#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#قسمت_هفتاد_نه
سارا چند روز با آرش درگیر شد و بالاخره تصمیم گرفت و با ارائه ی مدرک خیلی سریع طلاقشو گرفتیم…..بعداز این طلاق سارا ضربه ی روحی بدی خورد اما کنارش بودم قدم به قدم….سایه به سایه تا این بحران رو پشت سر گذاشت…..بعداز این موضوع سارا چسبید به درس و محکم و قاطع درسشو ادامه داد…..
یه روز که سر صحبت باز شد،، سارا ازم پرسید:مامان!!تو که میدونستی من با آرش آخر و عاقبتی ندارم ،چرا مانعم نشدی؟؟؟چرا اجازه دادی عقد کنیم؟؟؟؟گفتم:درسته!!من نتونستم مانعت بشم چون آرش دین و ایمانت شده بود….آرش دنیات شده بود و کور و کر بودی……..چون تو عاشقانه های بابات ونیره رو دیده و شنیده بودی ،،،حس میکردم به بوسه و حرفهای عاشقونه نیاز داری……
یه بوسه ی جنس مخالف برات مثل سراب شده بود…..خواستم عقد کنی و قانونی و شرعی به اون سراب برسی و سیراب که شدی چشمات به واقعیت باز بشه…..سارا سرشو انداخت پایین و گفت:مامان منو ببخش…..سرشو با دستم بلند کردم و گفتم:تو نباید به ازدواج ناموفق و طلاقت بعنوان شکست نگاه کنی ،،،اون طلاق برای تو باید پله ی ترقی باشه نه شکست...
ادامه 👇
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_هشتاد
بعداز اینکه سارا به آرامش رسید حس میکردم که مجید بیشتر از قبل به من سرمیزد و هر بار که تنها بودم به ظلمی که در حقم کرده بود اعتراف میکرد و ازم حلالیت میطلبید…..از دعواهای مادرجون و نیره تعریف میکرد……یه بار مجید با اعصاب داغون اومد و گفت: وای از دست این نیره….. کار به جایی رسیده که مادرجون رو کتک میزنه…..
با تعجب گفتم:کی؟؟؟من اصلا متوجه نشدم……گفت:من سرکار بودم که خواهرام زنگ زدند و برام تعریف کردند البته بعد از اینکه خبر به گوش خواهرام رسید اونا اومدند و تلافیشو سر نیره در اوردند و قیامت و آبروریزی شد……..گفتم:اما من اصلا سرو صدایی نشنیدم……گفت:آخه دعوا شب بود…زمانی که تو دارو میخوری و میخوابی…..
با این حرفش یه کم ناراحت شدم و حس کردم بیماریمو به رخم میکشه اما مجید ادامه داد:گاهی وقتها بهتره که ادم خواب باشه و خیلی از بی احترامیهارو نبینه……گفتم:درسته….اما من دوست دارم همیشه هوشیار باشم...
ادامه بعدی 👇
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯