eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
12.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
56 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
9 مهر 💛👆 سابقه در ، و جهت رزرو تبلیغات و مشاوره رایگان @talaei_ads منتظر انتقادات و پیشنهادات و تبلیغات شما هستیم تبلیغات گسترده طلایی💛 @gostardeh_talaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قوی ترین ماسک خانگی پوست🤯 فقط ۷ روز ازش استفاده کنی تمام چرک و جوشهات ازبین میبره 😳 دیگه از منافذ باز پوستت خجالت نکش😌 خمیرخونگی زیبایی بساز👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2354249730Cd2b64c1514 شوهرکش شو☝️💦
درکابینت جاریم باز کردم 😲 شدم اخه مگه میشه ۲۰سالشه مثل یه زن ۴۰ساله خونه داری کنه😬 مادرشوهرم همیشه میگه عروس نگرفتم که جواهره😕 تا اینکه فهمیدم این دختر ازکجا اینارو یاد میگیره 😍💪 اتفاقی ازاین کانال برای من چیزی فوروارد کرد😈 حالا منم ازش کلی گرفتم 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/2354249730Cd2b64c1514
9 مهر 💛👆 سابقه در ، و جهت رزرو تبلیغات و مشاوره رایگان @talaei_ads منتظر انتقادات و پیشنهادات و تبلیغات شما هستیم تبلیغات گسترده طلایی💛 @gostardeh_talaei
همین که چشمم به فرزاد افتاد ، رنگم پرید.چقدر عوض شده بود و چقدر شکسته.چشمام با درد و غمی از پنج سالی که بی او گذشت بهش خیره شد که با عصبانیت گفت: خانم من بیکار نیستم که...بفرمایید برید بالا، پسرم بالاست، من شب میام در مورد حقوقتون با هم صحبت میکنیم. بعداز خونه بیرون زد.با رفتن فرزاد احساس راحتی کردم.پله ها رو به سمت بالا دویدم و فریاد زدم: سینا... پسری پنج ساله با چشمانی که شبیه خودم بود و لبانی که مرا یاد فرزاد میانداخت کنار در ظاهر شد.کیفم رو سمتی انداختمو سینا رو در آغوش کشیدم.چند بوسه ی پی در پی به صورتش زدم.متعجب نگام کرد و گفت : شما پرستار منید؟! اشک چشمانم با لبخند لبام گره خورد: آره عزیزم. _ پس چرا منو بوسیدی؟ میخوای مامانم بشی؟ چشمامو از غصه بستمو و توی دلم گفتم : کاش میدونستی که من مادرتم. با لبخند نگاش کردمو گفتم : آخه منم یه پسر دارم اندازه دلم براش تنگه بجاش ، تو رو بغل کردم. لبخند کمرنگی زد و گفت : بیارش اینجا با من بازی کنه...آخه من خیلی تنهام. به زور جلوی گریمو گرفتمو دست کوچولوشو بوسیدم و گفتم : دیگه تنها نیستی خاله شیرین پیشت میمونه. با لحن با مزه ای گفت : خاله شیرین کیه دیگه ؟! با خنده گفتم : منم دیگه.دوباره صورتش رو بوسیدم و گفتم : حالا برو بازی کن. سینا به سمت اتاقش رفت و من نگام توی خونه چرخید. جاذبه ی خاطرات داشت منو درون گردش خودش میکشید.داشتم بی اختیار به گذشته سفر میکردم....به پنج سال پیش....به روزی که فرزاد و پدرش منصور شاهی به خواستگاری من اومدند... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927
سابقه گسترده طلایی💛
#ریحانه همین که چشمم به فرزاد افتاد ، رنگم پرید.چقدر عوض شده بود و چقدر شکسته.چشمام با درد و غمی ا
ماجرای عاشقانه ریحانه و فرزاد که به دلایل مالی به ازدواج با یکدیگر مجبور شدند اما دراین اجبار عاشقانه ای غیر قابل پیش بینی و هیجانی بوجود میاد... اماانتقام شایان از فرزاد که باعث مرگ ریحانه می شود... ریحانه که درنظرفرزاد مرده اما درواقعیت زندس میخاهد به اسم شیرین و چهره ای دیگر وارد زندگی عشق دیرینش فرزاد شود که... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927