شعری بسیار زیبا....
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم
قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم
عطر آویشن، ردیف استکان های بلور
زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم
مادری فیروزه تر از آسمان مخملی
سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم
خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم
باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم
نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر
هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم
نرده های غرق پیچک، پله پله اطلسی
گام پاورچین و غرق احتیاطی داشتیم
شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض
شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم
ساده مثل آفتاب آمده از پشت کوه
بی خجالت لهجه ی اهل دهاتی داشتیم
حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش..
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتی داشتیم
کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر
آخر ِ آن روزها ای کاش کاتی داشتیم
عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار
تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
✓دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه دو نفر در مدرسه
مرد اول میگفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مدادبرداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!
مرد دوم میگفت:«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب بدون مداد چکار کردی؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟
خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود.
آن مداد را به کسی که مدادش گم ميشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
نـتـیـجـه:
به نظر شما، چقدر تربیت کودکی در آینده انسان نقش دارد؟
پس بیاییم اشتباهات فرزندان را از راه صحیح بررسی کنیم
چون یک حرف ویک رفتار چقدر میتواند در رفتار دیگران تاثیر گذار باشد
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#دختر چادری
قسمت ٧۶
به اندازه کافی بی ادبی کـ..رده بود ...
_ تو خودت اضافی اینجا ما_ل شوهر منه نگاه کن من ز...نشم اما تو اینجا جایی نداری...
توقع اون حرف هارو نداشت و با صدای لر..._زون گفت : با منی؟
_بله با توام...
وسط مجلس پیش اون همه ادم سرپا ایستاد فکر کردم میخواد بره اما موهامو تو چـ...نگ گرفت و میکشید ...
من روی زمین افتادم و سپیده موهامو تو دست گرفته بود ...
صدای همهمه و فـ....ریاد میومد و من از ز._ور د_رد خودمو جمع کـ...رده بودم ...
محمد دستهاشو گرفت و به عقب پر...تابش کرد ...
_ چت شده سپیده؟؟؟؟
سپیده با گریه گفت : به من میگه با_ید بری اینجا خونه منه...
من کجا برم؟...شماها بگید من شوهر ندارم ...
سپیده خوب بلد بود اتیـ...ـش به پا کنه ...
محمد عصبی نگاهم کرد ...
پچ پچ ها به اون اتیـ...ـش دا_من میز....دن ...
سرم د_رد میکرد بین دست گرفتمش ...
سپیده با نا_له گفت: فرح عمه چرا رفتی منو بعد میلاد بی پشت و پناه گذاشتی ...
بجه هام رو کجا اوا_ره کـ..ـنم؟...
اشک میریخت و میگفت ...همه دلشون برای اون میسو._خت اما کسی حقیقت رو نمیدونست ...
تا خواستم از خودم دفاع کنم و حرفی بز._نم ...
محمد با خـ.ـ...شم گفت: تمومش کـ..ـن ...انقدر محـ.ـ..ـکم و بلند گفت که همه سکوت کردن ...
لـ...ـبهام میلر.._زید ...
به سمت بالا رفتم ...خجالت کشیدم جلو همه سرم دا_د کشیده بود ...حتی نخواست به حرفهای من گوش بده ....پشت درهای اتاق به بی کسی خودم گریه میکردم ...
با لگـ...ـد به درب زد تا باز بشه ...
خودمو از پشتش کنار کشیدم ...
محمد رو اونطور عـ...ـصبی ندیده بودم ...
بهم خیره شد ...
_ تو چه حقی داری میدونی سپیده کیه؟ اون بجه ها کی هستن؟...
اونا یادگار برادر منن اون ز...ن برادر منه ...
تر..._سیده بودم ولی سرپا ایستادم ...
_ تو به حرفهای من گوش کردی تو گذاشتی من توضیح بدم؟...
_ توضیح نداره این حماقت تو اونم وقتی مادرم مر._ده ...
_ محمد ...
دستشو بلند کرد ...
حـ....یییع کوتاهی کشیدم و چشم هامو بستم ...
میخواست بز..نه تو صورتم ....اما مـ...ـشتشو تو هوا جمع کرد و گفت : با_ید ازش معذرت خواهی کنی ...
با حر._ص گفتم : نمیکنم ...
_ تا وقتی ازش معذرت نخواستی به صورتتم نگاه نمیکنم ...اون جز من الان کسی رو نداره اون بجه ها همینجا تو همین خونه بزرگ میشن ...
بیرون رفت و درب رو بهم کو_بید ...
یکباره چی شده بود ...
اشکهامو پاک کردم...
حتی برای ناهار بیرون نرفتم...
بعد از ناهار بود و انگاری خلوت شده بود ...
سمیرا با یه بشقاب غذا سرشو داخل اورد و گفت : بیداری ؟
به روش لبخند ز..دم...
جلوتر اومد و گفت: چرا ناهار نخوردی ؟
_ بخدا من مقصر نبودم ...سمیرا تو باور میکنی ...سپیده اول شروع کرد بازم ...
🖤🖤❤️🖤🖤
ادامه... دارد...
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️چک صیادی ثبت شده حتی در تاریخ سررسید هم میتواند برگشت نخورد.
🔹این ویدیو حتما ببینید تا سرتون کلاه نره
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار عجیب و توهینآمیز پزشکیان پس از دریافت پک هدیه اجلاسیه خانواده!
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
بختیاری آنلاین
رفتار عجیب و توهینآمیز پزشکیان پس از دریافت پک هدیه اجلاسیه خانواده! https://eitaa.com/bakhtiyari
خدایا ما را نجات بده
اگر ما را نجات نمیدی
ایشون را نجات بده
والا
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️فیلمی از حضور افرادی با قمه و چاقو در بیمارستان شهید جلیل یاسوج در شبکه های اجتماعی خبرساز شده است
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
♦️ اوباش بیمارستان یاسوج بازداشت شدند
🔹موسویان، دادستان یاسوج: هفته گذشته چندین نفر با توسل به زور وارد یک واحد مسکونی که یک مادر و دختر در خانه حضور داشتند، شدند و دختر خانواده را با چاقو مصدوم کردند.
🔹ورود این فرد به منزل مسکونی غیرقانونی بود و ورود به عنف محسوب میشود.
🔹برادر این خانم بعد از اطلاع از موضوع، یکی از افرادی که با زود وارد خانه آنها شده بود را با چاقو مجروح میکند که فرد مجروح به بیمارستان شهید جلیل یاسوج میشود.
🔹اقوام دیگر این خانم نیز بعد از اطلاع از موضوع با قمه و چاقو و در حالی که نقاب زده بودند به بیمارستان هجوم آوردند که موجب برهم زدن نظم عمومی و سلب آرامش مردم شدند.
🔹با دستور قضایی افرادی که تجاوز به عنف داشتند و با زور وارد منزل مسکونی شده بودند، دستگیر شدند.
🔹همچنین افرادی که با قمه وارد بیمارستان شده بودند، دستگیر و تفهیم اتهام شدند.
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز مادر پیشاپیش مبارک😊🌹👏👏🎁💐🥰🥳
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فارغ از محتوای پک همایش و دلیل رفتار شما
شهروند ایرانی که با نهایت احترام دودستی یه بسته را به شما تقدیم میکنه
لیاقتش این برخورد نیست جناب رئیس جمهور!
رفتار و خنده های دور از دب و نزاکت همراهان نیز کمتر از رفتار اهانت آمیز رئیس جمهور نیست
ما را چه شده به اینجا رسیده ایم
عالی ترین مقام اجرایی کشور و همراهانش چنین برخوردهایی دارند
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#دختر چادری
قسمت ٧٧
سمیرا کنارم نشست بشقاب رو روی پاهام گذاشت ...
_ همه الان ناراحت عمه هستن این روزها هم میگذره ...
یچیزی بخور ...خیلی لاغر شدی تو ...
_ از بس بدبختی دارم ...
_ میدونم ...محمد رو داشتن همینه هر روزش یجور مشکلات داره ...
با دقت نگاهش کردم ...
_ محمد شاید خوش تیپ ...خوش برخورد ...حتی خوشگل باشه اما گاهی به بدترین ادم تبدیل میشه ...
الان فکرشم نکن .....
غذامو خوردم ...
سمیرا حداقل پیشم بود ...
روم نمیشد برگردم پیش بقیه اما سمیرا محبورم کـ.ـرد و گفت : جلو بقیه بده اونطور میگن مراسم مادرشوهرشو خراب کـ.ـرده ...
فامیل های ما حرف در میارن ...
_ محمد عصبیم کـ.ـرده ...
_ فراموشش کن ...شب کنارت خوابید توام بهش محل نزار بزار ادم بشه ...
ریز ریز خندید و رفتیم پایین ...
کسی نبود ...فاطی خانم نماز میخواند و با دیدنم گفت: زری جان عروس خانم حداقل میزاشتی فرح رو خا..ک میکردن بعد برای خونه خط و نشون میکشیدی ...
_ فاطی خانم به رو..ح فرح خانم قسـ...ـم دختر شما شروع کرد ...
_ چی بگم ...ولی تو بیدارمون کر...دی ...سپیده رو بعد مراسم میبرم نمیزارم اینجا بمونه ...
سمیرا بهش اشاره کرد تمومش کنه ...
با سمیرا خونه را مرتب کردیم ...
محمد که اومد نگاهمم نمیکرد، روی مبل نشست با هادی صحبت میکرد ...
_ فردا ناهار بعد تـ....شیع، میریم تالار مادرت خیلی زحمت کشیده ...
فاطی خانم با کنایه گفت : چه زحمتی وظیفه است ...یادت نره فرح قلب بزرگی داشت ...
به هر بی کَسی پناه میداد ...
چقدر کلمه بی کَـــــ...س برازنده من شده بود ...
شام کسی نبود و از اضافه مونده ناهار خوردیم ...
همه رفتن خوابیدن تا صبح زود بیدار بشن ....
اخرین استکانها رو جابجا کردم و برق هارو خاموش کردم...
درب اتاق رو که باز کردم محمد ....
نبود ...
کجا رفته بود!...
همه جا د_نبا_لش گشتم ...
تو اتاق مادرش خوابیده بود ...لباسهای مادرش تو بغـ...ـلش بود ...
جلوتر رفتم...معلوم بود خودشو به خواب ز...ده پلک هاش میلر...زید ...
خـ...ـم شدم آروم سرشو بو_سیدم و گفتم : شب بخیر مرد من ...
بیرون رفتم و حتی تکون نخورد ...
بازم تنهایی شب شد سهم من ...
اونشب برای همه تلخ بود ...
مر...دن چقدر بد بود چقدر سخت بود ...
صبحانه خوردیم و همه انتظار اومدن حنا...._🌱زه فرح خانم رو میکشیدن ...
محمد با لباس مشکی جلو درب کنار مردها بود ...
از پنجره نگاهش میکردم چقدر تو صورتش غم پیله کرده بود ....
بالاخره نزدیک های ظهر رسید ...
ادامه.... دارد
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯