🏵۲-#قصیدهٔ«#لوای حمد»
شب هست وشبی شیدا، لولیوش روح افزا
بهبه! چه شبی روشن! مهتابترین شبها
در روشن خاموشی،با یاد فراموشی
فارغ زهمه غمها،آسودهام ازغوغا
آسوده شده عاشق، درتنگ دل دلبر
جز دلشده این مجنون،از تاب وتب لیلا
هردل بردلداریست،جزاین دلک تنها
چشم همه درخوابست،جزچشم من شیدا
عالم همه درخوابند؟یا من شدهام بیدار؟
یاجمله همه بیدار؟ من خوابم ودر رؤیا؟
شب هست ولی گویی روشن شده با نوری
از دشت ودمن تا کوه،ازجنگل و تادریا
بهبه! چه شبی امشب! روشن زفروغ حق
تنها نه دل شیدا،بل عالم ومافیها
یاربّ!چه شبی امشب! شاداب وطراوتزا
درمزرع سبز دل،داس مه نو پیدا
هرجاکه نظر بازی،عکس رخ او بینی
با اینهمه وجه اللّه! ماییم چرا أعمی؟
روشن شده از لاله، بزم چمن وگلشن
چشم ودل ماروشن،از نور مه بطحا
درخلوت خورشیدش،صد باغ گلکوکب
گل کرده هزاران ماه،درماهترین شبها
سرمست هزَاران شد، پاییز بهاران شد
چون باغ گل احمد بشکفت دراین دنیا
آن نور بهشت آمد،آن حورسرشت آمد
با مشک تتاری زد، بر زلف شب یلدا
عطار شده مدهوش،از بویگل رویش
سرمست شراب او،خمخانه هرصهبا
با نفحهٔ انس او، روشن دل جامیها
از سوز نوای او، نالان دل مولانا
برخاست بلیٰ قالوا ،ازدولت عشق او
بوده ز ازل هوهو،درحلقه او برپا
آه از دل من برخاست! بیتاب شدم از شوق
زآن زلف عبیر آمیز، زآن عطر بهشت آسا
از بارش عشق او،صحرا شده چون دریا
دریا شود از آهش،طوفانی وتوفانزا
رقصان همهٔ ذَرّات«لاحول ولا...»گویان
این صبح قیامت هست!؟ یاهست شب احیا؟
گویاکه قيامت شد،چون قامت او برخاست
جنبید جهان یکجا،شدکنده زجا جانها
از شبنم عشق او،خاموش شود دوزخ
دوزخ شرری بی سو،وقتیکه کند غضبا
مدهوش کلام او موسای کلیم الله
عیسای صلیب او،هر راهب وهر ترسا
ازدولت عشق او،هر مرده شود زنده
روشن شده عالمها، زآن مهرجهان آرا
ازمهر محمّد شد، آتشکدهها خاموش
با یک دم او خشکید در ساوه شبی دریا
از شعشعهٔ رویش،روشن دل وچشم ما
از شوق گل بویش،گل میدمد از هرجا
بشکفته شد ازمهرش،صد باغ گل سوری
آبستنِ آن نفخه،صد مریم عیسی زا!
از تابِ مه رویش،ازعطر سمن بویش
هر سرو به خاک افتاد، برخاست گل مولا
هرجا که دلی گلکرد،مدهوش شد ازبویش
از تاب سرزلفش، بیتاب شده دلها
باسلسلهٔ مویش،صد قافله دل بسته
در هرخم گيسويش،دلها شده واویلا!
خورشید به گِل ماند،درساحت شمس او
مهتاب فرو مانده،از طلعت آن مهسا
ما را چه رسد گوییم؟وصفی زجمال او
ما شبپره و او شمع، او مهر ومنم حربا
طوطیِّ شکر افشان،الکن شده ازوصفش
از گلبن روی او،بلبل شده ناگویا
ای نور اهورایی! ای فَرّه سبحانی
ای جلوه ربّانی! از نور رخت پیدا!
هرچند که درخاکی بر سدرهٔ افلاکی
ای قُبّه خضرائت،از عرش برین بالا
توعاشق ومعشوقی! هم شاهدومشهودی!
هم حامدومحمودی! ای مهرخدا سیما!
در زیر لوای تو مجموع شود عالم
روزیکه شود واقع،آن«طامةُ الْکبریٰ»
یک گام براق تو، بگذشته زفرش وعرش
گام دگرش را کس، نتوان بکند إحصا
منظومه این هستی در دست سلیمانت
قوسین دو گام توست،ای ساکن«أو ادنیٰ»
آنجا که علی گوید«من عبدِ عبید تو»
کس را نسزد گوید من بنده وتو آقا
چون بنده علی باشد، مولاش رسولاللّه
کس را نسزد دم زد! از بندگی ومولا
مفتون نگاه تو«مَمسُوس بذات الله»
مجنون جمال تو، هرلیلی وهرعذرا
برخُلق عظیم تو،گفته است خدا احسنت!
ازخَلق لطیف تو، مبهوت شده حورا
باعشق جمال تو!خالق شده درخلقت
از عشق توگردیده،این دار جهان برپا
از مهرجمال تو، روشن شده این عالم
از پرتوحسن تو، مبهوت شده دنیا
آن«گنج خفی»در تو،مستور شده اما
درسایهٔ زلف تو مستور شده افشا
باشوق گل رویت گُل کرد گِل آدم
از نور وجود تو! پیدا شده ناپیدا
از فضل عمیم تو، محظوظ همه هستی
ای وای! اگر محروم، گردیم ازآن اهدا
هرچند تبه کاریم،درگلشن تو خاریم
ما راست دلی پرخون،ازعشق توای جانا!
ما ظلمت وتو نوری، ما دیو وتو آن حوری!
ما تشنه وتو چشمه، جامی بده ای سقّا!
یک پردهٔ عشق تو،درکرب وبلا پیدا
زآن روزنهٔ عشقت،هرروز من عاشورا!
تو نور علی نوری! ما ظلمت درظلمت
با این دل شیدایی! با یک سر پرسودا!
درمستی ومستوری، یا وصلت ومهجوری
با عشق توخوش باشیم، هرجا که تویی آنجا
ماییم ودلی بیتاب،ای مهر شب مهتاب
دریاب! مرا دُر یاب! ای«دُرّ یتیم»ما
تو هستی هستانی،ما نیستی ونسیان
تو پاکترین پاکان،آلوده من رسوا
ماودلکی مفتون،از عشق توای بیچون
جز مدح تو چون گویم،خاکم به دهن بادا
گررویِ سیه کردم،ای روی تو«وجه الله»
دریاب!«وَلاتَنْهَر!»این سائل مسکین را
روزیکه شوم در گور، وقتیکه دمد ناقور
پرونده مارا کن با مهرعلی امضا
وقتی بدمد آن صور،مردم همگی محشور
ازجمع محبّانت،ما را تو مکن منها
ای آئینهدار حق! برجان جمیل تو
هرآن صلوات حق،هرلحظه درود ما!
❤️ابوالفضل فیروزی(نینوا)
🗓۹۷/۸/۳۰
💐@banavayeneynava
🦋
🏵۲-#قصیدهٔ«#لوای حمد»
شب هست وشبی شیدا،لیلیوش ومشکآسا
بهبه! چه شبی روشن! مهتابترین شبها
در روشن خاموشی،در عمق فراموشی
فارغ زهمه غمها،آسودهام ازغوغا
آسوده شده عاشق، درتنگ دل دلبر
جز دلشده این مجنون،از تاب وتب لیلا
هردل بردلداریست،جزاین دلک تنها
چشم همه درخوابست،جزچشم من شیدا
عالم همه درخوابند؟یا من شدهام بیدار؟
یاجمله همه بیدار؟ من خوابم ودر رؤیا؟
شب هست ولی گویی روشن شده با نوری
از دشت ودمن تا کوه،ازجنگل و تادریا
بهبه! چه شبی امشب! روشن زفروغ حق
تنها نه دل شیدا،بل عالم ومافیها
یاربّ!چه شبی امشب! شاداب وطراوتزا
درمزرع سبز دل،داس مه نو پیدا
هرجاکه نظر بازی،عکس رخ او بینی
با اینهمه نوراللّه! ماییم چرا أعمی؟
روشن شده از لاله، بزم چمن وگلشن
چشم ودل ماروشن،از نور مه بطحا
درخلوت خورشیدش،صد باغ گلکوکب
گل کرده هزاران ماه، درماهترین شبها
سرمست هزَاران شد، پاییز بهاران شد
چون باغ گل احمد بشکفت دراین دنیا
آن نور بهشت آمد،آن حورسرشت آمد
با مشک تتاری زد، بر زلف شب یلدا
عطار شده مدهوش،از بویگل رویش
سرمست شراب او،خمخانه هرصهبا
با نفحهٔ انس او، روشن دل جامیها
از سوز نوای او، نالان دل مولانا
برخاست بلیٰ قالوا ،ازدولت عشق او
بوده ز ازل هوهو،درحلقه او برپا
آه از دل من برخاست! بیتاب شدم از شوق
زآن زلف عبیر آمیز، زآن عطر بهشت آسا
از بارش عشق او،صحرا شده چون دریا
دریا شود از آهش،طوفانی وتوفانزا
رقصان همهٔ ذَرّات«لاحول ولا...»گویان
این صبح قیامت هست!؟ یاهست شب احیا؟
گویاکه قيامت شد،چون قامت او برخاست
جنبید جهان یکجا،شدکنده زجا جانها
از شبنم عشق او،خاموش شود دوزخ
دوزخ شرری بی سو،وقتیکه کند غضبا
مدهوش کلام او موسای کلیم الله
عیسای صلیب او،هر راهب وهر ترسا
ازدولت عشق او،هر مرده شود زنده
روشن شده عالمها، زآن مهرجهان آرا
ازمهرمحمّد شد، آتشکدهها خاموش
با یک دم او خشکید در ساوه شبی دریا
از شعشعهٔ رویش،روشن دل وچشم ما
از شوق گل بویش،گل میدمد از هرجا
بشکفته شد ازمهرش،صد باغ گل سوری
آبستنِ آن نفخه،صد مریم عیسی زا!
از تابِ مه رویش،ازعطر سمن بویش
هر سرو به خاک افتاد، برخاست گل مولا
هرجا که دلی گلکرد،مدهوش شد ازبویش
از تاب سرزلفش، بیتاب شده دلها
باسلسلهٔ مویش،صد قافله دل بسته
در هرخم گيسويش،دلها شده واویلا!
خورشید به گِل ماند،درساحت شمس او
مهتاب فرو مانده،از طلعت آن مهسا
ما را چه رسد گوییم؟وصفی زجمال او
ما شبپره و او شمع، او مهر ومنم حربا
طوطیِّ شکر افشان،الکن شده ازوصفش
از گلبن روی او،بلبل شده ناگویا
ای نور اهورایی! ای فَرّه سبحانی
ای جلوه ربّانی! از نور رخت پیدا!
هرچند که درخاکی بر سدرهٔ افلاکی
ای قُبّه خضرائت،از عرش برین بالا
توعاشق ومعشوقی! هم شاهدومشهودی!
هم حامدومحمودی! ای مهرخدا سیما!
در زیر لوای تو مجموع شود عالم
روزیکه شود واقع،آن«طامةُ الْکبریٰ»
یک گام براق تو، بگذشته زفرش وعرش
گام دگرش را کس، نتوان بکند إحصا
منظومه این هستی در دست سلیمانت
قوسین دو گام توست،ای ساکن«أو ادنیٰ»
آنجا که علی گوید«من عبدِ عبید تو»
کس را نسزد گوید من بنده وتو آقا
چون بنده علی باشد، مولاش رسولاللّه
کس را نسزد دم زد! از بندگی ومولا
مفتون نگاه تو«مَمسُوس بذات الله»
مجنون جمال تو، هرلیلی وهرعذرا
برخُلق عظیم تو،گفته است خدا احسنت!
ازخَلق لطیف تو، مبهوت شده حورا
باعشق جمال تو!خالق شده درخلقت
از عشق توگردیده،این دار جهان برپا
از مهرجمال تو، روشن شده این عالم
از پرتوحسن تو، مبهوت شده دنیا
آن«گنج خفی»در تو،مستور شده اما
درسایهٔ زلف تو مستور شده افشا
باشوق گل رویت گُل کرد گِل آدم
از نور وجود تو! پیدا شده ناپیدا
از فضل عمیم تو، محظوظ همه هستی
ای وای! اگر محروم، گردیم ازآن اهدا
هرچند تبه کاریم،درگلشن تو خاریم
ما راست دلی پرخون،ازعشق توای جانا!
ما ظلمت وتو نوری، ما دیو وتو آن حوری!
ما تشنه وتو چشمه، جامی بده ای سقّا!
یک پردهٔ عشق تو،درکرب وبلا پیدا
زآن روزنهٔ عشقت،هرروز من عاشورا!
تو نور علی نوری! ما ظلمت درظلمت
با این دل شیدایی! با یک سر پرسودا!
درمستی ومستوری، یا وصلت ومهجوری
با عشق توخوش باشیم، هرجا که تویی آنجا
ماییم ودلی بیتاب،ای مهر شب مهتاب
دریاب! مرا دُر یاب! ای«دُرّ یتیم»ما
تو هستی هستانی،ما نیستی ونسیان
تو پاکترین پاکان،آلوده من رسوا
ماودلکی مفتون،از عشق توای بیچون
جز مدح تو چون گویم،خاکم به دهن بادا
گررویِ سیه کردم،ای روی تو«وجه الله»
دریاب!«وَلاتَنْهَر!»این سائل مسکین را
روزیکه شوم در گور، وقتیکه دمد ناقور
پرونده مارا کن با مهرعلی امضا
وقتی بدمد آن صور،مردم همگی محشور
ازجمع محبّانت،ما را تو مکن منها
ای آئینهدار حق! برجان جمیل تو
هرآن صلوات حق،هرلحظه درود ما!
❤️ابوالفضل فیروزی(نینوا)
🗓۹۷/۸/۳۰
💐@banavayeneynava