باید زندگی رو از درختا بیاموزیم .... اونا بهارشون با زمستونشون چقد فرق داره ... ما بهار میشہ چہ فرقی می کنیم واقعا؟!

چقد خلقیات و ویژگی های منفی داریم که خودمون ازش خبر داریم و میدونیم ... اونایی که خودمونم نمی دونیم که هیچ تباهیم... ولی بابا اونی که میدونی رو چرا تغییرش نمی دی ؟ چرا درستش نکردی؟

ببیین اگہ فکر میکنی با گذر زمان همه چیز تغییر می کنه سخت در اشتباهی ...

این خودتی که باید شروع کنی...

تو جوونی هر چی بکاری در آینده درو میکنی ... اگه قراره تغییری بکنی الان که نهالت جوون و انعطاف پذیره شروعشه ...

امید فردا نباشی ها !

یکی میگه آقا من نگاهم دست خودم نیست برم تو خیابون یهو میفته به نامحرم دیگه چکار کنم ... ببین خب اینا کم کم تو روحت تاثیرش رو میذاره کم کم شروعش کن به خودت تلنگر بزن ...تمرین کن ....

بعد یه مدت راحت گذاشتیش کنار :)

تو می تونی ... بی احترامی به والدین ، نخواندن نماز اول وقت ، حسادت ، کینه توزی ، درس نخوندن وتنبلی و..

اینا همه میره کنار فقط تو باید بخوای و شروع کنی ... و یک چیز ‌‌➣

باید بگم ... تو حق داری خستہ بشی حق داری بی حوصلہ بشی خب غر بزن گهگاهی کہ فقط تو لاک خودت باش بہ درونت فکر کن ... اصن کامل برای خودت باش ؛درونتو بازیابی کن ...:)

درون شکافی ....علم نوینہ که نمی دونم اختراع شده یا نہ 😁 اصن بذار ذهنت بارش فکری کنه ...هرچی خوب وبده رو بریز بیرون ! رو کاغذ بیار :)

اصن گاهی در پنجره رو وا کن ... به آسمون نگاه کن ... نفس عمیق .... کل برنامہ هایی که تو ذهنت چیدی بهم خورد:) خب مهم نیس از اول میسازیشون 🙂

مگہ دنیا غیر اینہ ... باید بپذیری همیشہ اونی که میخوای نمیشه:) معادلاتت بهم خورده اهمیتی نداره .... - از اول می چینی :)

همین ساختنا و خراب شدنا تورو رشدت میده :)🌱 درون تو یہ جوانہ نوپاست کہ درحال رشده... اجازه بده بهش نور برسہ کمی سردی زمستون هم لازمه ... سنگینی قطره آب موجب کمالشہ ....

کمی قشنگی ببینیم 😍🍃:)

آنچہ گذشت 😁

توی یه جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم... یکی گفت: بلند بگو گفتم: یک کلمه سه حرفیه از همه چیز برتر است تو جمعمون یه بازاری بود سریع گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم بازاری پشت سرهم گفت: پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: ارباب! اینا نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر! سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار ديگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم! شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورز بگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: خـــــــــــدا ❤️ نویسنده: گمنام

اهل بیت و ائمه مثل دریا می مونن ...اگہ حرمشون میری ... -یا اصن از همینجا سلام میدی موقع گفتن حاجت کم نخواهید زیاد بخواهید

شما به دریا اومدید چرا ذهنتون رو محدود می کنین :)

چیزهایی مادی خیلی خوبن ...ولی شما نمی دونین چہ گوهر های عمیقی نهفته است در این عالم که خبر ندارین ؟!

خودمم خبر ندارم😁

همیشہ تو دعاهاتون بگین معرفت ائمه رو بهتون بدن .... شناخت که باشہ این محبتہ دیگہ لغلغه زبان نیست قلبیه... باور حتمیه:)