5.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرارمدار دو شهید مدافع حرم با هم
شهیدان مصطفی صدر زاده (سید ابراهیم) و مرتضی عطایی💔
شادی روحشان صلوات❤
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مرتضی_عطایی
@banatoolmahdii313
#توصیه_شهید 🎤🌿
مصطفے خیلے زیارت عاشورا رو دوست داشت✨
در زمان شهادت هم به خواب بعضی ها اومدن و تو خواب سفارش کردن که زیارت عاشورا بخونید♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
@banatoolmahdii313
چند روز پیش آقا محمد علی از مدرسه که برگشت دائم میگفت دلم درد میکنه
تا شب صبرکردیم بلکه بهتر شود
اما درد بیشتر میشد
با برادرم او را به در مانگاه بردیم وقتی دکتر معاینه کرد گفتند سریع ببرید بیمارستان باید جراحی شود
وقتی او را به بیمارستان رساندیم
دکتر اورژانس ما را شناخت
بعد از شرح حال نوشتن از محمد علی و معاینه او توسط دکتر های دیگه
خانم دکتر آمد کنار من و گفت من کارم توی این بیمارستان رو از همسر شما گرفتم چند بار درخواست دادم رد شد تا توسل کردم به شهید صدرزاده همان شب اعلام کردند که با درخواستم موافقت شده این ها را تعریف میکردند و گریه میکردند
من هم از عند ربهم یرزقون بودن آقا مصطفی خدا را هزار بار شکر میکردم
هر لحظه تشخیص ها پیچیده تر میشد
کارهای بستری آقا محمد علی انجام شد
ونظر جراحی قطعی تر میشد وقتی این تشخیص ها رو میشنیدم خیلی ها رو بار اول بود به گوشم خورده بود
آنجا با اینکه پدر آقا مصطفی،مادر و برادرهایم بودند اما من فقط با آقا مصطفی حرف میزدم
وقتی تشخیص ها رو سرچ کردم ترسم بیشتر شد
فقط به آقا مصطفی گفتم
شما که آبرو داری و برای همه آبرو گرو میگذاری برای بچه خودت کاری کن
محمد علی رو آماده میکردند برای سونو گرافی
گفتم من اصلا نمیدانم چطور ولی محمد علی جراحی نشه خودتون میدونید شما پدری ......
تقریبا یک ساعتی طول کشید تا از سونو گرافی برگشت
دکترهایی که تا قبل از سونو گرافی مستأصل بودند و استرس داشتند حالا با اطمینان گفتند مشکلی نیست و نیاز به جراحی ندارد🌸
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
مصطفی میگفت:
کسی که تو هیئت سینه میزنه،
خیلی کار بزرگی نمی کنه
کسی که سینه میزنه، فقط یه سینه زنه!
شیعه مرتضی علی باید با رفتارش
عشقش رو ثابت بکنه!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
زندگی بعد از شهادت ما از لحظه خبر شهادت شروع شد، وقتی ما رفتیم معراج شهدا، پیکر آقا مصطفی، هشت روز بعد به ایران رسیده بود، پیکر تغییر شکل داده بود و دهان و چشمها باز شده بود و توی دهان و بینی آقا مصطفی پر از پنبه بود؛ اون لحظه من با دو بچه شش ساله و شش ماهه؛آقا محمد علی شش ماهه که چیزی متوجه نمیشد؛ اما فاطمه خانم شش ساله تا پیکر رو دید با ترس عقب عقب رفت و گفت این بابای من نیست. وقتی به مسئولین معراج گفتیم میشه پیکر را طوری درست کنید که فاطمه خانم بتونه باباش رو ببینه، گفتند نه نمیشه،پیکر این مدت توی سردخونه خوبی نبوده.
آقا مصطفی توی دانشگاه آزاد تهران مرکز درس میخواند،با درخواست دانشگاه آزاد بعد از معراج، پیکر رو برای تشییع بردیم دانشگاه.
آنشب که برگشتیم خونه، فاطمه خانم تا صبح نخوابید، همهاش گریه میکرد و میگفت بابای من نبود.
فردا صبح ساعت هفت و نیم از معراج زنگ زدند که بابای فاطمه برای فاطمه و مامانش دعوتنامه خصوصی فرستاده؛ ما تقریبا ساعت ۹ صبح رفتیم معراج، وقتی داشتیم میرفتیم معراج، فاطمه خانم به دایش گفت میخوام برای بابا مصطفام دسته گل بگیرم، دسته گل گرفتیم و رفتیم معراج شهدا؛ به محض اینکه وارد شدیم و پیکر را آوردند، روی پیکر را باز کردند، دیدیم که دیگه توی دهان و بینی آقا مصطفی پنبه نیست. فاطمه خانم آهسته اومد جلو دسته گل روگذاشت کنار بابا و چند لحظهای آنجا نشست.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•~🌹~•
گلولهای به مصطفی صدر زاده
اصابت کرده بود. سر بر بـــالین
هــمرزمـــش داشــت..
گهگاهی ســـرش را بلند میکرد و
به جای اصابت گلوله نگاه میکرد
و مـــیگفت: الحمدلله.....! 🕊
#شهید_مصطفی_صدرزاده📽
31.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹
خاطره ایی #مادرانه
شبی که #محمد_علی متولد شد ،خیلی خوشحال بودم و مرتب خداروشکر می کردم ، محمد علی و مصطفی رو بهم داد . 💕🙏
اون شب #اصرار داشتم که بمونم بیمارستان پیش مصطفی ،
ولی راضی نمی شد می گفت مامان اذیت میشی ،🌹😔
#ملاقاتی داشت نمی خواست من اذیت بشم ،با اصرار زیاد #موندم 🌹
خیلی #شب_خوبی بود ،دوست داشتم تا صبح کنارش بشینم وبا هم #حرف بزنیم . 😔🌹😭
بهش گفتم #مامان چیزی نمی خوای کاری نداری ،فقط می گفت مامان اذیت میشی برو استراحت کن.
با اصرار رفتم بخوابم ،بعد از مدتی دیدم رفت زیر پتو و خیلی #شدید می لرزه ، 😭
اهسته رفتم کنارش دیدم داره #گریه
می کنه خیلی #ناراحتم شدم ، 😭😔
گفتم شاید یاد دوستاش افتاده نخواستم خلوتشو بهم بزنم ، بعد از مدتی دوام نیاوردم ،
رفتم به پرستار گفتم پرستارگفت، احتمالا درد داره .😔
خیلی اروم اومدم که مصطفی متوجه نشه،
#مصطفی_درد_شدیدی داشت ولی بخاطر اینکه من متوجه نشم بروز نداد .😭🌹😔
آخرش نفهمیدم #گریه اش از #فراق دوستان بوده
یا راز نیازش بوده 😔
یادرد یا همه اینها باهم بود😔
فقط خدا میدونه که چرا اون شب آنقدر بیقرار بودهنوز من عذاب وجدان دارم که چرا معذبش کردم و
من #عذاب_وجدان داشتم که چرا اصرار کردم که بمونم .😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹