام خمینی رضوان تعالی علیه به ملکوت اعلی پیوست.
#این_نان_را_نمی شود_خورد؟!
#محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم #آقا_مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و #گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
ـ بله، #آقامهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
#الله_بنده_سی*... پس چرا #کفران_نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از #پشت_جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه #جوابی دارید که #به_خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.**
#منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25
* تکیه کلام شهید باکری #بندهسی به معنی «بنده خدا»
** خاطره از رحمان رحمان زاده
#شهیدباکری #اللهبندهسی #شهدا #پرهیزازاسراف #بیتالمال #وجدان #خونشهدا
@bakeri_channel
۱۸ #خرداد سال ۶۴ همزمان با ۱۸ #رمضان ۱۴۰۵
.
.
روزی که «ایوان» به خون نشست
شهر مرزی ایوان در استان ایلام، توسط سه فروند جنگنده ـ بمب افکن رژیم بعثی ـ صهیونیستی صدام مورد هدف قرار گرفت؛ در این حمله ناجوانمردانه، بیش از 140 تن از هموطنان روزه دار شهید و حدود 700 نفر دیگر نیز به شدت مجروح شدند.
#شهرستان مرزی «ایوان» در شمال غرب استان ایلام ـ که با شهر سومار در استان کرمانشاه پیوستگی جغرافیایی دارد ـ واقع است.
ایوان علیرغم وسعت کم (شش درصد) مساحت کل استان ایلام، یکی از نقاط راهبردی کشور است؛ زیرا از شمال بر سر راههای ارتباطی سومار، گیلان غرب و قصر شیرین ـ که همگی از شهرهای مرزی هستند ـ واقع شده است؛ این شهر کوچک علاوه بر اینکه در نزدیکی معبر وصولی بعقوبه ـ بلدروز ـ مندلی در خاک عراق و سومار در خاک ایران واقع شده است، به نوعی عقبه و محل پشتیبانی جبهه نبرد در صورت هرگونه رویارویی نظامی با کشور عراق نیز محسوب می شود؛ این امر در جنگ تحمیلی صدام علیه جمهوری اسلامی ایران نیز عملاً رخ داده است. 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 بمباران هجدهم خردادماه سال 1364 هجری شمسی، حماسه و مظلومیت مردمان آن دیار را به اوج رسانید و بار دیگر «کُلُّ یَومٍ عاشورا وَکُلُّ أَرضٍ کَربَلا» تفسیر شد.
آری! روز شنبه هجدهم خردادماه سال 1364 هجری شمسی مطابق با هجدهم رمضان سال 1405 هجری قمری بود و مردم روزه دار شهر مقاوم ایوان، خود را برای راز و نیاز در اولین شب قدر و نشستن در سوگ شب ضربت خوردن آئینه تمامنمای عدالت، حضرت حیدر کرار امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب (ع) آماده شوند که بسیاری از آنان خود کربلایی لایق دیدار چهره ملکوتی حضرت مولا گشتند.
در این میان آنچه شباهت این مظلومان حماسه ساز را با اصحاب و اهل بیت حضرت ارباب بیکفن امام حسین (ع) بیشتر می کند، شهادت عده ای از کودکان مظلوم و بی دفاع همانند کودک 18 ماهه خانواده نادری که همنام پیامبر اعظم اسلام (ص، امام باقر و امام سجاد (ع) بود، است.
#بمباران #رژیمبعثی #ایوان #رمضان #شبقدر #وصال_حق . 🍂شادی روحشون صلوات🍂
@bakeri_channel
⚫️انالله وانا الیه راجعون
روح بلند حاجیه خانم #حلیمه_خاتون_خانیان همسر گرامی سید شهدای #بخش_رودهن شهید #سید_حمزه_سجادیان و مادر بزرگوار چهار شهید ( #سیدداوود_سیدابوالقاسم_
#سیدکاظم_سیدکریم) پس از سالها مجاهدت و مقاومت به فرزندان و همسر شهیدش پیوست.
💐مراسم #تشییع پیکر پاک مرحومه مغفوره، حلیمه خاتون خانیان فردا، یکشنبه ۱۹ خرداد ساعت ۹ صبح از منزل فرزند ایشان به سمت #بهشت_زهرا (س)برگزار میگردد.
آدرس: #تهران، بلوار ابوذر، پل پنجم، خیابان حبیب، خیابان فاضل بجستانی، کوچه ۴۶، پلاک ۳۲
@bakeri_channel
بخشی از خاطرات شهید مهدی باکری به روایت #همسر
.
🌺پرده را عقب زد که #مهدی را در کت و شلوار #دامادی ببیند
#مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل بود، رد شد
#قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد، بلندتر بود
#کنار درخت آلو مکث کرد،اولین بار بود که صورت #مهدی را از روبه رو میدید
#صفیه آهسته گفت:این هم #آقای_داماد
زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه
#مادر بزرگ پرسید:کدام یکی داماد است؟
#صفیه مهدی را نشان داد
"همون که #اورکت پوشیده"
#ولباس سبز #سپاه که شلوارش بالای پوتین نیم دار گِتر شده و زانو انداخته بود...
...
.
#شهیدمهدیباکری #زندگیشهدایی #لباسسبزسپاه .
#شادیروحشهدا
@bakeri_channel
💠او ایستاد پای امام زمان خویش ...
✅ ۲۰ خرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم" عباس دانشگر " گرامی باد
@bakeri_channel
#بخشی از خاطرات شهید مهدی باکری از زبان #همسر:
.
#قسمت_دوم
#مرد ها طبقه ی بالا بودند
من را صدا زدند بروم دفتر #عقد را امضا کنم
#برادرم یوسف و عاقد توی راه پله ها ایستاده بودند
#بله را گفتم و دفتر را #امضا کردم و برگشتم
#چند دقیقه بعد،مادر بزرگ پرسید:"چی شد صفیه؟پس کی بله میدی؟"
گفتم:"مادر جون،تموم شد"
#دل خور گفت:میگفتی اقلا یه دست میزدیم.و تازه شروع کردند به کف زدن
#این #عقد ما بود
سفره هم پهن نکرده بودیم،چون #خریدی_نداشتیم
#کل خریدمان یک #حلقه بود که به اصرار #مهدی خریدم.. #یکی دو ساعت قبل از اینکه داماد بیاید، #حمید آقا،برادر مهدی آمد و یک آیینه ی مستطیلی دور فلزی کوچک و دو جعبه سیب زرد آورد
سیب ها مال باغ خودشان بود.....
.
#شهیدمهدیباکری #ازدواجآسان #شهدایی #مردآسمانی #آقامهدیچنینبود... #ماهمعملمیکنیم آیا؟؟؟!!!
.
#شادیروحشهداصلوات
@bakeri_channel
خاطرات شهیدمهدی باکری به #روایتهمسر
#قسمت_سوم
#نیم ساعت گذشت
احساس کردم از بالا سر و صدایی نمی آید
#سرک کشیدم،فقط یک جفت #پوتین دم در بود ، فهمیدم #مهدی تنها مانده و هیچ کس به من خبری نداده؛
#بی انصاف ها!
#چادر سفیدم را دورم گرفتم و رفتم پیشش
تا من را دید،بلند شد #سلام کرد و دو زانو روبه رویم نشست. باز هم سرش پایین بود.حال و احوال کرد و ساکت شد
#دستش را کرد توی جیب شلوارش و یک جعبهی کوچک درآورد و گذاشت جلویم روی زمین، #توش حلقه بود..
#حلقه را دستم کردم که در زدند؛ آمده بودند دنبال #مهدی
گفت:"باید برم"میخواستند نیرو بفرستند#جبهه
گفتم:"پس شب بیایید شام پیش ما باشید"
#از شانس ما شب برق رفت،توی اتاق یک سفره انداختیم و چراغ گرد سوز را روشن کردیم و گذاشتیم وسط سفره
بعد از شام زیاد نماند.با فانوس تا دم در بدرقه اش کردیم و رفت
#رفت تا دو ماه و نیم بعد ...
#شهیدمهدیباکری #سادهوبیآلایش #آقامهدیچنینبود....
.
#شادیروحشهدا صلوات
@bakeri_channel