002055.mp3
102.5K
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ
و یاد کنید آن گاه که گفتید: ای
موسی ! هرگز به تو ایمـان نمی
آوریم تا خدا را آشکارا با چشم
خـود ببینیـم ! پـس صـاعقه ای
مرگبـار شما را گرفـت، در حالی
که میدیدید. ↵ بقره/۵۵
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفاقت من
با تو
به روزای بچگیم
برمیگرده🙂🍼
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
⛓❤ مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از لاک جیغ تا خدا
⛓❤ مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول
ادامه قسمت ششم
🌱🌸
دکترمعده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ
وقت چنین اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود.
خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد.
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان
شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود.
چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت
قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند.
حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای مالقات زینب به
بیمارستان می رفتم.
قبل از تمام شدن ساعت مالقات، باالی گهواره اش می نشستم و برایش الالیی می
خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام
عادت کردم.
مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار
معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می
رفتیم.
هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق
م ی کردند و به آنها خوش میگذشت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
ادامه قسمت ششم 🌱🌸 دکترمعده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت
🌱🌸
باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما
می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت
سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم.
همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر
سرنکردن، گناه بزرگی بود.
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان« داشت.
او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد باالی
شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در
ایام تعطیالت عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی
نداشتیم.
اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت
همیشگی، کفش هایشان را درآوردند.
بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: »الزم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب
کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند.
آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و
صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود.
اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و
یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید.
#من _میترا_نیستم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌱🌸 باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهرا
گفت: »دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمین بشینن. تا مدت ها بعد
ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان
می گذاشتیم و خودم ان مثل قبل روی زمین می نشستیم.
در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل
حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر
به چادر من ایراد می گرفت.
او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی
را روی دستش ریختم و به او گفتم: »اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم.
اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه
ت .( جعفر با دیدن ج ّدیت
من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هفتم
فرزند ششم
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام
گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود
ادامه دارد.....
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
18.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تحول
🌸🍃هدیه خانم🌸🍃
پیشنهاد دانلود👌
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از کتاب #ترگل، قسمت دوم
🔺در صفحه ۳۱ کتاب ترگل چند آمار وحشتناک از بحران جنسی غرب گفته شده، مثلا؛
🔺روزنامه گاردین در تاریخ ۲۱ می ۲۰۱۶ مینویسه:
از هر پنج خانوم دانشجو، یکی قربانی تعرض جنسی شده؛ به نظرتون این فاجعه نیست که توی کشوری پیشرفته با این همه امکانات مادی، نیمی از جامعه اینجوری امنیت نداشته باشن؟
▫️ گاردین میگه، افراد متجاوز از اسلحه و الکل برای ناتوانسازی قربانی استفاده میکردن! این اسمش تجاوز نیست؟
▫️شاید بگید توی ایران هم این وضعیت وجود داره، من یه سوال میپرسم؟
آیا آزار و اذیتها بیشتر برای خانومایی اتفاق میفوته که پوشش و رفتار مناسب دارن یا اونایی که ظاهرشون جلف و زنندس؟
خب پیروی از همون فرهنگ برهنگیه که زمینه تعرض رو فراهم میکنه.
▫️به نظرتون چرا توی انگلیس یا آمریکا که خودشون مدعی حقوق بشرن و با صدای این ادعا گوش عالمو کر کردن، اینجوری مقام و ارزش زن پایین اومده؟؟
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بار امتحان کن😉
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━