وقتی سیلی خوردی بگو
یا #زهرا ...💔
وقتی دستتو بستن بگو
یا #علی ...😭
وقتی بی یاور شدی بگو
یا #حسن ...😔
وقتی تشنه شدی بگو
یا #حسین ...😢
وقتی شرمنده شدی بگو
یا #عباس ...😭💔
اما اگه #تشنه شدی #شرمنده شدی بی #یاور شدی دستتو بستن #سیلی هم خوردی اروم بگو امان از دل #زینب...😭💔
بانۅ فداے درد پر دردٺ
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
💢بسم اللہ الرحمن الرحیم 💢
موضوع:آخرالزمان
رفقا #آخرالزمان دقیقا همین حالا هستش،زمانی که در آن زندگی میکنیم...
اگر فقط کمی دقت کنید نشانه های آخرالزمان را به وضوح #حس خواهید کرد��
عشق💞و هوس👫...
زن🙆♀و مرد🤵...
#عزا و عروسی🧖🏻♀...
#دختران با تیپ #پسرانه در #خیابان های شهر جولان می دهند و پسران با موهای رنگ شده و"ابرو" هایی که با رفت نشان"#آبرو"یشان هم رفت؛#تیپ زنانه👤شان را به نمایش می گذارند ...
#دخترانی که در مجلس عزا با صورت های رنگی 💄 و لباسهای آنچنانی معروف به لباس مجلسی البته از نوع عزاش(!) ظاهر می شوند
ویا #پسرانی که در هر شرایطی و مجلسی فقط دنبال #چشم_چرانی و هوس بازی هستند ...
مگر نه اینکه با کار هایمان قلب #امام_زمان (عج) را میشکنیم؟؟😔
یادش بخیر قبلا حیاء،حجاب و #غیرت خیلی پررنگ تر بود ،به فرض مثال حدود 20 سال پیش غیرت یک مرد قبول نمی کرد حتی #فامیلش رو تنها یا با حجاب کم تو کوچه و خیابون ها ببینه اما الآن #دقیقا بعداز #افزایش_ماهواره ها و برخی شبکه های #مجازی افراد زیادی راهشون رو گم کردن و مسیر رو #اشتباه رفتن...
الآن وضعیت جوری شده که طرف زنشو یعنی #ناموس_خودش رو بزک میکنه و تو کوچه و خیابون ها به نمایش میزاره، #بعضی_ها فکر میکنن هر چقدر بیشتر خود نمایی کنند آدم بزرگتری شدن😎
قبلا اگه #عکس_دختری پخش میشد (حتی با حجاب) به حدی ناراحت و #شرمنده میشد که حتی امکان داشت #خودکشی کنه...😣
اما الآن طرف با #بدترین وضعیت از خودش عکس که هیچ #حتی فیلم میگیره و واسه #لایک تو اینترنت پخش میکنه،هرچه بیشتر لایک بخوره بیشتر به خودش می باله و احساس غرور میکنه اما نمیدونه هر بازدید و لایک بیشتر یک هیزم بیشتر برای #آتش_جهنمشه...🔥
نمیدونم چه بلایی سرمون اومده چرا اینقدر عوض شدیم...
فقط یه چیز رو خوب #درک_کردم اونم اینه که الآن دقیقا تو #آخرالزمانیم ،وقتی #روایات آخرالزمان رو میخونم ،وقتی نشانه های آخرالزمان رو نگاه میکنم میبینم که دقیقا یکی پس از دیگری داره اتفاق میفته...
از #مرگ_سفید (کرونا) تا مرگ سرخ(جنگ های منطقه ایی) یا حتی برخی #انحرافات دینی ...
#آخرالزمان زمانی هستش که #خیلی_ها گول دنیا رو میخورن ،حتی افرادی که خیلی هم ادعای دینشون میشد راهشون کج میشه...🌘
خدایا #بزرگترین_آرزوم اینه که بتونیم از سختی های آخرالزمان سربلند بیرون بیاییم و شرمنده آقامون نشیم...😔
⚡️اگه الان #گرونی و #فقر_فرهنگی هست اگه سختی زندگی با رعایت دین زیاد شده به طوری که اگه عقاید دینی رو رعایت کنی میشی مایه انگشت نمایی و #تمسخر از سمت دوستات و...
💫بزار یه مثال واست بزنم:
شما به #فولاد نگاه کن ،هرچه قدر حرارت و ضربات چکش بیشتری رو تحمل کنه محکم تر و #مقاوم تر خواهد شد...
ماهم اگر در این وضعیت سخت دینمون رو البته #اسلام_واقعی نه ظاهری رو بتونیم حفظ کنیم بردیم...
عزیزی نوشته بودن #نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت از یه طرف نشانه های #ظهور رو دارم میبینم از طرف دیگه از این میترسم که هر لحظه به#گناه_بیفتم و خودمو تباه کنم...🌑
حدیثی هست که پیامبر (ص) عرض میکنن:نگه داشتن دین در آخرالزمان به سختی نگه داشت #آتش در کف دسته ...🔥
پس برادر و خواهر من اگر با #دیدن وضعیت کنونی #جامعه_جهانی چنین حسی نداری حتم داشته باش در سمت درستی نیستی...🥀
اگر با دیدن این #بی_عفتی ها و #بی_غیرتی_ها و...چنین حسی نداری و همانند تیری بر قلب تو نیست به مسیری که در آن قرار داری شک کن شاید در مسیر درست قرار نداشته باشی....
🍃ودر آخر دوستان عزیزم بیایید همه باهم برای #غریبی آقامون کاری کنیم ،بیایید سعی کنیم #اول خودمونو بسازیم و بعد در هر جمعی که هستیم یا گروهای مجازی یا در جمع های خانوادگی و دوستانه و یا حتی اگه تو پادگانی در جمع سرباز ها اگه #معلمی واسه دانش آموز ها و در کل #هرجا_که_هستی هرتجمعی که واردش میشی سعی کن راجع به امام زمانت و آخرالزمان بحث را بندازی...
رفقا #برخیزید ما باید با کمک هم به عنوان #مدافعان313یار به گمنامی آقامون پایان بدیم و به همه معرفیش کنیم و واسه #ظهورشون هر کاری که از دستمون بر میاد انجام بدیم از#ترک_گناه گرفته تا دعوت رفقامون به این امر که شاید اینطوری تعداد منتظر ها بیشتر شه و #ظهور_آقا نزدیک تر...
#عصر_ما_عصر_ظهور_است/ #اگربرخیزیم
#انتظار_منتظربودن_نیست_آماده_شدن_است...
#حتما_مطالعه_واشتراک_حداکثری_شود
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_چهارم
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر #تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین #وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان #مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه #قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل #رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━