زمان، ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۱ است...
مردهایی در تصویرند، همگی با سربند قرمزِ «نصر من الله و فتح قریب» دو نفرِ پشتی کنجکاوند! تا حدی که زل زدهاند به دوربین، اما نوجوان کنارشان، نگاه به نقطهای دیگر دارد مظاهری (همان اسمی که روی لباسش نوشته شده) باید تویِ کوچهها و پسکوچهها درحال بازی باشد، چه چیـزی او را به دارخوین کشانـده ..!! جز جنگیدن برایِ وطن؟
اینجا بارها توسط دشمن
مورد حمله هوایی قرار گرفت...
عکاس: محمدرضا شرفالدین
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
#عملیات_رمضان
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
رزمندهای که ۲۴ ساعت در سرمای استخوان سوز و سنگری از برف ماند..!!
این عکس مربوط به عملیات والفجر ۷ منطقه حاج عمران در سال ۱۳۶۳ است. در این محل با وجود برف بیش از ۲متری، رزمندگان عملیات پیروزمندانهای انجام دادند. وقتی در کوهای پُر از برف راه میرفتم، چشمم به سنگری از برف افتاد که رزمندهای در آن آتش روشن کرده بود.
به او گفتم: «چطوری این همه سرما را تحمل میکنید؟» سرباز رزمنده گفت: «وظیفهمان را انجام میدهیم، کشته شویم یا زنده بمانیم باید به وظیفهمان عمل کنیم». این رزمنده در ادامه به شدت سرمای منطقه اشاره کرد و گفت: «۲۴ساعت در اینجا ماندن مثل یک سال زمستانِ تهران است»
▫️راوی و عکاس: اباصلت بیات
#برف
#زمستان
#جبهه_غرب
#قهرمان_وطن
#عملیات_والفجر۷
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
#جنگ_به_روایت_تصویر
✍ عکاس نوشت :
گاهی اوقات که در میان عکسهای جنگم پرسه میزنم، به چیزهای جدیدی بر میخورم که حیرتم را بر میانگیزد. اتفاقاتی که با گذشت زمان برایم شگفتانگیز و یا قابل درک نیستند....
در چله تابستانِ مهران، زیر آفتاب سوزان، که هنوز بعداز سیو چند سال، گرمای شدید آن از داخل عکس صورتم را میسوزاند، آنها به راحتی روی سینهٔ خاکریز دراز می کشیدند و خستگی شبِ گذشته را در چند دقیقه به در می کردند. بدون هیچ انتظار و غرزدنی شب را به روز و روز را شب میکردند....!
آنها آقازاده نبودند، بزرگزاده بودند،
آدمهای عجیب و غریبی که عکسهای من،
حقیقتِ آنها را کاهش داده است...
مرداد ماه ۱۳۶۱
ایلام، غرب موسیان
عکاس: بهرام محمدیفرد
#شب_بخیر
#قهرمانان_وطن
💠 @bank_aks
کسی چه داند
که بر حالِ زار ما چه میگذرد؟
جاماندهایم و حوصلهٔ شرح قصه نیست
▪️در عملیات مسلم بن عقیل رزمندگان در چندین چادر قرار داشتند. من هم به همراه عدهای از بچهها در بیرون از چادرها بودیم، که ناگهان در حد فاصل یک پلک به هم زدن صدای «میگ» عراق به گوشمان خورد و چادر رزمندگان بمباران شد. از رزمندگان داخل چادرها نه تنها یک نفر زنده نماند بلکه جنازهها هم تکهتکه شده بود.
▪️کربلایی شده بود! فضا بهم ریخته بود. که ناگهان گریه و فریاد چند نوجوان همه را به خود جلب کرد. جلو رفتم و دیدم تعدادی از بچهمحلها یکی از دوستانشان را از دست داده بودند و فریاد میزدند مگر قرار نبود با هم باشیم؟ با هم شهید شویم؟ چرا تو رفتی؟ کارت شناسایی دوستشان را در دست گرفته و ناله میکردند. در حالی که همه منقلب شده بودند من عکاسی می کردم و این عکس بسیار موردِ استقبال قرار گرفت.
▪️این کارت شناسایی متعلق است به "شهید قادر اسدی" طلبه نوزده سالهای که قبل از شروع عملیات در آن بمباران به شهادت رسید و از او فقط همین کارت باقی ماند. تصویر در سومار، رودخانۀ کُنگیر به تاریخ ۱۲مهر ۱۳۶۱ ثبت شده است.
عکاس : علی فریدونی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_مسلم_بن_عقیل
💠 @bank_aks
#جنگ_به_روایت_تصویر
عکسی که میبینید در جبههی خوزستان گرفته شده است و احتمالا مربوط به سالهای اول دفاع مقدس است. پیرمردی بسیجی ، با یک قبضه سلاح ژ-3 ، خسته و خاکآلود، روی زمین نشسته است. پیرمرد، کولهای به همراه دارد که چندین عدد خمپارهی شصت میلیمتری در آن قرار دارد. نکتهی قابل توجه، یک عدد پرتقال است که پیرمرد آن را روی پرهی خمپاره های مرگبار گذاشته است. ظاهرا هنگام استراحت نیروها، بین آنها پرتقال توزیع شده است و پیرمرد قبل از آنکه فرصت خوردن آن را پیدا کند، به دامِ عکاس افتاده . این پیرمرد بسیجی، اگر در طول جنگ شهید نشده باشد، امروز به احتمال زیاد، دیگر در قید حیات نیست. شادی روح او و همه همرزمان بسیجیاش "صلوات"
#پیرمردان
#دفاع_مقدس
📲 https://t.me/bank_aks
https://eitaa.com/bank_aks
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_والفجر۴
در تصور ما همیشه این موضوع هست که گروهِ تدارکات با هر وسیله ای که هست آذوقه و آب و... برایِ جان بخشیدن به رزمندگان میبَرد ، اما اینبار موضوع فرق دارد. بچه های تدارکات از خط مقدمِ جبهه پیکر شهیدی را با خود حمل میکنند که به خانوادهاش تحویل دهند.
📸 مهرماه ۱۳۶۲ - پنجوین عراق
منطقه عملیاتی والفجر چهار
عکاس : علی فریدونی
💠 @bank_aks
📷 بیا از ما عکس بگیر!!!
یکی از روزهایی که در مقر لشکر۴۱ ثارالله در نزدیکی اهواز مستقر بودیم، من و «محمدجواد زادخوش» و یکی از دوستان که دوربین عکاسی داشت، برای عکس گرفتن از سنگر بیرون زدیم که با "سردار سلیمانی" فرمانده لشکر، مواجه شدیم. به محض دیدن حاجقاسم تصمیم گرفتیم با ایشان هم یک عکس یادگاری بگیریم. حاجقاسم چون محمدجواد را به واسطهٔ آشنائی با برادر بزرگترش میشناخت و از شوخطبعی او خبر داشت، همانطور که از روبرو سمت ما میآمد، از همان دور به جواد گفت: «من با شما عکس نمیگیرم.» جواد هم بیمعطلی و باخونسردی گفت: «ما که نمیخواهیم با شما عکس بگیریم. میخواهیم دوربینمان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید!» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است.
📸 از راست : مصطفی عربنژاد ؛ سردار حاجقاسم سلیمانی و محمدجواد زادخوش
راوی و عکاس: حسن منصوری
▪️ بسیجی شوخطبعِ خانوکی محمدجواد زادخوش که به سال ۱۳۴۲ در «خانوک» در کرمان به دنیا آمده بود، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳، در «عملیات بدر» خرقهی شهادت پوشید.
#لبخندهای_خاکی
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
📸 به این عکسها ،خیره شو خیره شو
به اون روزهای پر از خاطره ...
اینجا شلمچه است
عملیات کربلای پنج...
دقیقا سر پُلی بنام کانال پرورش ماهی،
من یه چیزی میگم شما یه چیزکی خواهید شنید.یه گذرگاه پُر مهلکه که به تعبیر خودمونی ، مَرد میخواست از آنجا رد بشه...
نمیدونم چرا بعضیها چشم بر این همه زیبایی میبندند و زود طرح مسئله سن و سال میکنند . به قول خودشان از دید حقوق بشری به موضوع نگاه میکنند و دایهی دلسوزتر از مادر میشن ، آه و اشک سر داده که نمیبایست راهشان میدادند!
اگر ما توان و استعداد داشتیم بجای این حرفها در پی شناسایی ژن تحول درونی آنان بوده و کشف میکردیم. راز و رمزها را بدست میآوردیم و تکثیر در زمانها میکردیم این شور و شوریدگی را...
او سرباز حاج قاسم بود در کربلای پنج.
شما را دعوت به دیدن احسن الخالقین الهی میکنم...
حالا حالا مونده
تا حوزه های ما
تا دانشگاههای ما
چنین خروجی داشته باشند.
بیشتر روی لقمه های حلال پدری
بیشتر روی شیر پاک مادری
حساب باز می کنیم...
📝 حاجکاظم فرامرزی
#عکس
#جبهه
#شلمچه
#نوجوانان
#بیسیم_چی
#لشکر۴۱_ثارالله
#عملیات_کربلای_پنج
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
#روایت_یک_قاب
📸 احسان رجبی عکاسِ قابِ ماندگار دفاعمقدس شرایط جبهه در روز ۱۰ اسفند سال ۱۳۶۵ در کانال پرورش ماهی را اینگونه شرح میدهد:
جنگ جانانه، مردانه و باغیرتی بود...
رزمندهها ایستادگی میکردند...
روی پیکر شهدا گونی میکشیدم...
هرچه به چهره مبارک امیر حاجامینی نگاه کردم، دیدم نمیتوانم. دلیلش این بود که پیشانیبند «یاحسین (ع)» روی پیشانیاش بسته بود. عکس امامخمینی(ره) را روی سینهاش داشت و چفیه به کمرش بسته بود. خیلی قد و قامت زیبایی داشت. تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم خطور کرد، این بود که، "من اینجا هستم، دوربین عکاسی دارم، یک عکس برای مادرِ این شهید بگیرم..."
#قاب_ماندگار
#نماد_شهادت
#عملیات_کربلای۵
#شهید_امیر_حاجامینی
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را..!
اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات بیت المقدس…
نزدیک ظهر بود، رزمندهها در حال استراحت بودند از دور متوجه این صحنه شدم و بدون آنکه این دو شهید متوجه شوند از آنها عکس گرفتم ”شهید احمد ملاسلیمانی“ فرماندهی گردان فتح، در بین بچهها خیلی محبوبیت داشت، برای استراحت سرش را روی پای ”شهید احمدی“ گذاشته بود، خیلی صحنه زیبایی بود که برای ثبت عکس جلو رفتم این دو شهید هیچ نسبتی با همدیگر ندارند، صمیمت بین این دو در این عکس خیلی زیباست و همیشه من را متاثر می کند هر دو در همین عملیات به شهادت رسیدند...
(راوی و عکاس: رزمنده ملکوتی)
#شب_بخیر
#قهرمانان_وطن
#عملیات_بیتالمقدس
#لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#جنگ_به_روایت_تصویر
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
با چهرهی خونین، سوی حسین رفتن زیبا بود این سان، معراج انسانی.... 📸 تیرماه ۱۳۶۵ ، قلاویزان منطقه ع
#بوی_عطر_گل_یاس
حوالی ظهر بود، گرما بیداد میکرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در باز پسگیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود، رزمندهها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر میآمدند. تدارکات نرسیده بود و بچهها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته و تشنه کیسههای شن را پر میکردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. صدای سوت توپ و خمپاره باعث میشد دائم که خیز بروم ، بچههای رزمنده دیگر بخوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی!
نمیدانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین میشدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوشهایم تقریبا چیزی نمیشنید، به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچههای زیادی به روی زمین افتادهاند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشهای آن تمامی صورتش را گرفته بود. بیاختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبههای سنگرهای شنی کمک میگرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را میشنیدم ، به آرامی میگفت :"آقا اومدم. حسین جان اومدم."
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت :"کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا...!
در حالیکه تمام بدنم میلرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد .قبل از اینکه او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارهـا و بارهـا بوییدم و بوسیدم ، به خدا بوی عطر گل یاس میداد...
✍🏻 راوی : عکاس دفاع مقدس
سید مسعود شجاعی طباطبایی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_یک
💠 @bank_aks