سی سال گذشت...
مثل اینشبها یه وقت صدای امیرالمومنین بلند شد: بسم الله و بالله علی ملة رسول الله … فُزتُ و ربَّ الکعبه … بخدای کعبه قسم که رستگار شدم … آخ دیگه راحت شدم… آخ علی علی علی
صدای ناله جبرئیل در آسمانها پیچید «تَهَمَّدَت والله ارکان الهدی، وَانطَمَسَت اعلامَ التُّقی، وَانضَمَّت عروة الوثقی… الا یا اهل العالم قد قتل المرتضی.» بخدا علی کشته شد🥀💔
هیئتبناتالزهراء (س)
این دنیا دیگهعلی نداره😭 بچههای فاطمه دیگه بابا ندارن😭💔 آخ علی...
و اینک شما و وحشت دنیای بی علی :)))
محراب غرق خون، امیرالمومنین نشسته بروی یک بوریا نماز خواند،
حسن در کنار پدر ایستاد… الله اکبر تکبیرةالاحرام… نماز شروع شد، اما همه چشمها پر از اشک امیرالمونین آخرین نمازش رو داره میخونه💔…
آقا رو داخل بوریا گذاشتند به سمت خانه بردند، نزدیک درب خانه که رسیدند گفت حسنم حسینم... صبر کنید... زیر بغلهام رو بگیرید بلند بشم، چرا آقا؟
آخه اگه زینبم منو اینجوری ببینه دق میکنه💔
زینب طاقت نداره باباشو اینطوری ببینه...
آخ بمیرم برای دل داغدار زینب💔
آخه این مصیبت آخر نیست هنوز مصیبت برادرش حسن مونده… هنوز داغ کربلا و مصیبت شام مونده… هنوز غربت و اسارتها مونده😭😭😭
امّا علی جان کربلا نبودی ببینی...
آه از آن لحظهای که زینبکبری واعلیا زمزمه میکرد😭 واعلیا واعلیا... دختر حیدرُ سپردی به کیا...