eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
49 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به وقت رمان👌 💗 رمانی مذهبی و عاشقانه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت هفدهم صدای در اومد - بله عزیز جون بود عزیز جون: دخترم ناهار آماده است - چشم الان میام شالمو رو سرم گذاشتم ،بلند شدم که برم ،چشمم به حیاط افتاد نزدیک پنجره شدم ،آقا رضا داخل حیاط راه میرفت و با موبایل صحبت میکرد چقدر مثل این مرد کم هستن... چی میشد یکی مثل همینا مال من میشد نه نه محاله، من کجا و این مرد کجا رفتم سمت در باز چشمم به آینه افتاد نگاهی به خودم انداختم ... شالمو کشیدم جلو موهامو زیرش پنهون کردم از اتاق رفتم بیرون نرگس : بیا که مادر شوهرت خیلی دوستت داشته هااا... ( مادر شوهر،چقدر در کنار عزیز جون احساس آرامش میکردم ،احساسی که هیچ وقت در کنار مادرم تجربه نکردم ) نشستیم کنار سفره عزیز جون: رضا مادر ، بیا غذات سرد شد رضا: عزیز جون نمازمو میخونم میام عزیز جون: باشه پسرم نرگس: داداشی التماس دعا فراووون... غذامو خوردم میخواستم ظرفا رو جمع کنم که نرگس نزاشت... نرگس: نمیخواد بابا،خیلی هم خوردی که میخوای الان جمع هم کنی پاشو برو بلند شدم رفتم سمت اتاقم که چشمم به اقا رضا افتاد تو اتاق نرگس داشت نماز میخوند منم محو خوندن نمازش شدم چه سجده های طولانی داشت بعد از تمام شدن نمازش بلند شد برگشت دوباره نگاهمون به هم افتاد منم از خجالت ،سرم و انداختم پایین و رفتم تو اتاقم.... روز رفتن رسید یه مانتوی بلند مشکی پوشیدم با یه شال مشکی ، یه کم حجاب کردم،وسیله هامو برداشتم و رفتم بیرون همه داخل حیاط نشسته بودن رفتم سمت عزیز جون: عزیز جون بابت این چند روزی خیلی ممنونم ( عزیز جون بغلم کرد): قربونت برم، مواظب خودت باش،هر موقع دوست داشتی برگرد پیش خودمون - ایکاش مادرمم همینو میگفت ولی حیف که هیچ وقت نگفت نرگس: خوبه حالا، دم رفتن اینقدر هندی بازی در نیارین عزیز جون یه قرآن گرفت دستش آقا رضا و نرگس از زیرش رد شدن عزیز جونم یه نگاهی به من انداخت عزیز جون: چرا وایستادی دخترم ،بیا منم رفتم سمتش، قرآن و بوسیدمو از زیرش رد شدم حال خوبی داشتم علتشو نمیدونستم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم وسطای راه آقا رضا ایستاد آقا رضا: نرگس جان برو عقب بشین ،مرتضی هم همراهمون میاد نرگس: باشه چشم نرگس اومد کنار من نشست ،چند دقیقه ای منتظر شدیم که آقا مرتضی هم سوار شد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای 💗 پارت هجدهم آقا مرتضی: سلام آقا رضا : سلام داداش کجایی تو ؟ نرگس: سلام آقا مرتضی: شرمنده داداش، یه کم از کارام مونده بود ،تا تماش کنم تحویل سهیل بدم طول کشید آقا رضا: حالا پول بنزینی که سوخت و ازت گرفتم، اونموقع میفهمی که زودتر بیای آقا مرتضی: باشه بابا ،خسیس نزدیکای ظهر بود که آقا رضا یه جا که رستوران داشت ایستاد آقا رضا : بچه ها پیاده شین وقت نماز و غذاست منم همراه نرگس رفتم سمت نماز خونه یه گوشه نشستم تا نماز نرگس تمام شد بعدش باهم رفتیم رستوران، نمیدونم چرا خیلی احساس خجالت میکردم داخل جمع ولی شوخی های آقا مرتضی با آقا رضا یه کم از خجالتم کم میکرد هیچ وقت فکر نمیکردم آدمای مذهبی هم شوخ طبع باشن بعد از خوردن غذا از رستوران بیرون اومدیم... نرگس : داداش اونجا رو نگاه ،یه مغازه سنتیه بریم یه سر بزنیم؟ رضا: واای نرگس از دست خرید کردنای تو نرگس : باشه بابا منو رها میریم ،رهااا؟ آقا رضا: لازم نکرده تنها برین ،باهم میریم نرگس: قربون غیرتت برم... وارد مغازه شدیم ،وسایلای سنتی خیلی قشنگی داشت... منم چشمم به یه تسبیح فیروزه ای افتاد محو تماشاش شدم... نرگس: رها تو چیزی نمیخوای؟ -نه عزیزم نرگس: تعارف نکن گلم ،مهمون خان داداشیم ( لبخندی زدم )، حالا یه کم پول بزار براش واسه برگشت... نرگس: خیالت راحت، جیب داداش خالی شد ، اقا مرتضی هم هست (یه جوری اسم آقا مرتضی رو گفت ،که صورتش سرخ شد،انگار خبرایی بود ) آقا رضا: بریم نرگس جان؟ نرگس: اره بریم خریدامو کردم آقا رضا: خدا رو شکر ،بریم حالا؟ نرگس یه نگاهی به من کرد: رها جون چیزی مورد قبولیت نشد ؟ یه نگاهی به تسبیح کردم : نه عزیزم بریم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نرگس: رها جان آدرس خونه دوستت کجاست ؟ از داخل جیبم آدرسو درآوردم دادم به نرگس ، نرگس یه نگاهی کرد نرگس: خوب ،مسیر ماست ،اگه دوست داری همراه ما اول بیا بریم شلمچه تو راه برگشت میرسونیمت خونه دوستت - نه ، به اندازه کافی مزاحمتون شدم نرگس: ای بابا ،چرا فک میکنی تو مزاحمی ،بیا بریم ،برگشت دستتو میزارم تو دست دوستت... - باشه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت نوزدهم حدودای ساعت ۹ رسیدم شلمچه از ماشین پیاده شدیم نمیدونستم اینجا کجاست از ماشین پیاده شدیم نرگس یه چادر گذاشت روی سرم برگشتم نگاهش کردم نرگس: عزیز دلم ،این خاک حرمت داره ،قشنگ نیست بدون چادر بریم مهمونی... ( چیزی نگفتم و حرکت کردیم ) به ورودی که رسیدیم دیدم آقا رضا و اقا مرتضی حتی نرگسم کفشاشونو درآوردن علتشو نمیدونستم ولی منم با دیدن این صحنه ها کفشمو درآوردم... چشمم گنبد فیروزه ای افتاد دلم لرزید... به نرگس نگاه میکردم که در حال گریه کردن بود آقا رضا و آقا مرتضی از ما جلوتر بودن شانه های لرزانشونو میشد دید... مگه اینجا چه خبر بود؟ خبری که من ازش بی خبر بودم! عده ای رو میدیم که یه گوشه نشستن و با خودشون خلوت کردن و گریه میکردن مادری دیدم که حتی توان حرکت نداشت ،روی صندلی اش نشسته بود و به گنبد فیروزه ای ،نگاه میکرد ،انگار یه عالم حرف واسه گفتن داشت دورو برم تزیین شده بود از پرچم های مشکی و قرمز ،که روی هر کدامشان نام یا فاطمه زهرا خود نمایی میکرد آقا رضا و اقا مرتضی رو دیگه ندیدم ،نرگس گفته بود رفتن داخل چادرا کاری دارن نرگس حرکت میکرد و من پشت سرش میرفتم چشمم به گروه افتاد که یه اقای داشت برای افراد توضیح میداد از نرگس جدا شدم و رفتم سمت جمعیت همراه جمعیت حرکت کردیم رسیدیم به یه سه راهی که اون اقا گفت اسم اینجا سه راهی شهادته میگفت خیلی اینجا شهید شدن حالا فهمیده بودم که چرا کفشامونو از پاهامون درآوردیم به خاطر حرمت این شهدا بود اینقدر سوال در ذهنم بود که جوابشونو کم داشتم میگرفتم یه دفعه چشمم به چند آقای مسن افتاد که سجده به خاک کردن و از بی وفایی هاشون صحبت میکردن که از قافله جا موندن چقدر من راه و اشتباه رفتم در دل این خاک چه جوانانی با هزاران امید و آرزو نهفته است تو فکرو خیال خودم بودم که خودمو در میان جمعیتی جلوی درب سبز رنگ دیدم حس عجیبی داشتم ،یک دفعه در میان این همه صداها بغضم شکست نمیدانستم چه بخواهم از شهدا فقط تنها چیزی که میخواستم این بود که منو ببخشن ببخشن که از آرزوهاشون گذشتن تا من بتونم راحت زندگی کنم ببخشن که جواب این محبتهاشونو بد دادم از جمعیت بیرون آمدم و رفتم در کنار کاروان با شنیدن سخنان اون آقا ،بند بند دلم به لرزه افتاد میگفت اینجا قبر مطهر ۸ شهیده که کامل نبودن ،قطعه هایی از سرو دست و پا جمع آوری شده وبع خاک سپردن که شدن شهدای گمنام پاهام به لرزه افتاد و زانوهام شل شد و نشستم سرمو گذاشتم روی خاک و گریه میکردم نمیدونم به کدامین کار خوبم مستحق دیدارتون بودم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۲۷ 🍀 🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان 🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!» 🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
مداحی آنلاین - تو کاظمین آقا حاجتمو داده - کریمی.mp3
6.45M
|⇦•تو‌کاظمین آقا... و توسل ویژهٔ شهادت باب الحوائج حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام شده ۱۴۰۱به نفسِ حاج محمود کریمی✾• حسن بن ابراهیم، شیخ حنابله می گوید: هیچ امرى بر من دشوار نشد جز آن که قصد قبر موسى بن جعفر را مى نمودم و به او توسل مى کردم و خداوند متعال آنچه دوست داشتم را براى من تسهیل مى نمود. 📚تاریخ بغداد، جلد۱، ص ۱۲۰ 🌷اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ بِحَقِّ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ🌷 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ هذا امام الرفضه 🔵 تشییع نمادین تابوت امام کاظم علیه السلام در کاظمین! 🟢 وقتی پیکر مطهر امام را روی جسر بغداد گذاشتند و صدا زدند هذا امام الرفضه، از آن به بعد تا روز قیامت شیعیان پرشور عراق در روز شهادت امام کاظم تشییع میلیونی برای آن حضرت تدارک می‌بینند تا احترام خودشان را به امام فریاد بزنند. @Roghaye_nurzade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴علت اصرار بر بی‌حجابی 🔻سؤال سیاستمدار برجستۀ فرانسوی از استاد پناهیان ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت های مهم استاد عالی درمورد شرکت با تمام قوا در انتخابات... نشر دهید... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 🔻برای آخرین و سنگین‌ترین فتنه‌ها و غربال‌ها آماده باشید! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
مردی خدمت امام هفتم شکایت کرد کار بر من بسته شده و به هر کاری که متوجه می‌شوم سودی نمی‌یابم و به هر حاجت می‌روم مأیوس می‌شوم. حضرت فرمود: بعد از نماز صبح ده مرتبه این جمله را بگو: سُبْحانَ الْعَظیمِ وَ بِحَمْدِهِ اَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ آن مرد مداومت نمود با این دعا و به طور خوبی وضعش نیکو گردید. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
با سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز. خدمات اجرایی از جمله: مشاوره قبل از نوشتن پایان نامه. نوشتن پروپوزال. نوشتن پایان نامه . آماده کردن فایل روز دفاع. ویس شب دفاع. اصلاحات بعد از روز دفاع. انجام تحقیقات. خدمات تایپ با قیمت استثنایی و مناسب. شماره تماس. 09102043521 شماره ایتا. 09019044164 برای سفارش خدمات پژوهشی پیام دهید. با سپاس فراوان. اینجانب مریم خندان هستم. در خدمت دوستان عزیز هستم. یاعلی مدد در بناه حق سلامت و بایدار و موفق باشید.
هدایت شده از خدای آبها
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۲۸ 🍀 🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان 🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!» 🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
"ذکری که توفیقات سلب شده را باز میگرداند" استاد فاطمی نیا: یکی از اذکار و ادعیه ای که اگر به معنای آن توجه کنیم بسیار موثر است ، ذکر " یا مُقیلَ العَثَرات" است. (ای خدایی که لغزش ها را اقاله میکند و نادیده میگیرد ) ما خدایی داریم که بسیار مهربان است و گناهان ما را اقاله میکند ، به این معنا که اگر پشیمان شویم و توبه کنیم ، اصلا با ما طوری معامله میکند مثل اینکه گناهی مرتکب نشده ایم! گاهی مواقع دراثر گناه ، بعضی توفیقات از انسان سلب میشود ؛ اگر این ذکر را با توجه و حضور قلب در قنوت یا سجده خود بگوید ، توفیقات بازمیگردد 👤مرحوم آیت الله رحمه‌الله علیه ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دست ندهید 👆 ⁉️ چه عاملی را با سایر نظام‌ها متمایز می‌کند؟ 🔰 برشی از سخنرانی 🔸 دریافت نسخه با کیفیت ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا باید رأی بدهیم؟ 🗳‌استدلال قرآنی و شیرین حجت‌الاسلام قرائتی درباره لزوم شرکت در 🎧 حتما بشنوید👌 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۲۹ 🍀 🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان 🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!» 🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸 عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مصطفی حلاوت دارد 🌸 با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد 🌹 عید مبعث مبارک باد 🌹 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 ۱۰ وظیفه مهم جوان مومن انقلابی در انتخابات ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
enc_16656531793138294768392.mp3
3.39M
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━