🦋🌷
🥀
🥀🦋🌷«هوالشهید»🌷🦋🥀
🍁 «#یاد ایّام»
💐 #ترانهای بیاد طلبه فاضل، همسنگر بسیجی، رفیق شفیقم ؛شهید#سید عباس موسوی آملی (اعلی اللّه درجته)
🥀 «شهید سید عباس موسوی»از دوستان صمیم وعزیزی بود که توفیق آشنایی با او را در دومیّن باری که درسالهای دفاع مقدس به جزیره مجنون،از اراک اعزام شده بودم، پیدا کردم. آن شهید بجز سجایای اخلاقی، روح لطیفی داشت واهل شعر وادب بود و او را با حضرت«خواجهحافظشیرازی» انس والفتی دیرینه ای! چنانکه درسفر وحضر درکنار قرآنو مفاتیح ، همواره دیوانجیبی اشعارحافظ را همراه داشت و چون مجالی پیش می آمد، به آن تفألی میزد!
و چون با من بود، با اصرار واشتیاق نظر این کمترین را در شرح آن غزل جویا میشد.
وهنگام استماع شرح وتفسیر آن چنان به وجد می آمد که اشک اشتیاق درچشمان آهوانهاش حلقه میزدوگاه ناخواسته از آسمان چشمش باران گوهرهای اشک بردامن پاکش فرو میریخت!😢
روزی قبل از سفر آسمانیش به رسم معمول به منزل ما(که در آن روزگار درشهرستان اراک مشغول تحصیل بودم)آمد وبعد کپ وگفتی دوستانه، وزدن آخرین تفآلش وشنیدن شرح وتفسیر آن فال! آن دیوان را به خط خوش خویش مزّین ساخت، به رسم یاد بود به ضمیمه قطعهای از تمثال مبارکش، به این وامانده از قافلهٔ شهیدان سپرد وسپس راهی سفری بی بازگشت به جبهههای نبرد شد.
مدتی از اوخبری نداشتم، تا اینکه ناخودآگاه روزی سخت دلتنگش شدم! ولی شوربختانه! مشغله زندگی ودرس ومشق دوران دانشجویی، توفیق دیدار با اورا از من سلب میکرد.
تا بلاخره روزی بخاطر خوابی که در بارهاش دیدهبودم،وبعداً نیزتعبیرش راست آمد،مرا برآن داشت که برای دیدنش به «مدرسهٔحّجتیه» شهرستان اراک بروم.
وقتی از طلّاب آنجا او را جویا شدم، با کمال ناباوری و تأسف خبردادند که مدّتیست شهید شده و هنوز گلپیکر پرپرش برنگشته!😭
بعد مدّتی، شبی درماه آخر فصل برگریزان، در چنینروزهایی،مصادف باهمان تاریخی که برای آخرین بار همدیگر را دیدیم،حین جابجایی کتب یادگاری دوستان که در جعبهای مخصوص آنها را نگهداری میکردم، همان دیوان حافظ یاد گاری آن شهید به چشمم خورد وبیاد آن عزیز سفر کرده افتادم وسخت گریستم وابیات ذیل مناسب حال آمد.
وامروز! پس از قریب سی سیاههٔ انرا را در لابلای کاغذ پاره اشعار نیمه تمامم، پیدا کردم،که اتفاق را مصادف بود با همان تاریخی که آنرا سروده بودم واینک برای نخستین بار آن را با اندکی ویرایش، تقدیم مینمایم.
تاکه قبول وافتد وکه نظرآید!
نَفْسش هم نَفَس قهقهٔ مستان باد!
❤️ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🍁پاییز ۱۳۷۰
🍀#چهار پاره«#تازیانهٔ سلوک»
🌷باید امشب به آب گریهٔ خویش
خواب از چشم خستهام، بزنم!
در دل کوهسار بی فریاد
بیستون حماسه را بکنم!
🌹باید امشب بیاد یار ودیار
گریهای عاشقانه آغازم!
با غزلهای خواجه شیراز
قصّهای نانوشته پردازم!
🥀همره شبروان شهر نگار
محمل از راه کهکشان ببرم
وسعت ملک لامکان بینم
تا فراسوی مرزها بپر
🌷باز در کوچه باغ غربت دل
خاطرات تو تازیانه کشید!
از پس سالهای خاکستر
آتش عشق تو زبانه کشید!
🌹باز هم من شمیم خوب تو را
توی ایوان خانه، حس کردم
دست گرم تو را در این سرما
باز من روی شانه، حس کردیم
🥀باز در کوچه باغ بی برگی
شاخههای غمت جوانه زدند
زلف آشفتهٔ تو را امشب
دستهای نسیم شانه زدند!
🌷آینه بر دهان من بگذار
تا ببینی که من نفس دارم
زندهام، مردهام نپنداری
زندگی دارم وهوس دارم
🌹قیل وقال وهوای مدرسهام
خسته ودل فگار کرده مرا
های وهُوی شبانه میخواهم
کو حریف و چغانه وصهبا!؟
🥀سینه از التهاب میسوزد
نی خلیلم نه آتش، آن آتش!
در کمانم چو آتشین تیری
کو یلی!؟ چون فسانهٔ آرش!
🌷یاد حال وهوای جبهه بخیر
که چقدر بوی آشنایی داشت!
باهمه درد و رنج و سختیها
شوریّ وحالیّ وصفایی داشت!
🌹یاد یاران ودوستان شهید
شاهدان مقیم جبهه نور
یاد همسنگران خطّهٔ عشق
سالکان طریق وادی طور
🥀 سبز خطّان حجم جنگل سبز
سرخپوشان دشت سرخ حضور
یادشان عطر باغ محفل ماست
نامشان مایه سرور وغرور
🌷راهشان را ادامه باید داد
با تمسّک به عترت وقرآن
«جهّزوا بالسلاح واِلاصلاح!»
ای جوانان خطهٔ ایمان!
🌹لالهها انتظار خون دارند
باید از خون دوباره چاره کنیم
با سبویی ز خون دلهامان
لالهها را ز باده تازه کنیم
🥀 با مسیحا دمی به سرآریم
مردهها را دوباره زنده کنیم
بر رخ آفتاب ناپیدا
چون گل نوشکفته خنده کنیم
🌷خیز تا یک نفس به دل داریم؛
نفسی در هوای تازه کشیم
عطر خون در رگ تو میجوشد
خیز تا خنجری دوباره کشیم!
🌹باید امشب به آه وگریه خویش
راه را تا ستاره بشکافیم
دیده دریا کنیم وچون موسی
دل دریا دوباره بشکافیم
🥀دل به دریا، اگر بخواهی زد
دل تهی چون حباب باید ساخت
تا رسیدن به ساحل دریا
توسنی چون شهاب باید ساخت!
🍃🌸نثار شادی روح بلند شهدا
بالاخص آن شهید عزیز!صلوات!
🌷@banavayeneynava
🦋🥀🦋🌹🦋🌷