#عاقبت_شوخی_با_مرد_غریبه
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند در کمال #تعجب گفت : وقتی قبر را نبش کردم.............
#بقیه ماجرا در لینک زیر👇👇
eitaa.com/joinchat/1918304256C77759d29fb
. #سخن_عجیب_غسال_بهشت_زهرا❗️ #دهان_کرمی_پیرزن_ودلیل_عجیب_آن
یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید:یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار کرد و در جواب گفت ..... #بقیه👇
ادامه ماجرای دهان پر از کرم پیر زن😱😱 در غسالخانه
http://eitaa.com/joinchat/2871459840C8a477f6974
. 🔴#سخن_عجیب_غسال_بهشت_زهرا❗️ #دهان_ڪرمی_پیرزن_ودلیل_عجیب_آن
یڪے از غسال ها به نام موسوے مے گوید:ےڪ شب یک خانم سالمندے را آوردند ڪه تحویل گرفتیم، فردا صبح ڪه مے خواستیم براے شستشو بفرستیم خانم هاے غسال گفتند ڪه از گوشه دهان این بنده خدا ڪرم هاے ریز زنده در حرڪت بود، خیلے چندش آور بود، از روے ڪنجڪاوے ماجرا را براے یڪے از بستگانش ڪه ڪمے آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده اے به نظر مے رسید، تعریف ڪردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار ڪرد و در جواب گفت ..... #بقیه👇
http://eitaa.com/joinchat/1514668060C9d63595a9a
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
.
#دختری_گیس_بریده_ای_که_راز
#عجیبی_را_از_نامزدش_مخفی_کرد❗️
روزي #پسري خوشچهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با #اخلاق و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد.
اما دختر به او گفت: «ميخواهم رازي را به تو بگويم.»
پسر گفت: «گوش ميکنم.»ـ
دختر گفت: راستش را بخواهي من از همان کودکي #فلج بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو #عذر ميخواهم.»
آرین گفت: «مشکلي نيست.»
دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»😳
آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من ميخواند #فلج است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را ميخواهم.»
دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم ميخواهي با من ازدواج کني؟»
آرین در کمال #آرامش و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.»
#دختر پرسيد: «مطمئني آرین؟
آرین گفت: «آره و همين امروز هم ميخواهم تو را ببينم.»
دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با #ماشين قديمياش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد و آرین شوکه شده بود باور نمیکرد این اون دختره نیست چه #تله_ای بوده ترسیده بود که #ناگهان... #بقیه👇
eitaa.com/joinchat/1918304256Cc99eb2aa0b