#پارت_آینده🔥🔥🔥
♡برگه رو از جیب کتش درآورد:
_ببین... حتی بلیطمم گرفتم...
نگاهش نکردم، اینبار داد زد:
_یاس نگام کن...
غم صداش قلبم رو به درد آورده بود ولی باز نگاهش نکردم...
نالید:
_فقط کافیه بگی نرو... نمیرم... چرا انقد بی رحمی؟
غمزده لب زدم:
_به سلامت...
را افتادم تا اشکم رو نبینه...
نم نم بارون روی صورتم میریخت...
آسمونم دلش ازاین خداحافظی گرفته بود...
از پشت سر آخرین جمله شو شنیدم:
_میرم ولی شکایتت رو به خُدات میکنم...
دسته گل یاسی که طبق معمول برام آورده بود رو انداخت زیر پام و شکسته لب زد:
_خداحافظ یاس نامهربون من...
گریه م به هق هق تبدیل شده بود...
دلم میخواست داد بزنم بگم چرا از خودم میرونمت ولی...♡
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#پارت_آینده
با سیلی که به صورتم زد صورتم به طرف مخالف چرخید.
بشنین تو ماشین تا با من هستی دیگه از این غلطا نمیکنی.
_دستم رو روی صورتم گذلشتم و ناباورانه به چهره ی اخموش نگاه کردم با گریه و فریاد گفتم:
_تو چه میدونی من چی کشیدم. تو چه میدونی از عرش به فرش رسیدن یعنی چی.
_عرش و فرش همش مال خداست. یاد بگیر چه تو عرش چه تو فرش شکرش کنی.
_سمت پل رفتم تا کار نصفه و نیمم رو انجام بدم که با تمام خشونت بازوم رو گرفت و سمت ماشین کشید و هولم داد برای اینکه روی زمین نیافتم هر دو دستم رو باز کردم تا تعادلم رو حفط کنم عصبی چرخیدم سمتمش
_به تو چه. دیشب ازت کمک خواستم الان میگم غلط کردم راتو بکش برو.
عصبی تر از قبل چند قدم سمتم برداشت و دستش رو بالا برد تا دومین سیلی رو بهم بزنه که از ناخواسته دستم رو روی صورتم گرفتم و چشم هام رو بستم.
https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
#پارت_آینده
دستهاش رفت سمت #کمربندش و من بیشتر به خودم لرزیدم با صدای مرتعشی گفت
_الهه خانوم تو الان #شرعا و قانونا زن منی هرچند #خون_بس ولی زن منی هرچند عاشقت نیستم ولی زن منی وظیفتم که میدونی اطاعت از منه پس به نفعته که لجبازی رو بذاری کنار چون من ازت بچه میخوام یه پسر که شبیه خودت #چشم_قهوه_ای باشه
اومد نزدیک تر و با خشم انگشت به گونه م کشید سرمو چرخوندم که جری تر شد و چونه م رو تو مشتش گرفت و سمت خودش برگردوند
از بین دندونهای کلید شده گفت
خوشحال باش دختر ته تغاری #کارگر باغستون خونمون تو خون بس منی و من هرکاری بگم باید انجام بدی ...❌
https://eitaa.com/joinchat/3865641017C48a02fbb65
#فوق_العاده_ترین_رمان_آنلاین_مذهبی☝️
هدایت شده از تبلیغات گسترده طلایی💛
#برگرفته_از_واقعیت 💯💢♨️
#پارت_آینده
دستمو گرفته بود و بدون توجه به التماس کردنام کشون کشون بردم طرف سالن
--آراد تورو خدا ول کن دستمو
وسط سالن ایستاد و دستم رو رها کرد
سفره عقد پهن شده روی زمین رو دنبال کردم و به شهاب و الیسا که رسیدم
اشک تو چشام حلقه زد و بغص گلومو گرفت
صدای آراد از پشت سر به گوشم خورد که با تمسخر و عصبی گفت
--خوشبختی عشقت رو ببین همتا خانم
http://eitaa.com/joinchat/2116812816C6d55fa65d1