هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
به داخل اتاق کوچکی پرت شدم .
با بسته شدن در همه جا تیره و تاریک شد
موش هایی که زیر پاهام فرار میکردند
و سوسک هایی که رو دیوار در حال حرکت بودن
و گاهی روی لباسم میافتادن و با ترس و لرز از خودم جداشون میکردم ...
از خستگی زیاد و بی خوابی های چند تو این شرایط خوابم برد. بعد از مدتی با باز شدن در بیدار شدم .ماموری داخل شد و با کشیدن لباسم منو به بیرون پرت کرد
یالا...راه بیافت زیادی استراحت کردی
از راهرویی باریک رد شدیم به یک اتاق رسیدیم. چند نفر داخل اتاق نشسته بودن .
با دیدنشون چند قدم به عقب برداشتم که اون مامور منو کشان کشان به سمت صندلی برد
روی صندلی نشستم به چشمهای نفرت آلودشون نگاه میکردم.
بعد از مدتی در اتاق باز شد ،یک نفر واردشد
همه به احترامش ایستادن...
با چشمای سرخ و نگاه الوده اش به سمتم اومد و گفت:نه ...این دختر به نظرم از شوهرش عاقل تر نشون میده ،شاید نیازی به خشونت نداشته باشه
با شنیدن اسم شوهر ،اشک از چشمام جاری شد ،پس مجیدم اینجاست😞
https://eitaa.com/joinchat/3040935979C079269de37
#رمانیباموضوعیمتفاوتوغیرکلیشهای
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
به داخل اتاق کوچکی پرت شدم .
با بسته شدن در همه جا تیره و تاریک شد
موش هایی که زیر پاهام فرار میکردند
و سوسک هایی که رو دیوار در حال حرکت بودن
و گاهی روی لباسم میافتادن و با ترس و لرز از خودم جداشون میکردم ...
از خستگی زیاد و بی خوابی های چند تو این شرایط خوابم برد. بعد از مدتی با باز شدن در بیدار شدم .ماموری داخل شد و با کشیدن لباسم منو به بیرون پرت کرد
یالا...راه بیافت زیادی استراحت کردی
از راهرویی باریک رد شدیم به یک اتاق رسیدیم. چند نفر داخل اتاق نشسته بودن .
با دیدنشون چند قدم به عقب برداشتم که اون مامور منو کشان کشان به سمت صندلی برد
روی صندلی نشستم به چشمهای نفرت آلودشون نگاه میکردم.
بعد از مدتی در اتاق باز شد ،یک نفر واردشد
همه به احترامش ایستادن...
با چشمای سرخ و نگاه الوده اش به سمتم اومد و گفت:نه ...این دختر به نظرم از شوهرش عاقل تر نشون میده ،شاید نیازی به خشونت نداشته باشه
با شنیدن اسم شوهر ،اشک از چشمام جاری شد ،پس مجیدم اینجاست😞
https://eitaa.com/joinchat/3040935979C079269de37
#رمانیباموضوعیمتفاوتوغیرکلیشهای👆