از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 20 از حمام که اومدم بیرون ساعت ۱۰ شب بود رفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 21
وارد دانشگاه شدم ،تو محوطه یه نگاهی کردم سارا رو ندیدم ،رفتم سمت دفتر بسیج دانشگاه
درو باز کردم ،دیدم سارا و خانم منصوری و آقای صادقی و آقای هاشمی نشستن دور میز
- ببخشید ،فکر کردم خانم شجاعی تنهان
صادقی: بفرمایید داخل ،منتظرتون بودیم
درو بستم رفتم کنار سارا نشستم
آقای صادقی : خوب ،خانم منصوری لیست و به خانم شجاعی و خانم یوسفی تحویل بدین تا کارای رفتن و انجام بدن
منم لیست آقایون و میدم به آقای هاشمی
در ضمن از افرادی که اسم نوشتن بخواین تا یه هفته دیگه مدارکاشون باید حتما آماده باشه و تحویل بده ،در غیر این صورت اسمشون خط میخوره و افرادی که ذخیره هستن جایگزین میشن از حرفاش متوجه شدم داره درباره راهیان نور صحبت میکنه با دیدن هاشمی خیلی تعجب کردم
نمیدونم چرا کارای بسیج و به اون متحول کردن
بعد از مدتی صادقی و هاشمی بلند شدن و رفتن منصوری هم لیست بچه ها رو به ما داد و رفت به سارا نگاه میکردم ،دلم میخواست تک تک موهاشو بکنم
سارا : چیه مثل زامبیااا داری نگام میکنی ؟
- چرا اسم منو نوشتی ؟
سارا: من ننوشتم ،هاشمی نوشت!
- هاچرا؟
سارا: نمیدونم ،منصوری اسم افرادی که عضو اصلی بسیج هستن و بهش داد اونم. منو و تورو انتخاب کرده
- خوب چیکاره اس که نیومده شده همه کاره
سارا: منصوری میگفت ،تو سپاه کار میکنه ،چند سالی هست که مسئول بردن افراد به راهیان نوره ،صادقی میشناستش
- آها ،ولی من نمیام
سارا: چرا؟
- من که بهت گفته بودم دلم نمیخواد تنها برم
سارا: خوبه حالا،تو باید تا کی صبر کنی تا آقا رضا لطف کنن بیان خواستگاریت ؟
- دیگه نزدیکه...
سارا : وایی شوخی نکن ،کی میان ؟
- نمیدونم ،ولی معصومه از عمو و زن عمو شنیده که تا عید باید محرم شیم...
سارا: ععع چه خوب ،پس به منصوری میگم که یه نفر دیگه رو جای تو بزاره
- اره همینکارو بکن ،چون من نمیام
سارا: بریم که کلاس چند دقیقه دیگه شروع میشه
- بریم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
__°🌱•
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 22
بعد از تمام شدن کلاس با سارا رفتیم سمت پارک نزدیک دانشگاه روی یه نیمکت نشستیم
اصلا نمیدونستم چه جوری سر صحبت و باز کنم
توی دلم صد تا فوحش به امیر دادم
سارا: چیزی شده آیه؟
- هااا، اره نمیدونم چه جوری بگم
سارا: وااا مگه میخوای خواستگاری کنی که خجالت میکشی ..
- اره
سارا: چی؟
- این داداش خل و چلم نمیدونم تو رو کجا دیده که یک دل نه صد دل عاشقت شده ،الان کچلم کرده از صبح تا حالا صد بار زنگ زده یاد آوری کرد که باهات صحبت کنم
سارا ساکت شد و چیزی نگفت
خندیدم : یعنی میدونستم اینقدر با شنیدن این حرف خانم و با وقار میشی که هر روز اینو بهت میگفتم....
سارا: لووس
- خوب نظرت چیه ؟
سارا: در باره چی؟
- در باره جنگ جهانی ایران و عراق ..
خل جان ،خوب در باره این داداش عاشق من
سارا: خوب ،من که نمیشناس زیاد داداشت رو
- خوب خواستگاری و آشنایی بیشتر و واسه همین روزا گذاشتن دیگه ،بزار بیاد صحبتاتونو بکنین اگه خوشت نیومد ازش که با تیپا بندازینش بیرون ،اگه هم که خوشت اومد بگیرینش واسه خودتون من یه نفس راحت بکشم
سارا: دیونه ...
- به مامان بگم زنگ بزنه خونتون اجازه بگیره
( سارا سرشو پایین بردو با لبه مقنعه اش ور میرفت ،با دیدن لپ قرمزش زدم زیر خنده )
- یعنی نمردمو یکی از من خجالت کشید ،پاشو بریم که الان امیر تو حیاط خونه در حال رژه رفتنه و منتظر من
یه دربست گرفتم و رفتم سمت خونه
وقتی که رسیدم از ماشین پیاده شدم
از داخل حیاط خونه عمو اینا صدای بی بی می اومد
زنگ در و زدم معصومه در و باز کرد
معصوم: سلاام بر زنداداش آینده
- سلام
هولش دادم که برم تو حیاط خونه
معصومه: ببخشید کجا همینجوری سرت و انداختی پایین داری میری؟
- به تو چه؟ خونه عمومه
با دیدن بی بی که روی ایون نشسته بود ،دویدم سمتش و خودمو انداختم توی بغلش
- سلام بی بی جون خوبی؟
بی بی سرمو بوسید:
سلام عزیزم ،خسته نباشی مادر
- ممنون
معصومه: یه جور رفتی تو بغل بی بی انگار چند سالیه که ندیدیش ،زشته دختر ،داری عروس میشی اینکارا رو کمتر بکن
یه دمپایی نزدیکم بود پرت کردم سمتش که خورد تو سرش...
معصومه: آخ ..هدف گیریت هم خوبه ،بیچاره داداش بد بخت من...
با گفتن این حرفش خندم گرفت
که یه دفعه یه صدا از توی حیاط خونمون اومد
امیر: آیه ؟ ؟
- جانم
امیر: سه ساعته منتظرتماااا
- اخ اخ اخ ،یادم رفت الان میام
معصومه: چی شده؟
- بعدأ بهت میگم
بی بی: آیه مادر ،برو باز بیا اینجا
- باشه
معصومه:
ای خدااا ،لااقل یه کم ناز کن بعد بگو چشم
- فعلا من برم تا امیر سکته نکرده
بی بی رو بوسیدم و رفتم...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
__°🌱•
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 23
امیر دست به سینه دم در منتظرم بود ،با اخم نگاهم میکرد
- چیه ،چرا اینجوری نگام میکنی
امیر: خوبه که از صبح منتظر تماس تو ام ،چرا گوشیت و جواب نمیدی ؟
- دیونم کردی خوب،بازم میخواستی حرفای تکراری بزنی ،تازه اگه از پشت تلفن بهت میگفتم معلوم نبود با شنیدنش چه اتفاقی برات می افتاد
گفتم خودم بیام از نزدیک بگم که اگه اتفاقی افتاد زود ببرمت بیمارستان
امیر: یعنی چی؟ مگه چی گفت ؟
- چی میخواستی بگه، دختره آبرو برام نزاشت ،هر چی تو دهنش بود بارم کرد ،میگفت من کجا داداش خل و چلت کجا،،
از دیدن قیافه در هم امیر خندم گرفته بود ولی زود رومو ازش برداشتم و رفتم سمت پله ،کفشامو درآوردم از پله ها میرفتم بالا
که امیر کنار حوض نشسته بود و به زمین نگاه میکرد
یه لبخندی زدمو رفتم داخل خونه
- مامان،ماماااااان؟
مامان: تو اتاقم
رفتم سمت اتاق مامان و بابا
درو باز کردم دیدم مامان درحال مرتب کردن لباس داخل کمده
- سلام
مامان : سلام عزیزم
- میگم مامان ،پسرت عاشق شده
مامان: برووو ،دیگه گول حرفاتو نمیخورم
- وااا ،مامان جدی میگم ،عاشق سارا دوستم شده
مامان: جدی میگی؟
- اره ،امروز با سارا صحبت کردم ،شماره خونشونو بهتون میدم زنگ بزن با مادرش صحبت کن
مامان: امیر کجاست؟
- بیچاره بهش گفتم دختر خوشش نمیاد ازت ،لب حوض کز کرده...
مامان: ای خدااا چیکارت کنه ،بیچاره الان از غصه دق میکنه که
- نترس مامان جون ،پوستش کلفته چیزیش نمیشه
مامانم بلند شد و رفت سمت حیاط
منم بدو بدو دویدم سمت اتاقم درو قفل کردم تا امیر حمله ور نشه تو اتاقم
لباسامو درآوردم و عوضشون کردم
یه روسری رنگی گذاشتم روی سرم ،بلوز شلوار اسپرت پوشیدم
یه دفعه صدای امیر و شنیدم هی میکوبید به در
امیر: آیه درو بازکن ،آیه تا صبح همینجا میشینم تا بیای بیرون پوستت و بکنم
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
__°🌱•
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
خب رفقا تا اینجا گوش کردید خداقوووت ان شاءالله فردا متن صوت هم بارگذاری می شود🌸
سلااام
چطورید همسفرای مهدوی
حالتون خوبه؟
یه سلااام خدمت بزرگوران که تازه به جمع ما پیوستند 🌸خیلییی خوش آمدید
عزیزان اگه هنوز تا اینجا گوش ندادید
صوت های کتاب فریاد مهتاب رو گوش بدید
که ان شاءالله بزووودی بریم ادامه ماجرا🌸🌸🌸
#تلنگر
عکـس پروفایلت چادریه....😕
لابد دوستات رو هم از عواقب بد دوســـ👫ـــتی با نامحرم آگاه می کنی...
تنها آرزویت را هم که میدانم،شهادت...😐
💥از اون ور👇
با یکی شروع کردی به دردودل کردن...
از آرزویت میگی...
تحسینت می کنه...👏
از حجابت میگی...
تحسینت میکنه...👏
از بچه مذهبی بودنت میگی...
تحسینت میکنه...👏
کم کم نوع حرف هاتون فرق میکنه...😒
اول راه خواهرم برادرم بودید و حالا عشقم ونفسم⁉️
طرز فکرتون تغییر می کنه...
اولا که می گفتی ما خواهر برادری چت می کنیم و گناهی نمیکنیم...😌
بعدشم گفتی ما قصدمون جدیه...👰👨
گفتی پسر خوبیه با ایمانه،مذهبی،ریش،یقه آخوندی،تسبیح و...🙂
خواهرم...
پسر خوب با هیچ نامحرمی چت (غیرضروری) نمی کنه...
دخترخوب هم همینطور...
مشکل فقط اینجاست که ما تفسیر خوب بودن را اشتباه متوجه شدیم...
عادت کردیم به حقه بازی و کلاه شرعی سرخودمون گذاشتن...😔
خواهرم-برادرم گلم،بخدا وقتی قبح این گناه برایت شکسته شد مطمئن باش با هرکسی چت می کنی...💬
راستی یه سوال 😐میدونستی توام الآن مثل دوستات دوست پسر/دوست دختر داری😔⁉️
اصلا کجای کار بودی که به اینجا رسیدی؟!
از یه گروه مختلط مذهبی شروع شد،آره⁉️
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
Mohammadreza Taheri - Ey Khoda Sharmandatam (128).mp3
2.97M
امشب بگو ای خدا ....
شَرمَندَتَم، شَرمَندَتَم(:
#پیشنهادی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
بنده خدایی میگفت هرچی دعا میکنم
خدا نمیشنوه!
این جوابِ قشنگیه براش
دل ها بـرایِ خـواستههایشـان دست به
دعا میبرند، و خدا با آنچه برایِ آنها
نیکوتر است به آنها پاسخ میدهد.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
میگفت:
اگه مثلا شمر بلد بود خوب گیتار بزنه،
یا خولی اگه شعرهای قشنگی میسرود،
یزید تیکِ آبیِ اینستاگرام داشت و سایت
بت میزد و عایشه بیوتی بلاگر بود،
ما بازم حاضر بودیم بگیم"من به عقایدش
کاری ندارم، حرفه و هنرش برام مهمه"
یا نه..؟!
#تفکرات
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
راهیان نور نعمتی بود که مثل خیلی از برنامه های جمعی جهت جلوگیری از انتشار ویروس کرونا
تعطیل شد😭
ان شاء الله سعی می کنیم فضای ایجاد کنیم و یاد خاطره شهدا را گرامی داریم
هر چند حضور در مناطق چیز دیگری است
ولی
فضای مجازی هم برکات خود را دارد
➕ در ایتا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در سروش به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
حاج مهدی رسولی._۲۰۲۲_۰۲_۰۵_۱۲_۴۵_۳۹_۱۰۹.mp3
5.25M
🌱☘🌱☘
بگذار کمی عرض ارادت بنویسم🍃
🎙حاج مهدی رسولی
#ماه_رجب
#شهادت_امام_هادی
➕درایتا و سروش و روبیکا
به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
از لاک جیغ تا خدا
#شب دهم_سفر در مدینه
بزرگوران متن این صوت رو می ذارم
حتما بخونید
امشب ساعت 22 ادامه سفر در مدینه😉
از لاک جیغ تا خدا
#شب دهم_سفر در مدینه
خلیفه دستور می دهد تا مردم در مسجد جمع شوند
او می خواهد برای مردم سخنرانی کند
به راستی چه خبر شده است ؟
او بالای منبر می رود و چنین می گوید
ای مردم من می خواستم پول فدک را صرف تقویت سپاه اسلام نمایم اما علی با این نظر من مخالفت کرده و مرا تهدید کرده است
مثل اینکه علی با اصل خلافت من مخالف است
من از همان روز اول از روبرو شدن با علی می ترسیدم و از جنگ با او گریزان بودم
آری سخنان خلیفه نشان می دهد که او خیلی ترسیده است
اگر دست گلی به آب بدهد و خود را از خلافت برکنار کند چی خواهیم کرد ؟
آن وقت همه نقشه ها خراب خواهد شد
باید به او قوت قلب داد ،باید اورا راهنمایی کرد
من باید از جابرخیزم اگر من یک ساعت کنارخلیفه نباشم او همه چیز را خراب می کند ....
🌸🍃
از لاک جیغ تا خدا
خلیفه دستور می دهد تا مردم در مسجد جمع شوند او می خواهد برای مردم سخنرانی کند به راستی چه خبر شده ا
این عمر است که باخود چنین سخن می گوید
اکنون عمر از جا بلند می شود و چنین می گوید
ای ابو بکر چرا اینقدر ترسو و ضعیف هستی
من چقدر زحمت کشیدم تا این خلافت را برای تو آماده کردم
اما تو حاضر نیستی از آن بهره مندشوی
من بودم که نیروهایی شایسته و کار دان و با وفا را گِرد تو جمع کردم ودشمنانت را آرام کردم و فتنه را خاموش کردم
اکنون اگر من نبودم علی استخوان های تورا در هم شکسته بود
برو خدارو شکر کن ای جناب خلیفه که من در کنار تو بودم و هستم و البته کسی که در مقام خلافت نشسته است باید شکر خدارو هم باید بکند
ای حضرت خلیفه آیا بار دیگر از علی ترسیده ای؟
ما می توانیم علی را با نیرنگ آرام کنیم
علی کسی است که پهلوانان. عرب را کشت
اما نترس از تهدید او وحشت نکن
که من اورا آرام می کنم
سخنان عمر به پایان رسید
بار دیگر آرامش به قلب خلیفه باز می گردد و لبخند برصورتش می نشیند
عمر به خلیفه قول داده که هر طور هست علی را
آرام کند
🌸🍃
از لاک جیغ تا خدا
این عمر است که باخود چنین سخن می گوید اکنون عمر از جا بلند می شود و چنین می گوید ای ابو بکر چرا ای
اما به راستی چگونه می خواهد
این کار را انجام دهد. ؟
آیا عمر خواهد توانست به قول خود عمل کند
آیا عمر می تواند خلیفه را برای همیشه از این غم نجات دهد ؟
آری خلیفه جهان اسلام نیاز به آرامش دارد
باید هر طور هست آرامش را به او هدیه کرد تا بتواند به راحتی به امور حکومتی بپردازد !
اینجا خانه خلیفه است
خلیفه به سخنان عمر فکر می کند
عمر به او قول داده. که علی را آرام کند اما چگونه ؟
آیا عمر می خواهد فدک را به فاطمه بازگرداند؟
این کار یعنی پایان خلافت ابوبکر
خلیفه کسی را می فرستاد تا عمر به منزل او بیاید .نگاه کن عمر باعجله به خانه خلیفه می آید
خلیفه تا نگاهش به عمر می افتد
چنین می گوید
ای عمر به نظر تو اکنون ما باید چی کنیم ؟؟
عمر می گوید
من می خواهم کار را یکسره کنم علی را به قتل برسانم
ابو بکر می گوید آخر چگونه؟
کشتن علی کاری ساده ای نیست
عمر می گوید
من یک نفررا سراغ دارم
که می تواند این کارا بکند
ابوبکر می گوید چی کسی؟.
عمر می گوید خالد پسر ولید
خلیفه به فکر فرو می رود
چاره ای نیست
ظاهراً
باید علی را ترور کرد
خلیفه کسی را به دنبال خالد می فرستد
🌸🍃
از لاک جیغ تا خدا
اما به راستی چگونه می خواهد این کار را انجام دهد. ؟ آیا عمر خواهد توانست به قول خود عمل کند آیا عم
تا هرچی زود تر بیاید
خالد به نزد خلیفه می آید
آنجا را نگاه کن
آن خانم کیست؟
که پشت در ایستاده است !
مثل اینکه او هم سخنان این افراد را شنیده است
آیا تو آن خانم را میشناسی ،او اسماء همسر ابو بکر است
اما این زن با شوهرش از زمین تا آسمان تفاوت دارد
این زن از دوستداران علی علیه السلام است .من جلو می روم با اسماء سخن می گویم .ای اسماء با تو هستم چرا رنگ از چهره تو پریده است ؟
اسماء می گوید مگر نمی شنوی که این سه نفر چی می گویند
من گوش نیز می کنم تا صدای آنها را بشنوم
عمر با خالد سخن می گوید ای خالد ما میخواهیم
مأموریت ویژه ای به تو بدهیم خالد می گوید آن مأموریت چیست؟
عمر می گوید کشتن علی
خالد می گوید
من چگونه اورا بکشم
عمر می گوید. فردا در هنگام نماز جماعت
خالد می گوید در نماز جماعت؟؟!
عمر می گوید آری
تو باید در نماز کنار علی قرار بگیری وقتی ابوبکر سلام نماز را گفت تو فوراً شمشیر می کشی و کار علی را تمام می کنی
همسفر خوبم
اکنون اسماء نمی داند چی کند
خدایا خودت به او کمک کن
او چگونه باید این خبر را به علی برساند!
توچی پیشنهادی داری؟؟!
ناگهان فکری به ذهن اسماء می رسد
او کنیز خود را صدا می زند و به او می گوید
همین الان به خانه ای علی برو سلام مرا به او برسان و این آیه قرآن را بخوان و برگرد
کنیز می گوید کدام آیه ؟؟ اسماء می گوید تو آیه 20سورع قصص را بخوان آنجا که خدا
از زبان دوست موسی چنین می گوید ای موسی مردم می خواهند تورا بکشند پس هرچی زودتر از این شهر خارج شو
کنیز حرکت می کند تا خود را به خانه ای علی برساند
همسفرم
این آیه در باره حضرت موسی است. وقتی که فرعون تصمیم گرفت تا اورا به قتل برساند
یک نفر اورا دید و به او خبر داد تا هرچی سریعتر فرار کند
کنیزبه در خانه فاطمه رسیده است. اودر می زند. علی در را باز می کند کنیز این آیه قرآن را می خواند إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ
(ای موسی مردم می خواهند تورا بکشند پس هرچی زودتر از این شهر خارج شو )
🌸🍃
از لاک جیغ تا خدا
تا هرچی زود تر بیاید خالد به نزد خلیفه می آید آنجا را نگاه کن آن خانم کیست؟ که پشت در ایستاده است
علی این آیه قرآن را می شنود و در جواب چنین می گوید
سلام مرا به اسماءبرسان و بگو خداوند نگهبان علی هست
کنیز خداحافظی می کند و بسوی خانه باز می گردد
آقای نویسنده بلند شو چقدر می خوابی
صدایی اذان می آید
من چشم خود را باز می کنم. نگاهی به تو می کنم و می گویم من خیلی خسته ام. دیشب تا دیر وقت مشغول نوشتن بودم
تو به من می گویی
ما باید به مسجد برویم مگر یادت رفته است. که خالد می خواد مولایمان را به قتل برساند .
من از جایی خود بلند می شوم
و باهم بسوی مسجد حرمت می کنیم
اما مثل اینکه دیر آمده ایم نماز شروع شده است
خالد در کنار علی در صف اول ایستاده است ما هیچ کاری نمی توانیم. بکنیم
حتما می دانید علی مجبور است در نماز جماعت این مردم شرکت کند
آخر نماز است ابوبکر دارد تشهد می خواند!!!!
الان موقع آن است که ابوبکر سلام نماز را بدهد
اما
چرا او سکوت کرده است ؟؟
مثل اینکه او نمی داند چی کند
سلام نماز را بدهد یانه
اگر سلام بدهد خالد شمشیر خواهد کشید
ابوبکر می داند که علی شجاع است ،خالد نخواهد توانست این نقشه را عملی کند
ابوبکر با خود می گوید حالا من چی کنم
عجب. اشتباهی کردم که به حرف عمر گوش دادم
چند دقیقه می شود که ابوبکر سکوت کرده است
مردم بیچاره نمی دانند چی شده است
چرا ابوبکر سلام نماز را نمیدهد؟!.
رنگ ابوبکر زرد شده است
ناگهان راه حلی به ذهن ابوبکر می رسد
او قبل از سلام چنین می گوید لاتَفْعَلْ مااَمَرْتُکْ (آنچی به تو دستور دادم انجام نده)
و سپس می گوید السلام علیکم ورحمه الله و برکاته
همه مردم تعجب می کند
این دیگر چی نمازی بود؟؟!
منظور خلیفه از این سخن چی بود؟؟
آری
این یک نماز جدید خلیفه است
شما می توانی قبل از سلام نماز هرچی دلت خواست به نماز اضافه کنی و آن را بگویی
اکنون. علی از جایی خود بر می خیزد و رو به خالد می کند
ای خالد خلیفه به تو چی دستوری داده بود؟؟
خالد می گوید
به من گفته بود. که گردن تورا بزنم علی می گوید و تو می خواستی این کار رو بکنی؟؟!
خالد می گوید
اگر خلیفه مرا از این کار باز نمی داشت من تورا می کشتم
در این هنگام علی دست می برد و با یک حرکت. خالد را بر روی زمین می اندازد
و گلوی اورا می گیرد
خالد فریاد می زند
و
مردم را به کمک می طلبد
هیچکس. جرئت ندارد نزدیک شود
خالد دست و پا می زند
ابوبکر چی کند !الان خالد کشته می شود
ما به او نیاز داریم
او شمشیر برنده ای. اسلام ما می باشد
باید هر طور که شده خالد را نجات دهیم
عمر به سوی عباس عموی پیامبر می دود
از او می خواهد که نزد. علی برود و از او بخواهد خالد را رها کند عباس عموی پیامبر
جلو می آید و نگاهی به علی می کندو با دست اشاره به قبر پیامبر می کند
و می گوید
فرزند برادرم تورا به حق صاحب این قبر قسم می دهم خالد را رها کن
علی بیاد وصیت های پیامبر می افتد
گویا پیامبر را می بیند که به او می گوید
علی جان بعد از من باید بر همه سختی ها و
بلاها صبر کنی
اکنون علی دستش را از گلویی خالد برمی دارد
خالد فرار. می کند ،عباس. جلو می آید و علی
رادر آغوش می گیرد و پیشانی اورا می بوسد
........
ادامه دارد .......
.:
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺کتاب #ترگل پرتیراژترین کتاب سالهای اخیر در حوزهی عفاف و حجاب است؛ کتابی که تقریبا هرماه شاهد یکبار تجدید چاپ بوده و اکنون به چاپ سی و سوم رسیده است. این کتاب برخلاف خیلی از کتابهای دیگر، مبحث حجاب را از نگاه عقلی بررسی کرده است.
کتابی ساده و دوست داشتنی، که بعد از خواندنش، همهی نگاه خواننده به پوشش، حجاب، غرب و فرهنگ غربی تغییر خواهد کرد.
🔺 گرافیک و صفحه آرایی رنگی این کتاب، جذابیتی دو چندان به آن بخشیده و قلم روان آن نیز خواننده را پای کتاب نگاه خواهد داشت تا به پایان برسد.
🔺در موارد متعددی نویسنده از نظرات و نقل قولهای دانشمندان غربی بهره گرفته و با آمار مستند وضعیت اسفناک جنسی در غرب را به تصویر کشیده است. وضعیتی عجیب که بر خلاف تبلیغات غولهای رسانهای، زن غربی را به بدبختی و تحقیر کشانیده.
🔺مطالعهی این کتاب ارزشمند به همهی دختران بالای پانزده سال توصیه میشود. دانستنیهای مهم موجود در کتاب ترگل که فراتر از موضوع #حجاب است، دختر جوان ایرانی را در مقابل حملات شدید رسانهای غرب، واکسینه خواهد کرد؛ ان شاءالله.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از کتاب #ترگل، قسمت اول
🔺پرسش:
چرا خانمها حجاب داشته باشن؟ خب آقایون نگاه نکنن.
🔺پاسخ:
▫️شاید بگید کسی که بخواد چشم چرونی کنه اصلا آدم نیست و نباید بهش توجه کرد
اما باید قبول کنیم که واقعیت جامعه اینه و افراد زیادی کنترل نگاه ندارن.
▫️شما نمیتونی بگی دزدی کار بدیه، کسی نباید دزدی کنه و دزدا باید خودشون رو کنترل کنن، پس من در خونم رو نمی بندم.
بله که دزدی کار بدیه
ولی به هرحال، توی جامعه، یه تعدادیهم دزد هست، پس شما وظیفه دارید امنیت خونه خودتون رو حفظ کنید؛
همینطور برای موضوع نگاه نامحرم و حفظ پوشش.
▫️یادمون نره اسلام با حضور زن در اجتماع البته با رعایت حدود عقلی و شرعی کاملا موافقه
که حتی برای کوشش و تحصیل علمش هم پاداش مشخص کرده
اما همین اسلام میگه برای اینکه جامعه استوار و محکم باشه ، جذابیت هارو رو به جامعه نکشونید و توی خونه محدود کنید.
▫️اسلام نه موافق اختلاط زن و مرده، نه موافق خونه نشینی زن
بلکه نظر اسلام حفظ حریمه.
تهیهی کتاب ترگل 👈 @sabehat
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم
#ماه رجب
CQACAgQAAx0CWTEf3AACap9h9VgaG5WJ62OMnyY4iIg-JS8p3wACiQADt67gUVkek94dCkNjIwQ.mp3
2.52M
داستان تکان دهنده علی گندابی از زبان حجت الاسلام #مومنی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━