از دور دیدمش که سوار ماشینش میشد
دویدم و قبل از اینکه در ماشین رو ببنده صداش کردم:
آقا... آقا
نفسم بیش از این کفاف نداد
چندبار عمیق و پشت هم نفس کشیدم بلکه بتونم حرف بزنم
سر برگردوند و با دیدن وضعیت عجیبم از ماشین پیاده شد:
چیزی شده خانوم؟
_بله...
یه ماشین دنبالمه
سه... سه تا کوچه رو یه نفس... دویدم...
هیچ کس نبود
شما...
فقط شما رو دیدم
اینجا خیلی خلوته
میشه خواهش کنم منو تا یه مسیر شلوغ برسونید؟!
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
رمان "شُعله"🔥 رسید😍
#معمایی #پلیسی_جاسوسی #عاشقانه_مذهبی