بانک عکس دفاع مقدس
راه تو #خون میطلبد مرد کیست ؟ تیرماه ۱۳۶۵ ، قلاویزان عکاس : سیدمسعود شجاعی طباطبایی #نوجوانان #
#بوی_عطر_گل_یاس
حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ، بچه های رزمنده دیگربه خوبی با این صداها آشنا هستند . گوشها عادت میکند و میتوانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودیهاست یا دشمن تا بیجا خیز نروی!
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمیشنید، به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشهای آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک میگرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت :"آقا اومدم. حسین جان اومدم."
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت :"کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا...!(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه ها شهید می شدند ، آنها را کنار هم می گذاشتند تا بچه های گردان تعاون آنها را به عقب منتقل کنند.)
در حالیکه تمام بدنم می لرزید او را بغل کردم ، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد .قبل از اینکه او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم و بوسیدم ، به خدا بوی عطر گل یاس میداد...
✍🏻 راوی : عکاس دفاع مقدس
سید مسعود شجاعی طباطبایی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_یک
💠 @bank_aks
ثانیه ها هم درد میکنند
وقـتی منتظر هستیم ،
و خبری از او نیست ...
#چهاردهم_تیر
سالروز ربوده شدن
#حاج_احمد_متوسلیان و یارانش
#free_motevaselian
@bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
🗓 ۱۳ تیرماه سالروز شهادت قائم مقام لشکر۲۷ محمدرسولاللهﷺ عملیات کربلای یک - آزادسازی مهران #شهیدس
توییکه از حصارِ آفرینش رد شدی
ما ، حالمان درگیر تکرار است ...
#شهید_سیدمحمدرضا_دستواره
#قائممقام_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
💠 @bank_aks
#عملیات_رمضان
رمضان بود ... عطش بود ... !
بوی پیکرهای سوخته از میدان مین میآمد
و آنانکه از دیدار حق محروم ماندند
با آبِ كانال پرورشماهی و نهر كتیبان
وضـو گرفتند . . .
📎 پی نوشت :
عملیات رمضان در ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقهی شامگاه ۲۲ تیر ۱۳۶۱ همزمان با شب ۲۱ رمضان ۱۴۰۲(ه.ق) با رمز یاصاحبالزمانادرکنی در پنج مرحله و در محور شرق بصره بصورت گسترده با فرماندهی مشترڪ سپـاه و ارتش آغاز شد و تا هفتم مردادماه ادامه داشت. عملیات رمضان به دلیل وارد کردن ضربات سنگین به دشمن بعنوان یک عملیات موفق و به دلیل نرسیدن به اهداف اصلی یک عملیات ناموفق محسوب میگردد .
http://eitaa.com/joinchat/3716808705C95be0cabab
☑️ بانک عکس دفاع مقدس
بانک عکس دفاع مقدس
شهادت سقایِ عملیات رمضان ... تیر ماه ۱۳۶۱ عملیات رمضـان منطقه کانال پرورش ماهی عکاس : امیرعلی جوا
#جنگ_به_روایت_تصویر
در ادامه عملیات رمضان، به کانال پرورش ماهی رفتیم؛ در منطقه بودم که به اندازه چشم به هم زدنی، بالگرد عراقی بالای سر ما آمد و آتش ریخت، در همین حمله هشت نفر از رزمندهها شهید شدند. یکی از رزمندهها سمت چپ صورتش کاملاً از بین رفته بود. یکی دیگر از رزمندهها که میخواست با موتور سیکلت برای همرزمانش آب ببرد، در همین حمله با شهادت رسید که ظرف آب آن هم به خون آغشته شد.
رزمندهها با دیدن این صحنه سریع خودشان را به رزمندههایی رساندند که هدف شلیک قرار گرفتند، تا بتوانند آنها را نجات دهند اما این رزمندهها به شهادت رسیده بودند.
من هم هاج و واج مانده بودم که در یک چشم بهم زدنی کسانی که جلوی چشمم راه میرفتند، شهید شدند. تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم این بود که دوربینم را دستم بگیرم و از این صحنه عکسبرداری کنم. از سه زاویه این واقعه تلخ عکس گرفتم.
شرایط سختی حاکم بود؛ تانکها به سمت نیروهای ما میآمدند، عراقی ها از زمین و هوا آتش میریختند؛ در همین لحظات یک خودروی وانت داشت به عقب برمیگشت؛ از فرصت استفاده کردم و بلافاصله خودم را به پشت آن رساندم و منطقه را ترک کردیم. بعداً شنیدم رزمندههایی که در آن منطقه مانده بودند، به اسارت عراقیها در آمدند.
✍🏻 راوی : عکاس دفاع مقدس
امیرعلی جـوادیان
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
صبح ، احوالِ هوا شعله برانگیز شده ! اِی تَب انداخته بر پیکر خورشید ، ســــــــــلام . . . #صبح_بخیر
#جنگ_به_روایت_تصویر
چه زیبا بر روی کلاه خودت نوشته بودی:" وما رمیت، اذرمیت ولکن الله رمی"، بعد از نبردی سخت، در گرمای طاقت فرسا، چه زیبا شده بودی، خسته بودی، اما چه باک از خستگی، از چهره نورانیت خواستم عکس بگیرم ، چهره ات که از جاذبه های آسمانی سرشار بود با لبخند دلربایت عجین شد، انگار مرا به میهمانی آسمان دعوت کردی، احساس کردم در راز جاودان خاطرات جنگ ، تو را نه در دریچه دوربین بلکه در قلبم ثبت می کنم تا هرگز از یاد نروی. عزیز دلم، تاب درنگ نداشتی، آمده بودی تا کوله بار دیگری از گلوله های آرپی جی را در کوله پشتی ات بگذاری و دوباره به شکار تانک های دشمن بروی، در زیر رگبار دوشکای دشمن و تیر مستقیم تانک آنقدر با صلابت و استوار راه می رفتی ، انگار از روی زمین به آسمان قدم می گذاشتی. از تو پرسیدم چند تانک شکار کرده ای؟ لبخند زنان از نذرت گفتی، یادم است گفتی امروز نذر کرده ام یک دوجین تانک بزنم، با بلند کردن دستت به یک ردیف تانک دشمن اشاره کردی ، انگار میخواستی به دیگران بفهمانی که این تانک ها سهم من است ، شتاب نکنند تا نذرت ادا شود.
همچون تیری از کمان رها شدی، و به قلب دشمن یورش بردی، با تو همراه شدم ، تانک های دشمن در شهر مهران سردرگم شده بودند، سوراخ هایی که بر روی دیواره های شهر به واسطه گلوله های مستقیم تانک ایجاد شده بود به من این فرصت را می داد تا بتوانم از دل آن عکس بگیرم.
می دویدی ، می نشستی ، برمی خواستی و استوار و محکم قبضه آرپی جی را بر شانه ات می گذاشتی و با آتش تیر هایت تانک ها را امان نمی دادی، تعداد تانک هایی که توسط تو و بچه ها به آتش کشیده می شد، آنقدر زیاد شده بود که دیگر مجال تکبیر گفتن به یاران را نمی داد.
جست و خیز تو در میان تانک ها ، گویای آن بود که رقصی چنین میانه میدان آرزوست.پروانه وار بر گرد شعله های آتش جاری بودی ، انگار در طواف خانه عشق پر وبال میزدی ، به تو می نگریستم انگار نظاره گر سماع عاشق با معشوق بودم ...
✍🏻 به قلم زیبای عکاس دفاع مقدس
سید مسعود شجاعی طباطبایی
💠 @bank_aks