eitaa logo
مجله روستای بلان🇮🇷
984 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
49 فایل
🇮🇷اصفهان ،شهرستان ورزنه ،بخش مرکزی ،دهستان گاوخونی جنوبی ،روستای بلان مجله روستای بلان🇮🇷 با رویکرد اطلاع رسانی وقایع فرهنگی،سیاسی،ورزشی......،مراسمات ملی ومذهبی پیشنهاد،انتقاد،ارسال مطلب وراه ارتباطی از طریق👇 @showra1400
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 قابل توجه کشاورزان عزیز عضو شرکت تعاونی ارگ رودشت نظر به اینکه جلسه مجمع عمومی شرکت ساعت ۹ صبح روز یکشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۴ در محل مسجد امام حسن عسکری (ع) تشکیل می‌گردد اعضای محترمی که خواستار اعطای وکالت هستند جمعه ۱۴۰۲/۰۸/۱۲ از ساعت ۹ صبح الی ۱۲ به دفتر شرکت مراجعه نمایند.
🔻قابل توجه برخی مسئولان ابوالفضل بختیاری دانش آموز پایه پنجم شهرستان فریدن، وقتی به عنوان کاندید شورای دانش آموزی ثبت نام می کند، قول می دهد نقاط حادثه خیز مدرسه را ترمیم کند. بعد از برگزاری انتخابات شورای دانش آموزی در تاریخ ۱۰ آبان ماه ١۴٠٢ و نفر اول شدن؛ در همان روز، در قدم اول به شعارش عمل می‌کند. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با عجله از پله ها پایین رفتم،پله ها رو دوتا یکی کردم تو همون حین چادرمو سر کردم به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،لنگون لنگون به سمت در رفتم در رو که باز کردم عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنمو قورت دادم. _خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست! _عه عاطفه حالا یه بار دیر کردما عزیزم بیا بریم دیره. _چه عجب خانم فهمیدن دیره! شروع کرد به دویدن منم دنبال خودش میکشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده،ایستادم! عاطفه با حرص گفت:بدو دیگه! با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید! با شیطنت گفت:میخوای بگم برسونتمون؟ قبل از اینکه جلوشو بگیرم با صدای بلند گفت:امین! پسر به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرشو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابشو دادم! رو به عاطفه گفت:جانم! قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود! _داداش ما رو میرسونی؟ امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:بیاید! به عاطفه چشم غره رفتم سوار ماشین شدیم،امین جدی به رو به رو خیره شده بود با استرس لبمو میجویدم،انگار صدای قلبم تو کل ماشین پیچیده بود! به آینه زل زدم هم زمان به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد! سریع نگاهش رو از آینه گرفت،بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کردن. ماشین ایستاد با عجله پیاده شدم بدون تشکر کردن! عاطفه میاد سمتم. _ببینم لبتو! و خندید با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد! نویسنده: * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقــانـه_مذهبـــی #امیـــن_هانیــه #قسمت_اول با عجله از پله ها پایین رفتم،پله
کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار! _هانی بی عصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گرتت! _لال از دنیا بری! شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو به من برسون! امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم، عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم! عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین! مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه! با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:میشه منم هم بزنم؟ ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین! زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،خنده م گرفت با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم. تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان! با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن! امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد! سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم! حالا درموردم چه فکرایی میکرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم! امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد! با شیطنت گفت:آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن! قلبم وحشیانه می طپید،امین نگران من بود؟! با تعجب گفتم:واقعا امین گفت؟! _اوهوم زن داداش! احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم! دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،با دیدن من هول شد و سریع به سمت در رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم! عاطفه گفت:من برم ببینم امین قطع نخاع نشد! عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:خدانکنه! * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقانـه_مذهبـــی #امیــــن_هانیـــه #قسمت_دوم کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه
با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ! _خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟ منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے! همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم:نہ بہ جونہ عاطے! خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ و چاے آورد تشڪر ڪردم،نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و گفت:گیر ڪردین؟ عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن:آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چے ڪار اہ! خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن. _الان میگم امین بیاد ڪمڪتون! عاطفہ سریع گفت:نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم میڪنہ! خالہ فاطمہ بلند شد. _خود دانے! عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت:بگو بیاد،چارہ اے نیست! دوبارہ اون حس بے حسے اومد سراغم! _عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها! عاطفہ ڪنار ڪتاب ها دراز ڪشید و با حوصلگے گفت:اونا از من و تو خنگ تر! صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید:یااللہ اجازہ هست؟ صداے قلبم بلند شد،دستام میلرزید،سریع بهم گرہ شون زدم! _بیا تو داداش! امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون اینڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم! نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر عاطفہ رو ورق میزد گفت:ڪجاشو مشڪل دارید؟ عاطفہ خمیازہ اے ڪشید. _هانے من حال ندارم تو بهش بگو! دلم میخواست خفہ ش ڪنم میدونست الان چہ حالے دارم! بہ زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر ڪردمو گفتم:عہ...خب.... دفترمو گرفتم جلوش. _اینا رو مشڪل داریم! امین دفترمو گرفت و شروع ڪرد بہ توضیح دادن،با دقت گوش میدادم تا جلوش ڪم نیارم خیلے خوب یاد میگرفتم! عاطفہ هم خواب آلود نگاهمون میڪرد آخر سر امین بهش تشر زد:عاطفہ میخواے درس بخونے یا نہ؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟! عاطفہ با ناراحتے گفت:خب حالا توام!میرم یہ آب بہ صورتم بزنم! بلند شد تا برہ بیرون بہ در ڪہ رسید چشمڪے نثارم ڪرد و رفت! قلبم داشت مے اومد تو دهنم،سریع از جام بلند شدم ڪہ برم بیرون! _تو ڪجا؟! نفسم بالا نمے اومد،امین گفت تو! آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم! امین همونطور ڪہ داشت مینوشت گفت:چرا ازم فرار میڪنے؟ با تعجب سرمو بلند ڪردم. _من؟!فرار؟! ڪلافہ بلند شد،دفترمو گذاشت ڪنارم _اگہ باز اشڪال داشتید صدام ڪنید! از اتاق بیرون رفت،من موندم با اتاق خالے و دفترے ڪہ بوے عطر امین رو میداد! * ادامه.دارد.... *
مجله روستای بلان🇮🇷
#مجله_ادبی #عاشقانـــہ_مذهبـــے #امیـــن_هانیـــه #قسمت_سوم با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم از صور
همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم درس میخوندم،سنگ ڪوچیڪے بہ صورتم خورد آخ ڪوتاهے گفتم و دوبارہ مشغول درس خوندن شدم دوبارہ سنگ بہ بازوم. خورد! با حرص این ور اون ور رو نگاہ ڪردم،عاطفہ با خندہ از پشت دیوار سرشو آورد بالا و گفت:خاڪ تو هِد خرخونت! _آزار دارے؟ لبخند دندون نمایے زد. _اوهوم،وقتے من درس نمیخونم تو هم نباید بخونے! ڪار همیشگیش بود وقتے تو حیاط درس میخوندم میرفت رو نردبون و از پشت دیوار اذیت میڪرد! درس ها بہ قدرے سنگین بود ڪہ حوصلہ شوخے با عاطفہ نداشتم رفتم سمت خونہ ڪہ دوبارہ سنگ سمتم پرت ڪرد خورد بہ سرم! _هوے هوے ڪجا؟! برگشتم سمتش و محڪم ڪتابو پرت ڪردم،سریع سرش رو دزدید. صداے آخ مردے اومد،با چشماے گرد شدہ نگاهش ڪردم! _عاطفہ ڪے بود؟ عاطفہ با لحن گریہ دار گفت:داداشمو ڪشتے قاتل! رفتم ڪنار دیوار و رو تخت ایستادم،تو حیاطشون سرڪ ڪشیدم دیدم امین نشستہ رو زمین سرشو گرفتہ ڪتاب هم ڪنارش افتادہ!زیر لب خاڪ بر سرمے گفتم! عاطفہ طلبڪارانہ گفت:بیچارہ داداش من دوساعتہ میگہ عاطفہ،هانیہ رو اذیت نڪن.... امین نذاشت ادامہ بدہ و با عصبانیت گفت:من ڪے گفتم هانیہ؟! نگاہ ڪوتاهے بهم انداخت و آروم گفت:من گفتم خانم هدایتے! لبم رو بہ دندون گرفتم،گندت بزنن هانیہ،هرچے فحش بلد بودم نثار عاطفہ ڪردم با خجالت گفتم:چیزے شد؟ بہ نشونہ منفے سرش رو تڪون داد و بلند شد،تند تند گفتم:بہ خدا نمیدونستم شما اینجایید،میخواستم عاطفہ رو بزنم،آقاامین ببخشید! با گفتن اسمش سرخ شدم،ڪتابمو گرفت سمتم و گفت:این براے درس خوندنہ نہ وسیلہ رزمے! بیشتر خجالت ڪشیدم،سرم رو انداختم پایین دیگہ روم نمیشد هیچوقت جلوش آفتابے بشم،خیلے عصبے بود مگہ از قصد ڪردم؟!عاطفہ ڪہ حالم رو دید خواست چیزے بگہ ڪہ دستش رو فشار دادم ساڪت شد! زیر لب گفتم:بازم عذر میخوام دیگہ.... ادامہ ندادم و وارد خونہ شدم،از تو فریزر چندبستہ یخ برداشتم،دوبارہ رفتم رو تخت و بدون اینڪہ حیاطشون رو نگاہ ڪنم گفتم:عاطفہ،بیا این یخ ها رو بگیر! صداے امین اومد:عاطفہ داخلہ،صداش ڪنم؟ با دلخورے گفتم:نہ خیر! یخ ها رو گذاشتم رو دیوار. _اینا رو بذارید رو سرتون! با لحن آرومے گفت:خانمِ ہ...هانیہ خانم؟! با گفتن اسمم گر گرفتم،احساس ڪردم دارم میسوزم با عجلہ وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ دیدم ڪہ یخ ها رو برداشت و بہ حیاط نگاہ ڪرد! * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران 💢 فراخوان جذب نیرو در مقطع درجه داری 🔰کانال سازمان اطلاعات فراجا در ایتا، روبیکا، بله، ویراستی، سروش و آپارات 🆔 @S_Etelaat_faraja
35.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞🔞یا حسین ورودی بیمارستان رو زدن قرار بود از بیمارستان الشفا برن بیمارستان رفح که اسراییل کاروان زخمیارو زد 😡😡
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پشت صحنه دوبله همزمان سخنرانی سید حسن نصرالله :) 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
▪️بالا بردن ابرو 🔹سؤال:👇 بالا بردن ابرو (لیفت ابرو) چه حکمی دارد؟ آیا مانع وضو و غسل است؟ ✅پاسخ :👇 اگر از موادی استفاده شود که مانع رسیدن آب به پوست یا موی ابرو گردد، وضو و غسل با آن صحیح نیست و باید موقع وضو و غسل برداشته شود و چنانچه برداشتن آن تا پایان وقت نماز، ممکن نباشد یا مشقت غیر قابل تحمل داشته باشد، باید علاوه بر وضو یا غسل جبیره ای، تیمم انجام شود و بعد از برطرف شدن مانع، بنابراحتیاط واجب قضای نمازها را نیز بخواند. 💐شادے ارواح طیبہ صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید با مجله روستای بلان🇮🇷 💠 🇮🇷┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1411580074Cbf98657aab
🕑 ۱۶:۵۰ 🇱🇧سید حسن نصرالله: 🔻امروز موضع خود را در مورد رویدادهای جاری و آنچه در آینده خواهد آمد روشن خواهم کرد. 🕑 ۱۶:۵۲ 🇱🇧سید حسن نصرالله: 🔻ما به ارتش های عراق و یمن که وارد قلب این نبرد مبارک شدند، تشکر و درود می فرستیم 🕑 ۱۶:۵۵ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻عملیات «سیل الاقصی» 100 درصد فلسطینی بود، اجرای آن 100 درصد فلسطینی بود و صاحبان آن، آن را از همه پنهان کردند. 🕑 ۱۶:۵۹ 🇱🇧سید حسن نصرالله: 🔻مخفی بودن عملیات باعث پیروزی آن شد. 🕑 ۱۷:۰۱ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻جمهوری اسلامی ایران از زمان امام خمینی تا الان حمایت کرده ولی هیچگاه فشار یا توصیه ای به فرماندهان مقاومت نداشته است... 🕑 ۱۷:۰۵ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻آنچه در 7 اکتبر رخ داد، یک زلزله امنیتی، نظامی، سیاسی و روانی در سطح موجودیت اسرائیل ایجاد کرد. 🕑 ۱۷:۱۰ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻در برابر نوار غزه ناو آمریکایی وارد کردند، پس کجاست ارتش برتر منطقه که میگفتید؟ کو اسرائیلی که مدعی بود قوی ترین ارتش منطقه است؟ حالا جوری شده که ناو آمریکایی باید بیاید این ها را کمک کند! 🕑 ۱۷:۱۱ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻سرعت آمریکا در پذیرش و حمایت از اسرائیل، ضعف و شکست این نهاد را آشکار کرد.‌‌ تمام انبارهای راهبردی آمریکا در اختیار اسراییل است. 🕑 ۱۷:۱۲ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻تمام انبارهای راهبردی آمریکا برای اسرائیل باز شد. سلاح جدید خواستند و آمریکایی ها دادند. این یک حکومت قوی است؟ میتواند سر پای خود بایستد؟ 🕑 ۱۷:۱۴ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻آنچه در نوار غزه اتفاق می افتد نشان دهنده حماقت و ناتوانی اسرائیل است زیرا کاری که آنها انجام می دهند کشتار کودکان و زنان در غزه است.‌‌ 🕑 ۱۷:۱۶ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻دشمن اسراییلی از آغاز عملیات بزرگ در غزه محتاط است زیرا ترسیده، درمانده و شکست خورده است.‌‌ 🕑 ۱۷:۲۶ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻آمریکا مستقیما در این جنگ مسئول است. آنها مانع آتش بس و محکومیت اسرائیل در شورای امنیت سازمان ملل هستند و همان طور که امام خمینی گفت آمریکا شیطان بزرگ است. 🕑 ۱۷:۲۷ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻پایگاه های آمریکا در عراق و سوریه مورد حملات مقاومت قرار می گیرند و این تصمیم عاقلانه و شجاعانه است. 🕑 ۱۷:۳۱ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻افکار عمومی جهان شروع به چرخش علیه ظالمان کرده است. وظیفه هر آزاده و شریف در جهان است که این حقایق را در نبرد افکار عمومی روشن کند. 🕑 ۱۷:۳۲ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻امروز دفاع از مردم غزه لازمه انسانیت و بشریت است. ✖️نبرد «سیل الاقصی» نبرد انسانیت در برابر وحشی‌گری‌ای است که آمریکا، انگلیس و «اسرائیل» آن را نمایندگی می‌کنند. 🕑 ۱۷:۳۸ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻صادرات خود به اسرائیل را قطع کنید نفت نفرستید ، مواد غذایی نفرستید. ✖️در جنگ های قبلی کشور های عربی در تلاش برای قطع صادرات نفت بودند، اما الان باید از آنها بخواهیم به اسراییل نفت نفروشند. 🕑 ۱۷:۴۰ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻برخی می گویند حزب الله وارد جنگ می شود، اما ما از ۷اکتبر وارد جنگ شده ایم. ✖️همان موقع مثل همه فهمیدیم و عملیات ما تداوم پیدا کرد و شما هم تا امروز شبانه روز دیدید. 🕑 ۱۷:۴۳ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻دیگر به عملیات مرزی اکتفا نخواهیم کرد ✖️تمام پایگاه های نظامی اسرائیل در سرزمین های اشغالی، هرروز و هرشبانه روز و دقیق مورد هدف قرار میگیرد و تانک ها و خودروهای زرهی و سربازانشون و... رو با سلاح های مختلف هدف قراردادیم 🕑 ۱۷:۵۸ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻دشمن عملیات‌ها را در مرزهای لبنان تحمل می‌کند، زیرا می‌ترسد که اوضاع همانطور که پیش بینی نمی کند پیش برود. ✖️عملیات مقاومت در جنوب لبنان به دشمنی که ممکن است به تجاوز به لبنان فکر کند، می گوید که بزرگترین حماقت در تاریخ خود را مرتکب خواهد شد. 🕑 ۱۸:۰۳ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻گفتند ناوهای آمریکایی برای شما آمده اند ولی این تهدیدها مواضع ما را تغییر نداد 🕑 ۱۸:۰۶ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻به آمریکاییها میگویم : تهدیدات شما دیگه فایده نداره ✖️تحولات غزه بر روی مواضع ما تاثیر خواهد گذاشت 🕑 ۱۸:۰۶ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻برای ناوهای شما چیزهای مناسبی آماده کرده ایم 🕑 ۱۸:۰۸ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻آمریکا میداند که اگر جنگ رخ دهد نه ناو های شما به کار خواهد آمد نه سربازهایتان و شما بزرگترین زیان دیده خواهد بود.... 🕑 ۱۸:۰۹ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻یک نفری گفته بود شاید ایران رو هم بمباران کند!! ✖️ناوهای شما هیچوقت ما را نترسانده است 🕑 ۱۸:۱۱ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻اگر آمریکایی ها نمیخواهند جنگ وسیعی در منطقه رخ دهد باید جنگ غزه را متوقف کنند 🕑 ۱۸:۱۲ 🇱🇧سیدحسن نصرالله: 🔻امام خامنه ای فرمودند که غزه پیروز خواهد شد. ✖️امام خامنه ای در جنگ ۳۳ روزه به ما گفتند شما پیروز خواهید شد و در آینده نقش تعیین کننده ای خواهید داشت. ✖️و من به مردم غزه میگویم که حتما پیروز خواهید شد. ما به زودی این پیروزی را گرامی خواهیم داشت.