[هیئت بنات الزینب]🖤!
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ²³جایی برای زندگی امبروژا ادامه داد: «من نمی تونم بپذیرم بچه هام صبح تا شب از ای
«خاطرات سفیر»♥️🪴
²⁴جایی برای زندگی
به سلین گفتم:
«ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟»
- نه! یعنی تقریبا آره گوشته.
پرسیدم که گوشت چیه براش توضیح دادم که من چی رو می تونم بخورم و چی رو نمی تونم. با توضیحات سلین دستگیرم شد که دریاییه و چیزی شبیه میگو؛ اما از خاندان صدف اینا هم نیست. سفارش غذا رو دادم؛ یه سوپ و یه سالاد. سفارش بقیه چی بود؟ یک پیش غذا و یک پرس غذای حسابی و سالاد. پیش دستی کردم و برای سلین،که یه کم از نوع سفارش من متعجب شده بود از عشق وافرم به سوپ و سوپی جات تعریف کردم تا قبل از این که سؤالی بپرسه جوابش رو گرفته باشه.
- نه بابا! جدّی جدّی این قدر سوپ دوست داری؟
- آره خیلی زیاد. سوپ باشه، حالا از هر نوعی بود بود. ایران هم که بودم همین طور بودم. مهمونی هم که می رفتیم ترجیح می دادم به جای هر غذایی فقط سوپ بخورم. در واقع بهتره بگم نمی تونم سوپ نخورم.
- چه قدر جالب!
چشمتون روز بد نبینه! کاسه ی سوپ رو گذاشتن جلوم، چشمام گرد شد. اون قدر ازش فاصله گرفتم و چسبیدم به صندلی که نزدیک بود صندلی چپ شه. توی دلم بد و بیراه بود که نثار طباخی چینی می شد. نامردا! حالا چون من حلزون و صدف نمیخورم باید سوپ ملخ بهم می دادید؟ از کجا مطمئن می شدم که ملَخه پخته و یهو پر نمی زنه بیاد روی سر و صورتم؟! همه ی تخیلم به کمکم اومده بود تا هر چه بیشتر حالم از غذا به هم بخوره.
ای بابا! باید چه کار می کردم؟ تصمیمم رو گرفتم با خودم گفتم:
«فقط سالاد می خورم و توی یک فرصت مناسب که جماعت مشغول لمبوندن و حرف زدن هستن، سوپ رو با مَلَخاش تحویل یکی از این پیش خدمت ها می دم.»
شروع کردم به خوردن سالاد کاهو که دو تا برگ کلم و پنیر هم کنارش بود.
سلین گفت:
«اِ... پس چرا سوپ نمی خوری؟»
گفتم:
«خب خیلی گشنم نیست. یکیش رو بیشتر نمی تونم بخورم. ترجیح می دم سالاد بخورم. درسته که سوپ فوقالعاده است اما سبزیجات خیلی برای سلامتی بهتره!»
من از سرگشنگی و بی غذایی کاهو میخوردم و اطرافیان در وصف فواید غذاهای گیاهی حرف می زدن و هی من رو تشویق میکردند و می ستودن! به به و چه چه که به هوا بلند بود و من سر تکون می دادم که تشویق دوستان بی جواب نمونده باشه. غذای بقیه و کاهوی من که تمام شد، نوبت دسر شد. توی فهرست دسرها دنبال یک دسر بزرگ و حجیم می گشتم؛ بلکه به زور و ضرب دسر یه کمی سیر شم.
همه سفارشهامون رو دادیم. هنوز آخرین جملات حضار در تحسین رعایت غذایی من تمام نشده بود که پیش خدمت جلو چشم اون جماعت، یک ظرف بزرگ بستنی گذاشت جلوی من؛ چهار پنج تا گلوله ی خوشگل بستنی با شکلات و خامه و توت فرنگی و یه مشت فشفشه و جنگولک روش! با چنان عشقی به ظرف بستنی نگاه میکردم که جرأت سؤال کردن برای هیچکس نموند. ته دلم با بستنی ها درد دل می کردم و از جفای روزگار میگفتم و این که اون روز چه قدر گشنه مونده م و اون بستنی ها مثل نوریه در تاریکی معده! اون قدر انگیزه داشتم که بدون توجه به نظر اطرافیان با قاشقم تا ته بستنی ها رو بخورم.
صدا از کسی در نمی اومد. شاید هم همه مشغول حرف زدن بودن. اصلا اون لحظه برام فرقی نمی کرد. اگر کسی هم چیزی میگفت، من نمی شنیدم؛ چه در تحسین دستور غذایی چه در نکوهش اون. همیشه معتقد بوده م نباید برای حرف مردم اهمیت قائل شد!
ادامـه دارد...
« @banatozainb »
تبِفراقتو..
بیچــارهکردهدنیارا،بدونتو
بہدلماقرار،بۍمعناست🥀
#اللهـمعجـللولیـڪالفـرج
+شَهٰآدَٺیَعنے؛
زِندگےڪُن،آمٰآ!
فَقطبرٰآےِخُدٰآ..!
اگَرشَهٰآدٺمےخوآهید
زِندِگےکُنید
فقطبرایخدا..(:♥️
#شھیدانہ🪴
#حواسمونهست؟
اگـهمیبینیرفیقتدارهبهراهڪجمیره
بایدراهنـماشبشی؛بهعنـوانرفیقش
مسئولی وگرنهروزمحشـر پاتگـیره..!
اگهسڪوتڪنیوکمکشنڪنی..
همیـنآدمڪهدارهخطامیـره
روزحسـابرسیمیادجلوتـومیگیره
میگه:توڪهمیدونستیمندارماشتباهمیڪنم
چــرابهـمگوشزدنڪردی؟!
چرادستمـونگرفتی ؟
🔥اگه دوستی داری که اهل روابطه حرامه حتما به ترک گناه دعوتش کن
=همین الان یهویی🖐️!!
دستتو بزار رو سینه ات یه دقیقه
زمان بگیر و مدام بگو یامهدی♥️(:
حداقلش اینه که روز قیامت میگی :
قلبم روزی یه دقیقه به عشقه آقام زده !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همراه_کاروان قسمت اول
صحبتهای استاد رجبی دوانی درباره وقایع کاروان حسینی
🔻اتفاقات بعد از مرگ معاویه
🔻حرکت سیدالشهدا به سمت کربلا
🔻وقایعی که قبل از اول محرم بوقوع پیوست
🔻 جا ماندن طرماح بن عدی از کاروان سیدالشهدا
🔻 مواجهه سیدالشهدا با حر و عبیدالله بن حر جعفی
کامل ببینید. بزنید روی سرعت 1.5یا 2x گوش بدید. سه نقطه بالا سمت راست
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا خادم الحسین.. ❤️🩹
[هیئت بنات الزینب]🖤!
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ²⁴جایی برای زندگی به سلین گفتم: «ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟» - نه
«خاطرات سفیر»♥️🪴
²⁵چه کسی مسیح رو به صلیب می کشه؟
شنبه بود؛ همون پنج شنبه ی خودمون! شال و کلاه کردم و راه افتادم که برم کلیسا. می خواستم برم جایی که بدونم محل دعا کردنه؛ برای دیدن آدم های خدا پرست، برای دیدن آدم هایی که قحط هستن.
رفتم کَته دِغَل شهرمون؛ بزرگ ترین و قدیمی ترین کلیسای شهر، چیزی توی مایه های مسجد جامع در مقایسه با بقیه ی مساجد. بیرون کلیسا وایساده بودم و اون همه جلال و جبروت رو نگاه می کردم که یک نفر اون طرف تر توجهم رو به خودش جلب کرد؛ یه آقای جوون خیلی مرتب که لبخند به لب داشت و همراهش چیزی شبیه سبد چرخدار خرید بود، فلزی و طبقه بندی شده، توش هم پر از کتاب و جزوه. به نظرم اومد منتظر کسی یا چیزیه. به هر حال به من مربوط نبود. سرم را انداختم پایین و رفتم جلوی در ورودی کلیسا. هر چی منتظر شدم یه نفر بیاد بیرون که ببینم اجازه ی ورود دارم یا نه، خبری نشد.
بالاخره، به یه عابر گفتم:
«سلام ببخشید، من اجازه دارم وارد این کلیسا بشم؟ چون مسلمونم و نمی دونم این کارم مسیحی ها رو ناراحت می کنه یا نه.»
- نه... نه... فکر نمی کنم اشکالی داشته باشه. یعنی من خودم هیچ وقت نیومدم این جا اینه که درست نمی دونم چه خبره. اگر کسی اون تو هست، می خواید سؤال کنید.
آروم در کلیسا را هل دادم به سمت داخل و وارد شدم. چه قدر از نظر معماری باشکوه و قشنگ بود! با عظمت و با ابهت و خوش رنگ و پرتزئین و خالی.
این ها خدایان ظواهر هستن. همه چی ظاهرش زیبا و فوق العاده است. از کناره ی دیوار راه افتادم به سمت جلو. صدای قدمام توی فضای ساکت و بزرگ کلیسا می پیچید. دو طرف جاهایی درست کرده بودن با مجسمه های حضرت مریم و حضرت عیسی و حواریون. پایین مجسمهها جایی بود برای دعا کردن و روشن کردن شمع. به مجسمه ها نگاه می کردم و با هر کدوم چه قدر حرف و حدیث یادم می اومد.
رسیدم به مجسمه حضرت مریم. بزرگ بود. یه زن جوان رنج کشیده با یک لباس بلند تا مچ پا؛ چیزی شبیه مقنعه تا روی شونه ها و پارچه ای چادر مانند که از روی سر تا روی زمین کشیده می شد. محجوب و محجبه، مظلوم و نگران، هنوز در روزه ی سکوت. دیدم مریم به کودکی اشاره می کنه؛ یعنی سخن گفتن را به کودکم می سپارم. مجسمه ی کودک آن طرف تر بود. کنارش رفتم. صدای کودک توی کلیسا پیچید:
«همانا من بنده ی خاص خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود.»
به مریم لبخند زدم:
«می دونم مریم جان! شهادت می دم که تو پاک بودی و بنده ویژه ی خدا.»
جلوتر رفتم مجسمهای از عیسی بود روی صلیبی که هرگز به اون کشیده نشد.
صدای خدا می آد:
«عیسی، تو به مردم گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر به جای عالم بدانید؟»
عیسی، رنجور و خسته می گوید:
«خدایا، تو از هر شبیه و مثل و شریک منزهی. هرگز نرسد که چنین سخنی به ناحق گویم. چنان که من این گفته بودم، تو می دانستی؛ که تو از اسرار من آگاهی و من از سرّ تو آگاه نیستم.»
عیسی قرن هاست که این جملهها را فریاد میزنه. چه قدر سختی کشید تا به مخالفان بفهمونه که پاکه و برگزیده و چه قدر سخت تر بود که به موافقان بفهمونه که او خدا نیست و هنوز که هنوزه او را خدا می دونن و به نام اون دو بزرگوار، شرک به خورد مردم می دن.
چه قدر اون جا عیسی مظلومه. چه قدر مریم تنهاست.
صدایی از پشت سرم گفت:
«این مجسمه ی عیسی است. اون هم مریمه.»
برگشتم. پشت سرم همون آقای جوونی بود که بیرون کلیسا با یه سبد پر از کتاب وایساده بود. همچنان لبخند روی لباش بود و دو تا کتاب هم توی دستش.
صدای فریاد عیسی اون قدر بلند بود که صدای اومدن اون آقا رو نشنوم. گفتم:
«بله می دونم. می شناسمشون.»
به نظر می اومد از این که من رو توی کلیسا می بینه یه کم ذوق زده است. گفت:
«کلیسای خیلی بزرگ و مجللیه! فوق العاده ست؛ نه؟»
گفتم:
«بله، خیلی زیباست!»
ادامه داد:
«از این جهت گفتم که من قبلاً به چند تا مسجد هم رفته م. کوچولو و خیلی خیلی ساده هستن.»
گفتم:
«البته بستگی به مسجدش داره. مثلا توی ایران مساجد زیادی هستن که شاهکار معماری هستن و فوق العاده. اما بله داخل مسجد اغلب همین طوره که شما می گید.»
- ملیت شما چیه؟
- من ایرانی ام
- فارسی!
- بله زبان ما فارسیه.
- عجب! پس حدس من اشتباه بود. اجازه بدید...
چند قدم اون ورتر، کتابای توی دستش رو با کتابای توی سبد عوض کرد و دو تا کتاب به زبان فارسی آورد و داد دستم. تبلیغ مسحیت بود. اون آقا یه مبلّغ مسیحی بود؛ البته از نوع جدیدش!
گفت:
«بفرمایید! ما برای خدا کار می کنیم. سعی می کنیم خدا رو به مردم معرفی کنیم. اگه سؤالی هم داشتید، من در خدمتم.»
ادامـه دارد...
« @banatozainb »
30.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همراه_کاروان قسمت دوم
صحبتهای استاد رجبی دوانی درباره وقایع کاروان حسینی
🔻وقایع روز دوم و اجبار حر برای توقف کاروان سیدالشهدا در کربلا
بزنید روی سرعت 1.5یا 2x گوش بدید. سه نقطه بالا سمت راست
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هم مداح بود، هم فرمانده!
سفارش کرده بود روی سنگِ قبرش بنویسند
یازهرا..!
اینقدر رابطهاش با حضرتِ مادر قوی بود
که مثل بیبی شهید شد
خمپاره که خورد به سنگرش،
بچهها رفتند بالا سرش
دیدند خمپاره خورده به پهلویِ سمت چپش..!
#شهید_محمدرضاتورجیزاده💚🍃
| #شهیدانه
𝐈𝐟 𝐲𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐭𝐡𝐞 𝐝𝐞𝐬𝐞𝐫𝐭, 𝐇𝐮𝐬𝐬𝐞𝐢𝐧 𝐰𝐢𝐥𝐥 𝐬𝐞𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐲𝐨𝐮..
بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند..
تلنگر | ارتباط با نامحرم
عکـس پروفایلتو چــ❤️ـادر خاکــی مادرم گذاشته بودی....
دوستانتو از عواقب بد دوســـ👫ـــتی با نامحرم آگاه می کردی...
آرزویت را شــ🌹ــهادت نوشته بودی...
⚠️تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا⚠️
اینکه با یکی شروع کردی به دردودل کردن...
از آرزویت گفتی...🗣
تحسینت کرد...👏
از حجابت گفتی...🗣
تحسینت کرد...👏
از حجاب نگاهش گفت...🗣
تحسینش کردی...👏
از بچه هیئتی بودنش گفت...🗣
تحسینش کردی...👏
کم کم نوع حرف هاتون فرق کرد...
اول راه خواهرم برادرم بودید و حالا اسم شخص مورد نظر⁉️
طرز فکرت تغییر کرد...🤔
اولا که می گفتی ما خواهر برادری چت می کنیم و گناهی نمیکنیم...
بعدشم گفتی ما قصدمون جدیه...
گفتی پسر خوبیه با ایمانه،مذهبی،ریش،یقه آخوندی،تسبیح و...
مگه نه که مؤمنان از صحبت بی مورد با نامحرمان دوری می کنند...⁉️🙄
خواهرم...
پسر خوب با هیچ نامحرمی چت (غیرضروری) نمی کنه...
دخترخوب هم همینطور...
مشکل فقط اینجاست که ما تفسیر خوب بودن را اشتباه متوجه شدیم...
عادت کردیم به کلاه شرعی سرخودمون گذاشتن...!
خواهرم وقتی قبح این گناه برایت شکسته شد مطمئن باش آخرین نفری نیست که شما باهاش چت می کنی...💬
و شماخواهرم مطمئن باش آخرین دختری نیستی که اون آقا پسر باهاش چت می کنه...💬
راستی یه سوال میدونستی توام الآن مثل دوستات دوست پسر داری⁉️
اصلا کجای کار بودی که به اینجا رسیدی⁉️
از یه گروه مختلط مذهبی شروع شد،آره⁉️
تو که خودتو بیشتر از همه میشناختی...
تو که میدونستی نمیتونی تقوا کنی از اول به اون گروه نمیرفتی...!
اما هنوز هم دیر نشده...😃☝️
مگه خدا تو سوره اعراف آیه 156 نگفته که :
🌹همانا رحمت و بخشش من تمامی اشیاء و موجودات را فرا گرفته است🌹
توبه کن خدات بسیار بخشنده و توبه پذیره...❤️🚶♂
التماس تفکر...!
چہ آدم هایے ڪہ
دࢪدنیاے حقیقے بهشتےبودند
و دࢪفضاے مجازے تقدیࢪشان جهنمے شد!
وقتے دࢪ حیاط خلوت این بࢪزخ مجازے
قدم مےزنیم ،
چقدࢪ احتیاط میڪنیم..؟‼️
「حواسمونهست؟」
•.
¦↫ #بدونتعاࢪف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومَدم اعتِراف کُنَم ...❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی اون یه نفر کیه؟
[هیئت بنات الزینب]🖤!
«خاطرات سفیر»♥️🪴 ²⁵چه کسی مسیح رو به صلیب می کشه؟ شنبه بود؛ همون پنج شنبه ی خودمون! شال و کلاه کر
«خاطرات سفیر»♥️🪴
²⁶چه کسی مسیح رو به صلیب می کشه؟
- چه خوب! تبریک می گم بهتون. این کار خیلی لازمه؛ به خصوص توی فرانسه هم لازمه هم خیلی سخت.
وقتی پیام های ضد مذهب شبانهروز به خورد مردم داده می شه، این که شما بخواید خدا را به مردم یادآوری کنید خیلی خیلی سخت می شه.
- بله سخته. اما غیرممکن نیست. آدمایی هم هستن که دوست دارن با خدا آشنا بشن؛ آدمایی که می آن این جا، مثل شما.
این را که گفت، فکر کنم متوجه سوتیِ حرفش شد؛ چون یه کم خنده اش گرفت.
- بله، من هستم! خیلی هم دوست دارم درباره خدا بشنوم. اما، مشکل شما که من و امثال من نیست. ما خودمون با خدا آشناییم. (خنده م گرفت.) و گرنه امروز این جا نبودم. مخاطب شما باید افرادی باشن که بی دین هستن یا دینی دارن که ناقص تر از دین شماست.
- شما امروز برای عکاسی اومدید این جا؟
- نه، برای دیدن جایی که محل دعا باشه اومده م؛ برای دیدن آدم های خداپرست و خب البته عکس هم میاندازم.
- عجب! من وارد شدم و دیدم شما در ارتباط با این کلیسا خیلی با احترام رفتار می کنید و این برام خیلی جالب بود.
- بله، این جا محل رفت و آمد آدمای معتقد و محترمه؛ آدمای خداشناس. باید احترام این مکان رو نگه داشت.
لبخندی زد و سرش رو تکون داد. ادامه دادم:
«من جلوی در دنبال یه نفر می گشتم که برای ورود اجازه بگیرم؛ اما هیچ کس توی کلیسا نبود.»
- بله، متأسفانه زیاد کسی این جا نمی آد.
- خب، البته امروز هم شنبه است. ظاهراً برنامه ی کلیساها یکشنبه هاست. من می تونم یکی از این مراسم رو ببینم؟یعنی اشکالی نداره؟
یه کم مِن مِن کرد. گفتم:
«مثلاً فردا اگه بیام...»
آخه این جا مدت هاست که دیگه برنامه ای نیست یعنی این جا الآن فقط برای بازدیده.
- خب، کلیساهای دیگه؟
- خیلی کم هستن کلیساهایی که مراسم دارن. آخه شرکت کننده ندارن.
با حالت تأسف ادامه داد:
«این روزا دیگه مردم خیلی کم به کلیسا می رن. باید اونا رو با دین آشنا کرد. این همون کاریه که ما انجام میدیم.»
- بله باید افراد رو با دین آشنا کرد. این کار سختیه؛ اما موندنشون توی یه دین سخت تره. می دونید وقتی دین تکلیفی برای انجام دادن نداشته باشه، موندگار نیست. بعد، اگه آشنا هم بشن، چند وقت بعدش تغییر نظر میدن. شاید به این دلیله که اکثر مسیحی ها دارن لاییک می شن. این ناراحتکننده است.
- اما، مسیحیت می تونه جوابگوی سؤالات باشه. مسیحیت حرفای زیادی داره. شما هم خوبه که این حرفا رو بشنوید.
به یکی از مجسمه هایی حضرت مریم اشاره کردم و گفتم:
«شما دقت کردید چه قدر پوشش مریم شبیه منه؟»
یه نگاهی به مریم انداخت و یه نگاهی به مانتو و مقنعه ی آبی آسمانی من. بعد گفت:
«بله... می شه این طور گفت!»
- چرا زنان مسلمون نزدیک ترن به این پوشش تا زنان مسیحی؟ به نظر شما چرا زنان مسیحی هیچ حد و مرزی برای پوشش ندارن؟
- نه، نمی شه این طور گفت. این که این جاست یه پوشش مذهبیه. الآن امکانش نیست زن ها از این پوشش استفاده کنن. این پوشش مال اون زمان هاست، نه الان. نه، غیر ممکنه!
- یعنی توی دین مسیحیت پوشش مذهبی برای زندگی روزمره کاربرد نداره
_ چرا... خواهرها توی مدارس مذهبی پوشش مشابه این دارن. اما اونا کارشون اینه. در عوض، بیرون هم کار نمی کنن. می بینید؟
- بسته به کار افراد...
- یعنی یه عده مذهبی هستن و قوانین مذهبی با اونا سازگاره و در عوض مثل افراد عادی زندگی نمیکنن.(می دونید که این افراد حق ازدواج ندارن و خیلی محدودیتای دیگه دارن) و بقیه ی مردم هم که می خوان عادی زندگی کنن، اجرای قوانین براشون عملی نیست. من فکر میکنم دین برای یاد گرفتنِ «چه طور زندگی کردن» اومده. اگر پوشش تعریف شده ی یه دین برای زندگی عادی نیست، چه طور اون دین جوابگوی سایر مسائل زندگی عادی باشه؟ کسی که می خواد یه زندگی عادی داشته باشه، چه طور دیندار باشه؟ به نظر من این خیلی عالیه که شما می خواید خدا رو به مردم معرفی کنید؛ اما، اگه امروز جایی برای دین توی زندگی مردم وجود داشت، شما مجبور نبودید به من مسلمون خدا رو معرفی کنید! این برای اینه که توی وضعیت فعلی باز هم هیچ کس بیشتر از یه مسلمون حرف شما رو درک نمی کنه و براش ارزش قائل نیست؛ مسلمونی که حداقل روزی پنج بار خدا رو به خودش یاد آوری می کنه. وجود خدا برای من بدیهی تر از اونیه که به اثبات نیاز داشته باشه.
- به هر حال همه مون نیاز داریم خدا رو به هم معرفی کنیم.
-من کاملاً با شما موافقم. اما این که چه چیزی رو معرفی کنیم مهم تر از اینه که فقط معرفی کنیم.
ادامـه دارد...
« @banatozainb »