🌺 #انگیزشی
🌼 آیا شما حاضرید برای تهیه غذای امشب خود، در زبالههای دیشب، دنبال غذا بگردید؟
💡 پس چگونه حاضر میشوید با
جست و جوی در آشغالهای کهنه ذهنی،
تجربههای فردای خود را بیافرینید؟
💫 رها شدن از دست حرف و سخن کسی
که باعث آزار شما شده فقط با بخشیدن
آن فرد امکانپذیر است.
⚡️ با بخشیدن خود و دیگران از دست خاطراتتلخ راحت میشوید و همین آرامش باعث میشود که آنچه را که اتفاق افتاده فراموش کنید.
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯نسخه شفابخش برای بیماری های معنوی و اخلاقی💯
🤔اگه از روحیات بد و بداخلاقیهای خود🙈 خسته شدهاید، یک راهکار برای دور شدن از آن وجود دارد آن هم...🌹🌹🌹
حجت_الاسلام_عالی
جوان_اخلاق_مدار
از لاک جیغ تا خدا
صوت #کارگاه_شرایط_علائم_ظهور 2 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ #از_لاک_جیغ_تاخدا✨ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═
ادامه مباحث بررسی جزئیات شرایط ظهور
جلسه آخر👇
Hamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Nahelatal Jesm Yani (320).mp3
7.99M
و چقدر این دست سنگین بود!
قرن ها از ماجرای کوچه می گذرد ، ولی گوش شیعه هنوز درد میکند!!!!!!!ا
🥀🥀🥀
دارد صدای در و میخ و سینه می آید🥀
هیزم ز نفرت و آتش ز کینه می آید🥀
ازتکیه هاوعلم های شهرمان کم کم🥀
بشنو که روضه ی شهر مدینه می آید🥀
🥀السلام علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها🥀
*🍀﷽🍀
رمـان #دربـــند_نــفس_تا_دربـــنــد_شــهــدا 🍃🌷
#پارت35 📕
با صدای اذان از خواب پاشدم
تواین یک سال بعد از اون که تو خواب #شهید_همت بهم نماز را یاد داد
به لطف خودش تمام نمازامو اول وقت میخونم
نمازم ک تموم شد سلامو دادم بازم اشکام جاری شد
خیلی شدید دلتنگ خانواده ام بودم
بغل دست سجاده دراز کشیدم و پاهام تو شکم جمع کردم
اشکام جاری شد نفهمیدم کی خوابم برد با صدای
زنگ در از خواب پریدم
حتما زینبه تنها کسی ک تو این دوسال بهم سر میزد
همونجوری خواب آلود به سمت در رفتم
اما از دیدن آدم پشت در خشکم زده بود
اشکام دوباره صورتمو شست
خدایا یعنی چیزی ک دارم میبینم واقعیت داره
یا دارم خواب میبینم
واقعا بابام بود
بابا: نکنه جن دیدی نمیخای بذاری بیام تو
-نه نه باورم نمیشه اینجایی
بابا :اومدم دنبالت برگردی خونه
با تمام اختلاف نظرهامون
دیگه نمیخام #ترلانم ازم دور باشه
باصدای آرومی گفتم :من حنانه ام
بابا:سرکار خانم حنانه معروفی برو وسایلت
جمع کن بریم خونه *
ادامـــــــه دارد.....
*🍀﷽🍀
رمـان #دربـــند_نــفس_تا_دربـــنــد_شــهــدا 🍃🌷
#پارت36 📕
برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم
خانوادمو فقط سر میز ناهار شام میدیدم
اوناهم اصلا باهم حرف نمیزدن
هرزمان دلم میگرفت میرفتم مزارشهدا
باهاشون حرف میزدم دلم باز میشد
بعداز حادثه چشمم کلا کاراته گذاشتم کنار
دوساله #محجبه شدم
واقعا خیلی وقتها حس میکنم تو آغوش خدا هستم
بهمن ماه 90 بود کم کم زمستون داشت جاش به بهار 91میداد
تو اتاقم روسریمو لبنانی بستم چادرمشکیمو سرم کردم از خونه خارج شدم به پایگاه رسیدم درش باز کردم دیدم بچه ها دور زینب جمع شدن ازش میخان دعاشون کنه و زینب حلالیت میخادـ....
من در حال تعجب : کجا ان شاالله زینب
زینب:دارم میرم جنوب خادمی و برگزاری نمایشگاه
زینب خیلی حرفا زد ولی من فقط همین یه جمله را شنیدم
دلم میخاست جای زینب بودم
از پایگاه مستقیم رفتم مزار شهدا و این بار مزاری که به یاد شهید همت بود تا رسیدم اشکام جاری شد و گفتم و..*
ادامـــــــه دارد......
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
سلام خدمت همراهان گرامی
آیا اکثریت موافق هستید؟؟
افزایش قسمت های بیشتر به درخواست اکثریت بستگی دارد 🌸👇
نظر سنجی
https://EitaaBot.ir/poll/qdlgk4