eitaa logo
بانو هاشمی
101 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
81 فایل
این کانال به یاد بانو وجیهه سادات هاشمی(دختر آقا)بانوی عاشق قرآن واهل بیت دختر عالم بزرگوار آیت الله سیدعلی اکبر هاشمی همسر شیخ اسدالله الهی با هدف نشر معارف قران واهل بیت وبیان گوشه ای از زندگینامه وخاطرات باقیمانده از آن بانوی جلیل القدر راه اندازی شد
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔ *خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا (و آرایش و کم حجاب⛔)به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند و برای دیگران بفرستند* 👇👇👇 ⭕ *هنوز جای تاوَل ها روی مچ دستم باقیست*❗ 🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت ✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است) 📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نمي شناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم. ✍️ *اصل داستان* يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم . يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. ✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. اين خانم يكي از كتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم . خيلي تشكر كرد و پياده شد . ✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم . ✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود . ✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد . گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. ✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الآن هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نمي كردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده‌ام . يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم . ❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته‌ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيبايي ها را نديدم! ✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود. اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. ✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟ .. ادامه دارد
✨🕊🌸🍃 ✨؎۩اَلسَّلامُ عَلَی الْمَهْدِیِّ الَّذی وَعَدَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الاُْمَمَ،" ✨؎۩"سلام بر مهدی که خدای عزّ و جلّ امّتها را به وجود او وعده داد،" •~•~•~•~•~•~ 🌸🍃سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! 🌸بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
🌹آیتــ الله مجتهدی تهرانی (ره): 🍁‍ هفت چیز پس از مرگ برای انسان جاری است( برای نوشتن ثواب، نامه عملش باز مےماند )🍁‍ پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هفت چیز برای بنده بعد از مرگ در جریان است: ✅‍❶ دانشی که بیاموزد که دیگران از آن بهره مند شوند؛ ✅‍❷ رودی به جریان اندازد تا همه مردم به خصوص طبقه کشاورزان و باغداران و دیگر اصناف از آن استفاده نمایند؛ ✅‍❸ چاهی را حفر کند که دیگران از آن آب بهره برداری کنند؛ ✅‍❹ درخت خرما ( و سایر درختان ) بنشاند که از میوه ها و سایۀ آن بهره مند گردند؛ ✅‍❺ مسجدی بنا کند ( که با اقامۀ نماز در آن و رفع مشکلات جامعه و نیز با برگزاری جلسات مذهبی جهت تعالی معارف اسلام از آن به کار گیرند )؛ ✅‍❻ قرآن ( و متون و کتب دینی دیگری ) را به ارث گذارد؛ ✅‍❼ فرزندی صالح از او بماند که برای او طلب مغفرت نماید 📔‍ نهج الفصاحه، ص ۳۶۶ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 همش واسه من درد آور بود... نمی تونستم ببینیم..... بغض کرده بودم.... دلم حسابی گرفته بود.... احساس خواری می کردم.... احساس شرمساری..... احساس حقارت..... احساس بی کسی..... دلم می خواست از همه گله کنم دلم می خواست به هم اخم کنم دلم می خواست فریاد بزنم دلم می خواست بلند گریه کنم و بگم........ بالاخره وارد کلاس شدم.... مامانم بوسیدم و رفت.... معلم وارد کلاس شد... سلام.... صبح بخیر... همگی خوش اومدین.... بچه ها می خوایم با هم بیشتر آشنا بشیم از همین جلو.... یکی یکی خودتونو معرفی کنین شروع کردن.... نفر اول : مرجان فلاح نام پدر: ابراهیم شغل پدرتونم بگین یادداشت کنم.... وااااااااااااای....استرس کل وجودمو گرفت.... این چه سؤالی بود آخه.... عاقبت نوبت من شد..... اسمت چیه ؟ فاطمه فامیلیت؟إإإإ الان میگم!!!این هنگ کرده بودم.... زبونم قفل شده بود..... معلم فامیلیم رو از رو دفترش خوند... آب شدم از خجالت..... اسم بابات چیه ؟ تندی گفتم علی وااااااااااااای خداااااجون شغلش رو چی بگم..... الانه که بپرسه...... خب فاطمه خانوم بابات چیکارس؟! سرم رو انداختم پایین..... اشکام سرازیر شد خانوم اجازه....... خانوم اجازه...... خانوم اجازه..... بابای من شغلش..... دوست داشتم بگم بابام با خدا معامله کرده...... خانوم اجازه من که.... آخه..... چیزه..... خااااانوووووم.....بخدا....من یتیمم.... بابا نداااااارم..... خااااااانووووم اجازه..... شغل باباااااااای من باهمه ی شغلها فرق می‌کنه بخدا.... خااااااانووووم....اجازه....خانوم.... شغلِ بابای من .... خااااااانووووم.....اجازه......خانوم... بابای من جاموووووونده.... خاااانوم دست رو دلم نذار..... که من یه سنگ قبرم از بابام ندااااارم..... آخه بابای من یه و دیگه گریه امانم نداد .... شادی روح و و سلامتی
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌷 وی دارای تحصیلات کارشناسی ارشد مهندسی هسته ای بود. از ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی و تشکیل سپاه به عضویت سپاه در آمد و درجه نظامی سرتیپ پاسدار را داشت. 🌷 با تشکیل واحد تحقیقات ویژه اتمی (تیم ۳۲) در سال ۱۹۸۳ در مرکز تحقیقات سپاه پاسداران ، فخری زاده از همان ابتدای تشکیل در این مرکز فعالیت خود را شروع کرد. 🌷 محسن فخری زاده از سال ۱۹۹۲ بعنوان عضو هیئت علمی دانشکده فیزیک دانشگاه امام حسین سپاه، امکانات این دانشگاه را در جهت تحقیقات هسته ای بکار گرفت و سپس رییس دانشگاه صنعتی مالک اشتر شد. 🌷 او رییس سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی (سپند) بود. 🌷 لازم به ذکر است نام محسن فخری‌زاده به عنوان یکی از پنج شخصیت ایرانی که در فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریه آمریکایی فارین پالیسی منتشر شده است. 🌷 نام فخری‌زاده تحت عنوان دانشمند ارشد وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح و رئیس پیشین مرکز تحقیقاتی فیزیک (PHRC) در تاریخ ۲۴ مارس ۲۰۰۷ میلادی، در فهرست تحریم شدگان ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل قرار گرفت. 🌷 محسن فخری زاده از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در کشور بوده است . 🌹 🕊 شادی روح و