#دیدن_خیانت_شوهرش_با_بهترین_دوستش
برگه ازمایشم رو زیر شیرینی خامه ای ها قائم کردم، بعد ۸سال باردارشده بودیم،به سمت اتاق کارش رفتم، خواستم درو باز کنم که صدای خنده و عشوه های زنی رو شنیدم با ترس دستگیره در رو فشار دادم که شوهرم رو تو بغل صمیمی ترین دوستم دیدم،ظرف شیرینی ازدستم افتادو شکست که جفتشون با ترس برگشتن سمت من...
+عشقم لیلی بخدا اشباه فکر میکنی...
با لرز به سمت کلکسیون اسلحه هاش رفتم و هفت تیرش رو برداشتمو روی شقیقه ام گذاشتم و با درد نالیدم:بابا شدنت مبارک عشقم....
#رمان_جذاب_لیلیِ_بی_عشق👇♨️🚫
http://eitaa.com/joinchat/1019936784C9e1eab6095