🦋
🍀#چکامهٔ #مرگ🦋
🌻یادباد آن شب مهتابی تابستانی
سایه سرو ودرآغوش گل وبستانی
باغ از کوکب واز لاله چراغانی بود
آسمان داشت به صد کوکبه نورافشانی
🦋ماه در پردهٔ توری سپیدی از ابر
گه نسیمی وگهی نم نمک بارانی
خاک مشکین وهوا بود معنبرآسا
بودم آسوده ز نفحات خوش ربّانی
🌻باز میگشت لب غنچه وباغ دل من
از دم بادصبا ونفس رحمانی
غنچه تسبیحکنان مهر تبسّم برلب
فاش میگفت به من راز دلش پنهانی
🦋به تماشای قدسرو تو برخاسته بود
گل به پاکوبی وهر برگ بدست افشانی
باد میریخت گل وابر گهر میپاشید
تادم صبح به پای وسر هر مهمانی
🌻لاله افروز صبا بودو دل افروز نگار
خانمان سوز منِ خانه خراب فانی
جمع بودند گل وبلبل وپروانه وشمع
چه مبارک سحری بودو شبی نورانی
🦋چون شب قدر که تامطلع فجرش هردم
میوزید از همه سو زمزمه قرآنی
همهجا جلوه ماه وهمه سو سمت خدا
هردمی مهر تو میکرد مرا ماهانی
🌻حوض پر ماهی ومن پر زجمال ماهی
باده در جام گل وباد به گل بارانی
حوض از ماهی وبحر دل من از ماهی
هردو بودندطربناک ازاین مهمانی
🦋مست بودم ز خُم چشم خمارین نگار
غرق بودم به خیالات خوش عرفانی
گرچه در برکهٔ چشمان تو آرامش بود
بود دریای دلم از دم توطوفانی
🌻فارغ از کون ومکان بودم وآسوده زخویش
در فراسوی زمان بودم ودر زروانی
مات درآیینهات بود زلیخای وجود
مانده از یوسف حسنت همه درحیرانی
🦋طوطی طبع من از دیدن آیینه حسن
از سرشوق درآمد به شکر پرّانی
تا دم صبح نثار من وتو میکردند
بادگل بیز گل وابر گهر افشانی
🌻وه! ازآن حال خوش آه! ازآن لحظه ماه
جلوت مهر ومه وخلوت آن روحانی
از نسیم نفس سبزتو گل میبارید
تا پس صبح درآن کوکبهٔ سلطانی
🦋کردی آنک تو عتابم به دوصد حسن نظر
تا به کی خسته دراین دایره سرگردانی؟
گفتی ای عاشق دلخسته بگویم با تو
آنچه را خیر وصلاحست دگر خود دانی
🌻«کاروان رفت وتودر خواب وبیابان درپیش»(۱)
تا به کی خفته دراین بادیهٔ نادانی
قدر اوقات بدان عمر به عمران گذران
که جهان هست اساسش همه بر ویرانی
🦋چشم عبرت بگشا شکرنما با سر وجان
بیکران نعمت وصد موهبت یزدانی
حالیا غلغله درگنبد افلاک انداز
که بسی خفته درآن وادی خاموشانی
🌻تاکه آسان گذرد کارجهان گذران
بگذر آسان زهمه خواستهٔ نفسانی
رنج وگنج وغم وشادی جهان درگذرست
بگذرد سختی ایّام بدین آسانی
🦋هست دنیای دنی کام سگان ولگرد
نیست دنیا به مذاق تو اگر انسانی
تاکه دربند تن و بستهٔ آمال خودی
یوسف جان تو گردیده چنین زندانی
🌻بشکن اینک قفس تنگ به پرواز خیال
تا که در عرصه لاهوت دهی جولانی
قبل مردن چو بمیرید رهامیگردید
نفس امّاره خودرا تو اگر میرانی
🦋مرگ برگیست که با باد خزان میافتد
مرگ مویی است که افتاده ازآن شَعرانی
مرگ با خوشه انگور برآید بدهان
تا کسی مست نگردد به تاکستانی
🌻گاه کابوس عظیمیست بسی هولانگیز
گاه رؤیا خوش باغ گل وریحانی
گاه سخت است چنان پوست بکندن ازجسم
گاه هم کندن دلقیست بدین آسانی
🦋گاه چون حنظله مرگ است بکامت چون شهد
گاه چون حنظل تلخست بکام جانی
گاه«احلیٰ ز عسل»مرگ بکامت آید
اگر از قافله معرفت وایمانی
🌻مرگ زیباست اگر زشت نماید برتو
علت آن است که دلبسته ونامیزانی
مرگ هنگام وصال است چو عاشق باشی
هست دیدار جمال علی عمرانی
🦋مرگ هنگام نظربازی وجه الله است
یعنی آن یوسف زهرای دل کنعانی
گرتو در اوج سما باشی ویا عمق زمین
چون رسد وقت اجل سخت به گِل در مانی
🌻چون که پیمانه شود پر،چه بغداد وچه بلخ
عاقبت صید درافتاده دراین بالانی
میرسد مرگ اگر باکس وبیکس باشی
گر سلیمان زمانی واگر سلمانی
🦋میرسد مرگ وچشد ذائقهات شربت او
گر به کاخی وبه کوخی وگدا یا خانی
بیگمان باخته معرکهٔ مرگ شوی
گر قدَر قدرت وباشوکت ویا سلطانی
🌻چارهای نیست که تسلیم قضایش بشوی
درکف شیرنر مرگ چوخرگوشانی
مرگ همراه تو باشد همهجاوهمه وقت
گربه چین باشی وماچین وبه هرامکانی
🦋نه تورا پای گریزاست ونه آن دست ستیز
باش آماده پس ای دوست اگر اینسانی
پیش ازآنیکه تورا مرگ ببلعد ناگاه
مردمیدان عمل باش اگر میدانی
🌻تومگر عهد نبستی بخدا روزالست
که اگر سر برود باز سر پیمانی؟
هنر آنست که بامرگ برقصی درخون
گرتو مردهنروعلم چنان چمرانی
🦋یاچوآن مرد عمل درهمه میدانها
افتخارهمهٔ اهل دل وایرانی
حارث ملک حرم،حافظ مرزاسلام
هالک داعشی فتنهگر سفیانی
🌻قاصم الکفر سلیمانی سلمان مسلک
قاسم العشق همان شیردل کرمانی
بشکن این آینه جسم چنو در ره حق
تابه هر تکه ببینی که توخود جانانی
🦋باچنین مرگ هزار آینهات میروید
تاکه تکثیر شوی ازپس این قربانی
نیست پایان کبوترچو بمیرد صدبار
مرگ زایش بود ورویش جان ازجانی
🌻«آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام»(۲)
مردنت نیست برای توخط پایانی
گرتوداری هوس کرب وبلا بسم الله
گرتو مردعمل وگُرد چنین میدانی
❤️ابوالفضل فیروزی(نی نوا)
🌱۱و۲این دومصرع وامیست ازحافظ
🦋