eitaa logo
بانک عکس دفاع مقدس
2.5هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
89 ویدیو
26 فایل
📷 مرجع عکس کانال‌های شهدایی ❌ روی تصاویر لوگو نزنید 📌استفاده از تصاویر آزاد است 📌 با فوروارد مطالب از کانال شهدا حمایت کنید. 📌تلگرام https://t.me/bank_aks https://www.instagram.com/defense_ir?r=nametag
مشاهده در ایتا
دانلود
شوخی با امدادگران ... یک‌ بار کـه با یکی از امـدادگرها ، برانکاردِ لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشم‌مان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰کیلو ممنوع افتاد. از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود. یک نگاه به‌ او و یک نگاه به‌عبارت داخل برانکارد می‌کردیم. نه می‌توانستیم بخندیم و نه می‌توانستیم او را از جایش حرکت بدهیم. بنده خدا این مجروح نمی دانست چه بگوید. بالاخره حرکت کردیم و در راه، کمی می‌آمدیم و کمی هم می‌خندیدیم .افراد شوخ طبع ، دست از برانکـارد خون آلود حملِ مجروح هم برنداشته بودند . 💠 @bank_aks
گربه‌های عرب ... در فاو گربه زیاد بود ... یک روز یکی از این گربه‌ ها به پایین خاکریز آمده بود، ما بخاطر اینکه گربه ترکش نخورد و بلایی سرش نیاید ، می‌گفتیم: « پیشته ، پیشته » در همین لحظه، علیرضا کوهستانی هم آمد، تا دید دارم گربه را پیشت میکنم، و گربه هم به حرف من توجهی نمی کند، گفت: « رضا جان ! مثل این که فراموش کردی تویِ عراق هستیم و این گربه هم عراقی هست، ببین تکان نمی‌ خورد، حرفت را نمی‌ فهمد تو باید عربی باهاش حرف بزنی، باید بگویی: « الپیشت ـ الپیشت » :) راوی : رضا دادپور رزمنده بهداری لشکر۲۵ کربلا 💠 @bank_aks
شوخ طبعی‌اش باز گل کرده بود همه‌ی بچه‌ها دنبالش می‌دویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده اما او سریع دست تو دهانش می‌کرد و می‌گفت : نمی‌دَم که نمی‌دَم آخر یکی از بچه‌ها پتویی آورد و روی سرش انداخت ، و بچه‌ها شروع کردند به زدن! حالا نزدن کی بزن آجیل می‌خوری؟ بگیر، تنها می‌خوری؟ بگیر ... بالاخره در این گیر و دار یکی از بچه‌ها در آرزوی رسیدن به آجیل ؛ دست کرد تویِ جیبش ؛ اما آجیل مخصوص چیزی جز نانِ خشک ریز شده نبود !! همگی سر کار بودیم ... :) 💠 @bank_aks
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود یک‌بار خمپاره‌ای آمدو خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم دیدیم رسول، پای‌ راستش را با چفیه بسته است نمی‌توانست درست راه برود. از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه‌ها انجام دادند ... کم کم بچه‌ها به رسول شک کردند یک‌شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش :) صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید! سنگر از خنده‌ی بچه‌ها رفت روی هوا تا می‌خورد زدنش و مجبورش کردن تا یکهفته کارای سنگر رو انجام بده خیلی شوخ بود ... همیشه به بچه ها روحیه می داد اصلا بدون رسول خوش نمی‌گذشت :) 💠 @bank_aks
شب جمعه بود بچه‌ها جمع شده بودند تو سنگر برایِ دعای کمیل چراغارو خاموش کردند؛ مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود. هر کسی زیر لب زمزمه می‌کرد و اشک میریخت یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ؛ ثواب داره ... اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ... بو بد میدی ... امام زمان نمیاد تو مجلسمونا! بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود !!!! تو عطر جوهر ریخته بود ، بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند!😄 💠 @bank_aks