از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت64 بعد از تمام شدن مراسم رضا فاطمه رو بغل کرد رفتیم دنبال عزیز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت65
زمان رفتن رضا رسید
مامان و بابا و نرگس وآقا مرتضی برای خداحافظی اومده بودن
فاطمه با دیدن ساک ،فکر میکرد باز بابا رضا میخواد بره مأموریت
ساک و کشان کشان برد توی اتاقش زیر تختش گذاشت تا باباش باز سفر نره
اما افسوس که نمیدونه این سفر با سفرهای دیگه فرق میکنه
افسوس که توان گفتن اینکه بابا رضا کجا میخواد بره و نداشتم
رضا که دید فاطمه رفت توی اتاق
بلند شد و رفت سمت اتاق فاطمه
بعد با هم از اتاق بیرون اومدن
لحظه رفتن رضا ،لحظه ی سختی بود
فاطمه گریه میکرد و ساک و از دست رضا میکشید ،همه با دیدن این صحنه شروع کردن به گریه کردن
رفتم فاطمه رو بغل کردم و نگاهی به رضا کردم - رفتی پیش بی بی زینب ،از طرف من و دخترت هم زیارت کن
اشک از چشمای رضا سرازیر شد
رضا: مواظب خودتون باشین
با فاطمه رفتم توی اتاقش درو بستم
صدای بسته شدن در حیاط و شنیدم
فاطمه رو روی سینه هام فشار میدادم و بغضمو قورت میدادم
فاطمه اینقدر گریه کرد که توی بغلم خوابش برد فاطمه رو گذاشتم روی تختش از اتاق بیرون رفتم همه سکوت کرده بودن
آقا مرتضی رضا رو برده بود فرودگاه
نرگس اومد سمتم ،یه فلش داد به من
نرگس: اینو داداش رضا داد بدم به تو
فلش و گرفتم رفتم توی اتاق
زدم به لپ تاب
صدا بود
صدا رو پلی کردم
با شنیدن صدای رضا
صدای گریه ام بلند شده بود
رضا واسه فاطمه صدا ضبط کرده بود
که در نبودش فاطمه هر شب قصه های رضا رو گوش کنه و آروم شه...
دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم به گریه کردن
همه اومدن داخل اتاق
منو بغل میکردن تا آروم شم
ولی هیچ چیزی آرومم نمیکرد
جز صداهای رضا...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت66
چند روزی فاطمه بیتابی میکرد
فلش و به تلوزیون میزدم تا هم من آروم بشم با صدای رضا هم فاطمه بی تابی هاش کمتر بشه
بیشتر اوقات فاطمه رو میبردم کانون تا با بچه ها بازی کنه بعد یه هفته سر سفره شام بودیم که تلفن خونه زنگ خورد فاطمه هم بدو بدو دوید سمت تلفن گوشی رو برداشت و با خوشحالی جیغ کشید : بابای،بابای
اینقدر هیجان زده بود اصلا متوجه نمیشدم چی داره میگه با زبون خودش به رضا
بعد از کمی صحب کردن فاطمه گوشی رو سمت من گرفت با دستش اشاره میکرد و میگفت مانی،مانی
به عزیز جون نگاه کردم و گفتم : عزیز جون برین شما صحبت کنین
عزیز جون رفت گوشی رو گرفت : شروع کرد به قربون صدقه رفتن رضا
بعد من رفتم گوشی و برداشتم
- الو
رضا: به خانوم خانومااا ،خوبی؟
چیکار میکنی با زحمتای ما
-چرا اینقدر دیر زنگ زدی؟
رضا: شرمندم ،اینجا نمیشه زیاد تماس گرفت
-فاطمه اوایل خیلی بهونه اتو میگرفت ،الان یه کم بهتر شده ،ولی مادرش همیشه بهونه میگیره ....
رضا: الهی فدای مادر ودختر بشم من
-خدا نکنه ،تو فقط مواظب خودت باش
رضا: چشم،الانم دیگه خیلی صحبت کردم باید برم ،کاری نداری؟
-نه عزیزم ،برو در امان خدا
رضا: خانومی خیلیییی.....
بقیه اشو خودت میدونی دیگه نمیشه اینجا گفت
- منم خیلیییییی ..... آقا
رضا: پس تو هم کلک .
فعلن یا علی
- یا علی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت 67
بعد صبحانه آماده شدیم رفتیم کانون
منو فاطمه رفتیم سمت سالن بزرگ
نزدیک پیانو شدیم
یه صندلی گذاشتم کنار صندلی خودم
فاطمه رو بغلش کردم گذاشتم روش بشینه
خودمم نشستم کنارش
شروع کردم به پیانو زدن
فاطمه هم با دستای کوچولوش شروع کرد به دست زدن
بچه های کانون هم ،اومدن داخل سالن
فاطمه با دیدن بچه ها خوشحال شد و از صندلی خودشو انداخت پایین
بدو بدو رفت سمت بچه ها
بچه ها دورش حلقه زدن و شعر میخوندن
نزدیک ۱۵ روز بود که از آخرین تماس رضا میگذشت
دلم آشوب بود
تسبیح و برداشتم شروع کردم به ذکر گفتن، ولی باز از آشوب دلم کم نشد
سجاده امو برداشتم و رفتم توی حیاط
شروع کردم به نماز خوندن
بعد از نماز دراز کشیدم و به آسمون پر ستاره نگاه میکرم
خوابم برد
خواب عجیبی دیدم روز عاشورا بود ،دشت نینوا بود
چشمم به یه نفر افتاد که روی زمین دراز کشیده بود
صورتش اینقدر پر خون بود که نمیتونستم بفهمم کیه
خواستم کمکش کنم
خواستم دستشو بگیرم و ببرمش جایی تا نجاتش بدم
اما دستی تو بدن نداشت
جیغی کشیدمو از خواب بیدار شدم
نفس نفس میزدم
با دیدن خواب دلشو ره ام زیاد شد
با شنیدن صدای اذان بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز خوندن
بعد از خوندن نماز رفتم تو اتاق فاطمه ،کنار فاطمه خوابیدم
صبح که از خواب بیدار شدم ،فاطمه رو بردم کانون سپردم دست نرگس ،خودمم
تصمیم گرفتم برم سپاه، یا جایی که بتونم خبری از رضا پیدا کنم تا کمی این دل آشوبم آروم بشه ولی کسی چیزی بهم نمیگفت، انگار خودشون هم خبری ندارن
توی شهر سر گردون بودم
کجا بگردم دنبال عشقم، کجا بگردم دنبال یه نشونه برای زنده بودنش
یادم حرم افتادم
رفتم دوتا بلیط هواپیما گرفتم برای
مشهد
ساعت پروازش ۸ شب بود
رفتم سمت خونه ، عزیز جون تو آشپز خونه در حال غذا درست کردن بود - سلام عزیز
عزیزجون: سلام دخترم - عزیز جون ،واسه امشب دو تا بلیط هوا پیما گرفتم واسه مشهد ،میخوام با فاطمه برم زیارت آقا
عزیزجون: خدا پشت و پناهتون
رفتم توی اتاقم یه ساک کوچیک برداشتم ،شروع کردم یه کم وسیله و لباس برداشتن
موقع ظهر ،نرگس و فاطمه اومدن خونه
فاطمه بدو بدو دوید تو بغلم
- الهی قربونت برم ،عمه رو که اذیت نکردی
فاطمه: نه
نرگس: مامانش بیشتر اذیت میکنه تا بچه ،کجا رفتی ؟
- رفتم دو تا بلیط واسه مشهد گرفتم
نرگس: مشهد واسه چی؟
- زیارت دیگه
نرگس: نمیگفتی ،فک میکردم داری میری دور دور
حالا یکی اضافه تر میگرفتی ورشکست میشدی خسیس؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔴شیعه شدن یک سنی بعد از حمله ایران
بعد از اینکه دیدم ایرانِ شیعه، در سایه سکوت بیش از یک میلیاردونیم سنّی چه کرد، از اینجا ودر صحت کامل عقل ودرمقابل همه جهان، تشیع خود را اعلام میکنم، وبرادران وخواهرانم را دعوت میکنم شیوه علی بن ابیطالب (ع) واهل بیت رسول خدا (ص) را پیش گرفته واز دشمنانشان اعلام برائت کنند.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
@ostad_shojaeنبرد پنهان.mp3
زمان:
حجم:
3.72M
#پادکست_روز
#رهبری | #استاد_شجاعی
رهبری: در روزهایی به سر میبریم که:
« #عادی نیستند » و نقطه عطف تاریخند!
✘ بایــــد غیـــرعادی زنــدگی کنید ✘
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هرکاری کنی اونایی که مریضن یه حرفی میزنن
اینا بازماندگان قوم بنی اسرائیلن
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
زمان:
حجم:
5.62M
تحلیل سیاسی روز
#جهاد_تبیین
#استاد_امیری
اولین سخنرانی تحلیلی در کشور، بعد از موشکباران کوبنده بامداد ۲۶ فروردین۱۴۰۳ جمهوری اسلامی ایران بر علیه اسرائیل غاصب،
توسط #استاد_امیری، افسر ارشد جنگ نرم، سخنران و تحلیلگر سیاسی
👈 در جمع یگان های عمل کننده
روز یکشنبه ۱۴۰۳/۱/۲۶
🎤 " #استاد_امیری"
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
4.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥نامه عجیبی که سپاه امیرالمؤمنین را برهم ریخت!
💥مراقب #شایعهسازی باشید
💥برشی ازسخنرانی#حجت_الاسلام_راجی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
محسن عباسی ولدیعملیات وعدۀ صادق.mp3
زمان:
حجم:
5.61M
📣 خیلی فوری
حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی
عملیات #وعده_صادق
✅پانزده نکته در پانزده دقیقه
🔴حالا که دشمن جنگ رسانهایش
رو دربــارۀ ایــن عملیــات شــروع کرده
تــــــو هم #رزمنده_جهاد_تبیین باش
و بـا گوش دادن به این صوت خودت
رو مسلح کن!
خیلیها نیاز به دونستن این نکــــــات
دارند از #انتشار_حداکثری این صوت
دریغ نکنید!
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
به یاد اَبر مرد...
ما جرات نداشتیم
او به یک ملت جرات و هویت داد
همان خرداد سال ۴۲، ساواک قم از او خواست در سخنرانی از "اسرائیل" نام نبرد. به اسرائیل اعتراض نکند! آن زمان، زمانی که هیچ کس جرات نام آوردن نداشت! این ابرمرد در سخنرانی معروفش که پس از آن بازداشت شد از خجالت رژیم درآمد.
از طهرانی مقدم
از حاجی
از هر قهرمانی که یاد میکنید
بدانیم شاگردان مکتب این مرد بودند
خمینی به ما جرات داد
ملت توسری خور را بالای مجلس نشاند
روح الله روحت شاد
#علیرضا_زادبر
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
1_10797755435.mp3
زمان:
حجم:
3.81M
در یک پیچ تاریخی هستیم...
چهار دقیقه از سخنرانی امروز صبح استاد آیت الله مویدی
ایشان از شاگردان علامه طباطبایی و از اساتید انقلابی حوزه هستند که شخصیت قابل توجهی دارند و سال قبل نیز، برخی حوادث آینده و فتنه سال قبل را پیش بینی کردند...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆
🔆بخـــــوان 🍀 #جوشن_کبیر #فراز ۸۰ 🍀
🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان
🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━