eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
49 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃« ﷽»🍃♥️
همه‌ی‌قدرتهادست‌منه! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
اگه‌بهمون‌بگن این‌چندروزروبه‌ڪسی‌پیام‌نده! بی‌خیالِ چڪ‌ڪردن‌تلگرام‌واینستاگرام شو به‌هیچڪس‌زنگ‌نزن! اصلاچندروزموبایلت‌روبده‌به‌ما... چقــدربهمون‌سخت‌میگذره؟؟!! حالااگه‌بگن‌چندروز ؟! چقدربهمون‌سخت‌میگذره؟! بانبودنِ‌ڪدومش‌بیشتراذیت‌میشیم؟ نرسه‌اون‌روزڪه‌ارتباط‌با بقیه‌روبه‌ ارتباط‌باخداترجیح‌بدیم💔☘ ... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معنای لباس های مد امروز چیست‌؟🤔 آیا حاضری این گونه پوشش داشته باشی؟ 🤔 〰〰〰〰〰〰 حتما ببینید 😊❤️ ‌‌‍‌‎ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
شیطان میگه: همین یڪ بار ڪن، بعدش دیگه خوب شو! /۹یوسف/ خــدا میگه: باهمین یڪ گناه ،ممکنه بمیره و هرگز توبه نکنی، وتا ابد جهنمی بشی...!! /۸۱بقره/ ؟؟! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا به قدرتت ایمان دارم اگر تو بخواهی هر محالی ممکن است اجابت دعایم به دست توست و امیدم تنها خودت ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
یا رب از عرفان مرا پیمان فراوان ده🍃👀
مادر شما درد پهلوی شکسته را خوب میدانی و منم درد دل شکسته را 😪😭
-خدایا‌‌رفاقتی‌اینجوری‌نصیبمون‌ڪن:)💔-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❬💣🔥❭ - 🌱 دوستِ بد یاگناه‌روبرات‌خوشگل‌میڪنه یاخودش‌گناهڪاره!! دوستِ خوب توروبه‌یادخدامیندازه وقـتۍڪنارشۍازگناه ڪردن‌شرم‌دارۍ...🙂💜 مواظب‌باشیم‌باگناه‌امام‌زمان‌روناراحت نکنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ - ¦🔥⃟⚠️¦
سلام عرض میکنم خدمت بزرگواران شب همگی بخیر 🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد یاسین: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت 61 ( خودمو انداختم توی بغلش و صدای گریه هام بلند شد ، عزیز جون و نرگس،یه دفعه در و باز کردن اومدن داخل ) عزیز جون: چی شده ؟ رها مادر،چرا گریه میکنی؟ ( نرگسم یه گوشه ایستاده بود و گریه میکرد، رضا هم از عزیز جون و نرگس خواست تنهامون بزارن، بعد از یه عالمه گریه کردن ،آروم شدم ) بعد از کلی گریه کردن ،آروم شدم رضا: خانمی حالا نمیخوای بگی چی شده - رضا جان من حامله ام ! رضا: یعنی یه خاطر اینکه حامله ای ناراحت بودی؟ ( کل ماجرا رو براش تعریف کردم و رضا هم اشک میریخت ) رضا: چرا همون اول چیزی بهم نگفتی؟ یعنی اینقدر نامحرم بودیم ؟ - من نمیخواستم با گفتن این حرف تو ناراحت بشی رضا: عزیزم ،نگفتن این حرف و دیدن حال و روزت این مدت منو بیشتر ناراحت کرد خانومم ،بچه ، امانتی هست از طرف خدا ،هر موقع صلاح بدونه این امانت و میده و هر موقع صلاح بدونه این امانت و میگیره از ما - ببخش منو ... رضا: به شرطی که بلند شی اول نمازمونو با هم بخونیم ،بعد هم بریم غذات و بخوری - چشم رضا: من عاشق این چشم گفتناتم رفتم وضو گرفتم و چادرمو سرم کردم ایستادیم برای خوندن نماز بندگی رضا موضوع بارداریمو به نرگس و عزیز جون گفت .... نرگسم با جیغ و هورا اومد توی اتاق نرگس: یعنی خدا خدا میکنم اون طفل معصوم دیونه گیش به تو نره... - نه پس به عمه خل و چلش بره خوبه؟ نرگس: الهیی قربونش برم ،ولی خیلی بدی ایکاش به من میگفتی زودتر که کمتر غصه میخوردی - به تو که میگفتم که کل خاندان میفهمیدن حالمو نرگس: واااییی گفتی خاندان، برم بگم به همه دارم عمه میشم - ععع نرگسس..... دختره خل باز به من میگه دیونه جشن ولادت امام علی ،عروسی نرگس و آقا مرتضی بود با رفتن نرگس اتاق نرگس و کردیم اتاق بچه مون رضا هم به خاطر وضعی که داشتم کمتر مأموریت میرفت ولی بعضی موقع ها هم که میرفت دوهفته ای بر میگشت آخرین سونویی که انجام دادم متوجه شدیم بچه مون دختره به اصرار مامان رفتیم براش سیسمونی خریدیم با کمک نرگس و مامان و هانا ،اتاق و آماده کرده بودیم برای گل دخترمون همه روز شماری میکردن تا بچه دنیا بیاد بلأخره این قند نبات بابا ،فاطمه خانم دنیا اومدن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت62 با دنیا اومدن فاطمه ،و پاگذاشتن به دنیای منو رضا ،همه چی رنگ بوی عجیبی گرفته بود فاطمه همه رو عاشق خودش کرده بود هر روز که بزرگتر میشد و قد میکشید عزیز تر و بامزه تر میشد رضا و فاطمه اینقدر به هم وابسته بودن که هر شب رضا باید براش غصه میگفت و فاطمه توی بغلش میخوابید روزهایی که رضا مأموریت میرفت روزهای سختی بود برای فاطمه ، رضا روزی چند بار باید براش زنگ میزد تا فاطمه آروم میشد حتی شبها گوشی رو میزاشتم روی بلند گو ، رضا براش غصه میگفت و فاطمه خوابش میبرد منم اینقدر دلتنگ رضا بودم ،هر از گاهی فاطمه رو بهونه میکردم برای شنیدن صداش ماه رمضان از راه رسید فاطمه دوسال و نیمش شده بود هر سال شبهای قدر و میرفتیم مزار شهدا و در کنار شهدا قرآن به سر میگرفتیم حال و هوای عجیبی داشت در کنار شهدا ،رازو نیاز کردن ،چه واسطه ای بهتر از شهدا همه لباس مشکی پوشیدیم آماده شدیم حتی برای فاطمه هم لباس سیاه پوشیدم به حرمت این شب رضا: بریم ،آماده شدین؟ عزیز جون : اره مادر بریم رضا: رها جان ،نبات بابا بیاین ! چادرمو سرم کردم رفتم داخل حیاط رضا : فاطمه پس کجاست؟ - نمیدونم فک کردم اومده بیرون ؟ با ترس ،منو رضا دویدیم توی خونه فاطمه رو صدا میزدیم یه دفعه دیدم فاطمه چادر مشکی عزیز جون و سرش کرده اومده فاطمه: بلیم ،دیل میسه منو رضا خندمون گرفت رضا رفت فاطمه رو بغل کرد رضا: نبات بابا ،دوست داری چادر؟ فاطمه با همون زبون شیرینش خندیدو گفت: آله رضا : الهی قربون دخترم برم ، این چادر عزیز جونه ،بیا بریم برات یه چادر خوشگل تر بخرم ( فاطمه چادرشو انداخت ،میدونست رضا هر موقع قولی میده و حرفی میزنه ،انجامش میده) فاطمه پرید تو بغل رضا: باسه رضا هم شروع کرد به بوسیدن و قربون صدقه رفتن فاطمه بعد سوار ماشین شدیم و اول رفتیم یه مرکز حجاب که انواع مختلف چادر داشتن بعد از کلی گشتن یه چادر کوچیک پیدا کردن هر چند بازم براش بلند بود که همونجا یه خیاط بود و قد چادر و براش کوتاه کرد من و عزیز جون داخل ماشین نشسته بودیم و از دور فاطمه رو نگاه میکردیم عزیز جونم هی زیر لب صلوات میفرستاد فاطمه توی اون چادر مثل ماه شده بود رضا هم بادیدن فاطمه ذوق میکرد اول رفتیم سرخاک بابای رضا یه فاتحه ای خوندیم عزیز جون همونجا نشست : رضا مادر ،من همینجا میشینم شما برین ( انگار عزیز جونم حرفا داشت با معشوقش ) رضا: باشه ،بعد تمام شدن مراسم میایم دنبالتون جایی نرین! عزیز جون: باشه،رها مادر مواظب فاطمه باشین - چشم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت 63 رفتیم کنار مزار دوست شهیدمون نشستیم صدای مداحی کل مزار شنیده میشد فاطمه هم با اون چادر مشکی خوشگلش این طرف و اون طرف میرفت رضا هم دنبالش میرفت که خدای نکرده زمین نخوره سرش بخوره به سنگ قبر بعد از کلی بازی کردن اومد بغلم دراز کشید مراسم کم کم داشت شروع میشه هر سال باشکوه تر و لذت بخش تر از سال قبل کل گلزار پر شده بود از آدمهایی که عاشق شهدا بودن و امشب اومده بودن شهدا رو واسطه حاجتاشون بکنن فاطمه توی بغلم خوابیده بود رضا : خانومم؟ - جانم رضا: برگه اعزامم اومده - اعزام چی؟ کجا؟ رضا: سوریه ( با گفتن این حرف ، چشمم به فاطمه افتاد ) - یعنی میخوای فاطمه رو تنها بزاری بری؟ من چیکار کنم در نبودت با دلتنگی های فاطمه رضا:رها جانم، از عاشورا براش تعریف کن ،از بی بی زینب براش تعریف کن ، ازحضرت رقیه براش تعریف کن ( باشنیدن این حرف ها بغض خفم کرده بود) - حضرت رقیه از فراق پدرش جان داد ،فاطمه هم ... رضا: الهی قربونت برم ،از خوده بی بی میخوام که دل فاطمه منو آروم کنه ( پس دل من چی میشه بی معرفت) مراسم قرآن به سر شروع شده بود رضا هم یه قرآن گذاشت روی سر من ، یه قرآن هم گذاشت روی سر خودش وقتی مداح اسم امام رضا رو صدا زد بند بند دلم لرزید یاد حرم افتادم یاد عهدی که با آقا بستم مگه میشه آقا امانتمو به من برنگردونه مگه میشه آقا زیر قولش بزنه اجازه میدم راهی سرزمین عشق بشه همیشه یادم میرفت حاجتای دلم چیه ! همیشه دلم میخواست برای آدمای دور و برم دعا کنم ،چون میدونستم خدا بهتریناشو به من میده اما امشب منم حاجت دارم امشب منم درد دارم امشب منم آرامش میخوام چادرمو کشیدم روی صورتمو و منم در ناله های این جمع بغضمو رها کردم الهی به علی بن موسی .... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
رفقا امشب یه صحبت دلی دارم باهاتون نمیدونم شمایی که این متنو میخونی خانوم هستی یاآقا خیلی ها پیام میدن خادم جان من با خانواده ام بد صحبت میکنم تورو خدا کمکم کن یکی دیگه میگه خادم جان من ارتباط با نامحرم دارم وووو بچه ها یکبار تصمیم به تغییر بگیرید کم کم شروع کنید وقدم به قدم جلو بیاید سختی راه به شروعشه کافیه برای هر کاری استارت بزنید وادامه بدید 😊 سوالی حرفی هست بنویسید برامون هر چه دل تنگت میخواهد بگو https://harfeto.timefriend.net/16592758994577
توجه توجه📢📢 ختم قرآن تاریخ شروع ختم قرآن ۱۴۰۱/۶/۱ پایان ختم قرآن ۱۴۰۱/۶/۱۱ 🕋بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 به نیت: حاجت روایی ورفع مشکل وگرفتاری عزیزان (به این نیت بخونید هر حاجتی هم دارید خودتون در نظر بگیرید😍 ) 📣📣ضمنا وقتی پی وی میاید اسمتون رو کامل بگید که کنار جزء انتخابیتون بنویسم صرفابرای مثال :آقای محمد بهرامی جزءفلان که من بنویسم وعلامت بزنم 🕋جزء۱ خانم یوسفی ✅ 🕋جزء۲ خانم یوسفی ✅ 🕋جزء۳ خانم نجمه طلا زاده✅ 🕋جزء۴ خانم توکلی ✅ 🕋جزء۵ خانم رویا نیکنام✅ 🕋جزء۶ خانم عظیمه تیموری نسب✅ 🕋جزء۷ خانم عظیمه تیموری نسب✅ 🕋جزء۸ خانم رویا نیکنام ✅ 🕋جزء۹ خانم آرزو سلطانی ✅ 🕋جزء۱۰ خانم آرزو سلطانی ✅ 🕋جزء۱۱ خانم الهام✅ 🕋جزء۱۲ خانم حیدری✅ 🕋جزء۱۳ خانم الهی ✅ 🕋جزء۱۴ خانم زینب اطاعتی✅ 🕋جزء۱۵ خانم الهی ✅ 🕋جزء۱۶ خانم فاطمه رضا نسب بیشه✅ 🕋جزء۱۷ خانم فاطمه رضا نسب بیشه✅ 🕋جزء۱۸ خانم فاطمه رضا نسب بیشه✅ 🕋جزء۱۹ خانم فاطمه رضا نسب بیشه✅ 🕋جزء۲۰ خانم فاطمه انتظاری✅ 🕋جزء۲۱ خانم زهرا کریمی✅ 🕋جزء۲۲ خانم فاطمه رضانسب✅ 🕋جزء۲۳ خانم زهراکریمی✅ 🕋جزء۲۴ خانم فاطمه انتظاری✅ 🕋جزء۲۵ خانم فاطمه انتظاری✅ 🕋جزء۲۶خانم فاطمه انتظاری✅ 🕋جزء۲۷ خانم زهرا سعید ✅ 🕋جزء۲۸ یا مهدی ادرکنی ✅ 🕋جزء۲۹ خانم فاطمه عباسی ✅ 🕋جزء۳۰خانم مهیا یکتا ✅ @Jkl_khfd آیدی بنده جهت اطلاع رسانی جزء ها👆 اعضای کانال همراهی بفرمایید ومن الله توفیق🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
عزیزان به یاری خدا ختم قرآن کامل شد ان شاءالله از همگی قبول باشه وحاجت روا بشیم همگی .فقط عزیزان تکرار میکنم تا ۱۴۰۱/۶/۱۱وقت دارید ان شاءالله بخونید که کامل بشه😊
نمونه پیام های قشنگ اعضای کانال 😊
یه کار قشنگ ودلنشین از سمت یکی از اعضامون اجرتون با خودِ خود امام حسین(ع) 😍😍
نمونه تحول دوست عزیزمون😍 بسیار عالی من به شخصه چندین بار ماجرای تحولتون رو خوندم ولذت بردم ☺️ فاطمه بانو اجرتون با خانوم فاطمه زهرا(س)🙂 سلام اول از هر چیز ممنون بابت کانال خوبتون،، فکر میکنم از بهمن سال 99 که متحول شدم کانال شما رو جستجو کردم و عضوش شدم ، پیامهای شما رو میخونم و نهایت استفاده رو میکنم. 33 سالمه اسمم فاطمه است تا قبل از متحولم زندگی معمولی داشتم حجاب نداشتم ولی بر اثر حادثه ای متحول شدم نماز خون شدم روزه میگیرم قرآن میخونم نماز شب رو نمیگم همیشه ولی میخونم شاید باور نکنی ولی یه دفتر یادداشت گذاشتم و دارم نمازهای غذای گذشتمو که نخوندم رو تا زمانی که زنده ام قضاشونو بجا بیارم تازه شوهرمم با دیدن من، اونم نماز خون و روزه گیر شده . خلاصه اینا رو گفتم که به دوستان بگم عوض شدن سخت نیست فقط باید به جایی برسی که از الان خودت خسته شده باشی و بتونی رهاش کنی تا بتونی دوباره متولد بشی... حالا که سفره ی دلمو باز کردم بزار اینم بگم دوستان من گذشته ی خیییلی گندی داشتم من بینهایت خود ارضایی میکردم توبه میکردم دوباره تکرار کردم دوباره توبه میکردم ولی باز هم تکرار کردم هیچ***نمیدونه من تو اون روزها چقدر سختی کشیدم چه شبهایی رو که باگریه خوابیدم فقط به خاطر اینکه نتونستم رو عهدی که با خدا بستم پایبند بمونم خیلی سخت بود خیلی ، ولی خدا رو شکر گذاشتم کنار ، تونستم تغییر کنم و تا لحظه ی مرگم هم دیگه به گذشته برنمیگردم. تو اون روزها بزرگترین چیزی که به من آرامش میداد همین کانال از لاک جیغ و سخنرانیهای استاد پناهیان بود درباره ی گناه چیست توبه چگونه است بهم آرامش میداد مثل معتادی شده بودم که در حال ترک گناه بود و مسکن دردهای من هم همین کانال از لاک جیغ تا خدا و سخنرانیهای استاد بود. بچه ها ساختن سخته ولی به آرامشی که بعد از اون بهتون دست میده می ارزه، الان هم از خداوند بزرگ شاکر هستم که به بنده این عنایت را فرمودند و لطفشون رو شامل حال بنده کردند و این فرصت رو به بنده داده اند تا بتوانم گذشته ی خود را جبران کنم و در مسیر عبودیت قرار بگیرم. دست اندر کاران از لاک جیغی ها دوستتون دارم و در پناه حق ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
خدمت این خواهر گلم عرض میکنم که فاطمه بانو 😊 این نکته رو به یاد داشته باشید در پس هوای بارانی هیچگاه باران دیگری نیست بلکه... در پس هوای بارانی ، آسمان آبی تر از همیشه است وخورشید تابنده تر از روزهای قبل است ... حکایت شمارابنده این طور تعبیر میکنم که .. هوای بارانی همان سختی هاست همان حس گریه است ..وقتی در اون روزها این حال وحالت رو داشتید فکر میکردید دیگه احساس آرامش رو هرگز نخواهید داشت واحساس فرو رفتن در منجلاب رو داشتید ... اما تحمل کردید سختی ها رو وسعی کردید به خودتون کمک کنید ... نتیجه چی شد ؟ مورد عنایت خدا قرار گرفتید ، وسمت وسوی مسیرتون شد قرار گیری در مسیر الهی ... وحکایت تابندگی خورشید عاقبت بخیری شماست که ان شاءالله ادامه دار باشه براتون .. تبریک میگم بهتون از خدا میخوام که در این مسیر ثابت قدم باشید وهمواره مورد عنایت خدا قرار بگیرید خواهر قشنگم ☺️ بنده رو هم دعا بفرمایید از طرف خادم المهدی 😍 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━