🌸🍃
🍃
🔻#مثنوی«#عروسسرَهخور»
در جوانی از قضای روزگار
از مزارستان گذرکردم بهار
از صدای شیونی پرآب وتاب
شد پریشان خاطر وحالم خراب
رفتم آنسویی که میآمد صدا
تا ببینم چیست اصل ماجرا
چون شدم نزدیک دیدم دختری
در بغل بگرفته قبر دلبری
سرو قدی اوفتاده روی خاک
سوگوار وخاکسار وسینه چاک
سرو او خم گشته برروی مزار
زار میزد مثل ابر نوبهار
کمکمک خاموش شد آن نالهها
نه از او آهی برآمد نی صدا
پیشتر رفتم به نزدش کمکمک
تا بجویم حال زارش بیکلک
ناگهان برداشت سر از روی خاک
گلشن رویش شکفت آن سینه چاک
چون برآمد طالع آن مهر ماه
شد برون آن یوسف حسنش زچاه
آنچنان حسنش مرا از خود گرفت
که فراموشم شد آنحال شگفت
پیش رفتم تا شوم نزدیک او
تا بیابم باب ربط وگفتگو
گرچه نه جای سخن بود وکلام
با وقار وبا ادب دادم سلام
داشتم بطری آبی نزد خویش
به بهانهٔ آب دادن سربه پیش
بطری آبم نهادم نزد او
گفتم ازآن نوش کن جان عمو
سر برآورد وبه من کردش نگاه
با نگاهی پرنیاز وغنج وآه
یک نظر چون چشم براو دوختم
از نگاه آتشینش سوختم
چون نگاهش جلب کردم با نگاه
شعلهور شد خرمن جانش زآه
درنگاهش بود آهوی حیا
آه او زد آتشی در«نینوا»
طلعت ماهش چو پنجهٔ آفتاب
عطر وبویش طعنه میزد بر گلاب
قطره اشکش چو دُرّ شاهوار
میچکید از گلعذارش بر مزار
باحیا و باوقار وسر بریز
دل ز دیدارش نمیگردید سیر
الغرض! پرسیدم ازاو کیستی؟
گوئیا از اهل اینجا نیستی
گریهاش بند آمد وآرام گشت
لب گشود وگفت شرح سرگذشت؛
این کسی که خفته زیرخاکها
بود شویم نوجوانی مه لقا
در عروسیم شب شوم زفاف
عقربی بر او بزد زیر لحاف
طفلکی ناکام درجا جان سپرد
من هم از تنهایی واز غصّه خرد
کاش می مردم نمیدیدم چنین
مرگ یار وداغ شوی نازنین
زاری من هست از داغ فراق
از غم تنهایی واین اتّفاق
گفتمش با بغض بعد تسلیت
غم مخور! دنیاست جای تربیت
تا نبندی دل بهاین دارفنا
مبتلا گردی به انواع بلا
آن خدای پاک ربّالعالمین
بهراین آورده ما را در زمین
تا به رنج وسختی ودرد وبلا
جوهر ما را نماید برملا
مینماید آن حکیم ذوالمنن
امتحان مارا به انواع فتن
گاه با دامادی وحجلهٔ عروس
گه به نیش عقرب وگه نوش بوس
گاه با زخم زبان این وآن
میکند ما بندگان را امتحان
گاه با رخت عروسی، گه عزا
گاه با جوشن به میدان غزا
گاه با صوم وصلاة وبا جهاد
گه کند محروم وگه داده مراد
گاه با مال ومنال وجاه وجا
گه به فقر وفاقه سازد مبتلا
گاه سازد ماتمان وگاه کیش
گاه گیرد حالمان را با شپیش
گاه آزارد به دشمن، گاه دوست
پوستینت میدهد گه کنده پوست
گاه در سختی ودر رنج وعنا
گاه درآسایش و راحت رها
راهمان هموار وگاهی پیچ وخَم
گه فراز وگه فرود و پرظُلَم
گاه لطفش هست درصلح وصفا
گاه قهرش هست درجنگ وجفا
گاه مهرش آشکارا در جلا
گاه لطفش هست پنهان وخفا
بگذریم ازاین! بگو حالا بما؛
کی شدی براین بلایا مبتلا؟
چند وقتست این مصیبت دیدهای
چار ماهی هست ویا در عدّهای؟
گفت گرچه عدّهام گشته تمام
داغ دل هرگز ندارد التیام
گشنه وتشنه، شب و روزان غمین
بگذرانم عمر را من اینچنین
گفتمش این راه، راه چاره نیست
گر بخواهی گویمت آن راه چیست
کاش میدیدم ترا من پیش ازاین
تا ترا درمان نمایم ای مهمین!
گفت چون درمان وراهش چیست؟ گو!
که مرا طاقت سرآمد عجّلوا
گفتمش دیگر مخور تو غصّهای
زندگی نوساز وز سر قصّهای
صبرکن! الصبر مفتاح الفرج
ورنه از پا افتی وگردی فلج
بشنو از دل نک نوای نینوا
تا بگوید راه درمان ترا
گفتمش داری تو میل همسری
تابگوید با تو سرّ دلبری؟
شُوی اگرخواهی بگو در یک کلام
تا غلامت بنده گردم والسّلام
با عتابم گفت اما با ادب؛
این چه حرفیه عمو! یاللعجب!
چون بدید او سخت اصرار مرا
گفت بشنو سرّالاسرار مرا
هرکسی با من نماید ازدواج
برحیات خود زده چوب حراج
آن عروسیش شود بیشک عزا
میشود شام زفافش کلّه پا
قبل از آنکه کام گیرد شام سور
حجله دامادیش گردیده گور
کردهام از عاشقان سینه چاک
چندتایی چون ترا در زیر خاک
آخرین شُویم همین بیچاره بود
که ورا گرگ اجل از من ربود
پس تو عبرت گیر واز من دور شو
گر شتر دیدی! ندیدی کور شو
حال اگر مردی بیا من حاضرم
گر نمیخواهی مپر دور وبرم
لیک بشنو از علی مولای پاک
پیش ازآنکه خاک کردی زیرخاک
هست دنیا مثل ماری خوش نگار
چون فریبد، میخوری آن زهرمار
تو فریب ظاهر اورا مخور
«انّما الدّنیا تَغُرّ وتَضرّ...»
هست دنیا چون عروسی سرخوره
که نکاحش زیرخاکت میبره
همچو ضحّاکی که مارانش بدوش
رأس جمله همسران راکرده نوش
کرده زیرخاک خیل همسران
گر به عبرت بنگری باچشم جان
حبّ دنیا کرده کور وکرده کر
آنکه دل بندد براو افتد ز سر
ای خوشا آنکه بهعبرت بنگریست
کاردنیا کرد وخوش مُرد و بزیست
عاقل آن باشدکه پیش از مرگ خویش
دل کند از هرچه دنیا قبل نیش
♥️#ابوالفضلفیروزی_نینوا
🆔@banavayeneynava