هدایت شده از مسار
✨مرخصی اجباری
🍃باردار بودم و نزدیک زایمان که کاظم از راه رسید. گفت: «مرحله اول عملیات تمام شده و باید یک هفته در موقعیت پدافند بمانیم و هفته بعد مرحله دوم پدافند انجام می گیرد. موقعیت مرخصی نبود؛ اما حاج همت زیر بار نرفت. به زور فرستادم مرخصی.» گفت: «من جای تو می ایستم تو برو. آن قدر اصرار کرد که زبانم بند آمد و در مقابلش تسلیم شدم.»
☘گفتم: «یعنی الان حاج همت جای تو مانده منطقه؟» گفت: «بله دیگه! مرا فرستاده تا مادر شدنت را تبریک بگویم.» وقتی هم که درد زایمان مرا گرفت و به بیمارستان منتقلم کردند. شبانه خودش را رسانده بود. مثل پروانه دورم می گشت.
🌾می گفت: «حاج همت مرا بی سر و صدا فرستاده. یک روز بیشتر وقت ندارم. نمی شود بچه های مردم زیر فشار توپ و تانک باشند و من در شهر خوش بگردم. وقتی می گویند فلانی مسئول است؛ یعتی باید پاسخگو باشد؛ هم در این دستگاه اداری؛ هم در دستگاه خداوند.»
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، صفحات ۱۱۹و ۱۲۶-۱۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_نجفیرستگار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✍دیگه دوست ندارم!
🔅فکر کنید که شما از دار دنیا، فقط یه خونه دارید که پناهگاهتونه ولی یهو ناغافل یکی میاد و به یه دلیل کوچولوی ناچیز، شما رو از خونه بیرون میکنه! ولی بهتون میگه اگه فلان کار رو انجام بدید بهتون اجازه میدم که دوباره برگردید توی خونه. هربار به بهانههای مختلفی به شما میگه که فلان کار رو انجام بدید وگرنه خونه بیخونه!
🔘پدر ومادر تنها پناهگاه بچهشون هستند و شما با گفتن(اگه اینجوری کنی دیگه دوست ندارم) اونا رو از پناهگاهشون میندازید بیرون!
🌱با این کار عزت نفس اونا میاد پایین و بعدها مدام دنبال تایید شدن به وسیله این و اون میرن. میتونید راهحل بهشون ارائه بدید. مطمئن باشید اونا توانایی فهم حرفتون رو دارن.😉
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍کاه
🤔چرا نگرانی؟ فکر میکنی کسی را نداری تا قوت قلبت شود؟!
💪قوی و محکم باش!
💡یقین بدان روحیهی پرنشاط و بالا، کوهی از مشکلات را کاه میسازد.
💢البتّه هر کس و ناکسی را همراه تصوّر نکن که سایهات نیز همواره با توست ولی یاورت نیست.
✨قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى "
(خداوند) فرمود:نترسيد، همانا من با شما هستم (و همه چيز را) مىشنوم و مىبينم.
📖سورهی مبارکهی طه،آیهی۴۶
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨حکایت مزار شهید جعفر احمدی میانجی
🍃وقتی سید مهدی موسوی شهید شده بود. آمدیم سر مزارش. در قطعه کناری چند قبر خالی بود. جعفر داخل یکی از قبرها خوابید. از من خواست سنگ لحد را بگذارم. قبول نمی کردم. اصرار که کرد، سنگ لحد برایش چیدم.
☘ پنج دقیقه در سکوت گذشت. حالا جعفر شهید شده بود. آمدم گلزار شهدا. جعفر را در همان قبری که یک سال و نیم قبل درونش خوابیده بود می گذاشتند. این قبر همان قبری بود که دیشب در عالم رؤیا دیده بودم.
راوی: حاج حسین یکتا
📚کتاب مربع های قرمز؛ صفحه ۴۰۰
#سیره_شهدا
#شهید_احمدی_میانجی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍یار در خانه
🔅یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم!
دائما دست نیاز بر در جهانیان میگشاییم و خواهان برآورده شدنشان هستیم.
🤭حواست هست که کلید هر گنجی در دستان یار بیپایان توست نه خلق جهان؟!
خلق اگر بخشد بیمنّت نباشد ولی خالقت بیخواهش و بیدردسر میبخشد، فقط از او بخواه.
💧تشنگیات را از آب کوزهی خدای مهربانت رفع کن تا گوارا باشد و بیتمنّای غیر.
✨"وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ"
و کلیدهای خزائن غیب نزد اوست، کسی جز او بر آن آگاه نیست.
📖سورهی انعام، آیهی ۵۹
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨ خرید وقت برای کتاب خواندن
🍃گوشه کتاب خانه مقر انرژی اتمی به نام اردستانی سند خورده بود. صبحگاه تمام نشده میدوید سمت کتاب خانه و تا ظهر سر و کله اش پیدا نمیشد.
☘با هیکل لاغرش خیمه میزد روی کتاب. شر شر عرق میریخت؛ اما کتاب میخواند.
برگههای کوچکی هم داشت که از کتابها یادداشت برداری میکرد. روایات جدید را مینوشت. هر وقت هم که وقت خالی پیدا میکرد، خودش بود و مرور یاداشتهایش؛ مثل زمانی که بعد از صبح گاه، از لای شیارها بالای کوه میرفتیم.
راوی: حاج حسین یکتا
📚مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، صفحه۲۱۸
#سیره_شهدا
#شهید_اردستانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨امروز چندشنبه است؟
🍃روزی یکی از بچه ها از علی آقا پرسید: «امروز چند شنبه است؟» ایشان با تبسمی روز و تاریخ را گفتند.
☘پرسیدم: «تبسمت برای چه بود؟»
گفت: «اگر دعاهای روزهای هفته را می خواندیم احتیاجی نبود که ایام هفته را از کسی بپرسیم.»
راوی: حمید شفیعی
📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، صفحه ۹۷-۹۸
#سیره_شهدا
#شهید_ماهانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨علاقه به حفظ قرآن
🍃از همان کودکی به فوتبال علاقه داشت. کم کم که فوتبالش بهتر شد، دعوتش کرده بودند برای تیم منتخب استان قم.
☘مانده بود چه کند؟! چون مؤسسه حفظ قرآن هم میرفت و لاجرم باید قید یکی را میزد. با ما هم که مشورت کرد، گذاشتیم به عهده خودش. آخرش به خاطر حفظ قرآن از خیر فوتبال حرفه ای گذشت.
راوی: پدر شهید
📚سند گمنامی؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان، تهیه و تدوین: گروه تحقیقاتی احیا، صفحه ۱۹-۲۰
#سیره_شهدا
#شهید_مکیان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨الهامات و عنایات در سیره رزمندگان اسلام
🍃در عملیات والفجر مقدماتی فرمانده یکی از گروهان ها بودم. شب همه نیروها آماده اعزام به منطقه عملیات بودند. دچار مسمومیت شده بودم. درد شکم و سرگیجه داشتم.
☘ پشت خاکریزی رفتم خطاب به خدا گفتم: «خدایا! بنده خوب تو آیت الله دستغیب گفته اگر انسان دوست و مخلص خدا باشد، هنگام مریضی با یک حمد حالش خوب می شود. آبرویم در خطر است. نه کسی بیماری ام را باور می کند و نه به دکتر دسترسی دارم.»
🌾شروع به خواندن سوره حمد کردم. با اتمام حمد آن بیماری هم تا آخر جنگ سراغم نیامد. ارداتم به آیت الله دستغیب دو چندان شد.
راوی: حمید شفیعی
📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، صفحه ۸۱
#سیره_رزمندگان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨احترام به دوست
🍃مرتضی بیشتر برایم پدر بود تا برادر. زمستان بود و هوا خیلی سرد. مرتضی برایم یک کت خرید.
☘فردایش که رفتم مدرسه. دیدم پسر خادم مدرسه بدون لباس گرم بود و می لرزید. کت را به او دادم. مرتضی از این که دیگر پول نداشت برایم کت بخرد، ناراحت بود. هر طور که بود یک بلوز ارزان برایم خرید.
🌾آن اوایل هم که رفته بودیم قم. یک شب نان گیرمان نیامد. مرتضی برای من یک چهارم سنگک با یک سیخ کباب خرید و خودش انار خورد.
📚مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نویسنده: میثم محسنی، صفحه ۱۶
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
✨غذای کم و زور زیاد
🍃علی آقا بسیار کم غذا بودند و توصیه هم میکردند که بچه کم غذا بخورند و بقیه نیروی شان را از تلاوت قرآن بگیرند. خودش هم این گونه بود.
☘با اینکه لاغر بود و وزنش به ۵۵ کیلو هم نمیرسید؛ اما قدرتی فوقالعاده داشت. در شب عملیات والفجر ۳، نردبانی پنج متری داشتیم و باید با خودمان جهت عبور از موانع می بردیم. بچه از بردنش خسته شده بودند. علی آقا با اینکه بیسیم به پشتش بسته بود، نردبان را برداشت و سه کلیومتر آن طرف تر، تحویل بچه های معبر داد.
راوی: حمید شفیعی
📚رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،صفحه ۹۷
#سیره_شهدا
#شهید_ماهانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍عزیزِخداوند
🌱نوجوان که بودم یکی از هممدرسهایهایم دختر زیبایی بود☺️ که از قضا پدر پولدار و صاحب منصبی هم داشت.
👩🏫حتی مدیر و معلمها هم رفتار کاملاً متفاوتی با او داشتند.
آنموقع که زیاد متوجه قضیه نبودم، حسرت موقعیتش را میخوردم، حتی حسادت هم میکردم😱 تا اینکه جایی به این آیهی نورانی برخورد کردم:
✨" إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ"
و فهمیدم که نه زیبایی، نه پول، نه مقام و منصب پدر، نه موقعیت اجتماعی و نه ناز و ادای خودشیفتگی، هیچکدام موجب عزت آدم نیست، 💡بلکه "عزیزترین انسانها نزد خداوند باتقواترین آنهاست"
📖*سورهی حجرات، آیهی ۱۳
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte