eitaa logo
بانوی آب
5.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
165 فایل
به آینده امیدواریم! 🦋 آینده بهشتی، در گرو مجاهدت شبانه روزی است مادرانه این جهاد را زیبا کنیم؛ مادرها انسان سازند... تبادل و تبلیغات انجام نمی شود. @bdayyani
مشاهده در ایتا
دانلود
دوم نامه هایی را که طلبه های شهرهای دور و نزدیک آورده بودند، گرفتند. بازار تحلیل‌ها درباره نامه ها داغ بود. عده ای می گفتند مگر حضرت آقا بیکار است که این همه نامه را بخواند؟ عده ای دیگر می گفتند کاش حداقل کوتاه تر می نوشتند تا وقت حضرت آقا گرفته نشود. به بعضی توضیح دادم نامه ها را در دفتر رهبری بررسی می‌شود و خود حضرت آقا نامه ها را نمی خوانند. بعضی های اصرار داشتند، خود آقا نامه ها را می خواند. درمواجهه با این افراد سکوت می کردم. برای نشنیدن این تحلیل ها به بهانه های مختلف از جمع صلوات می گرفتم. کم کم خود طلاب راه افتادند و طلب صلوات می کردند و کار من را راحت. بعد از بازرسی دوم، وارد حیاطی شدیم. فضای حیاط برایم آشنا بود. قبلا در دیدار با شاعران دیده بودم که در همین حیاط حضرت آقا با شاعران، نماز خواندند. در حیاط، فضا به شدت امنیتی بود. محافظان با لباس سپاهی ایستاده بودند و همه چیز را زیر نظر داشتند. همه در حال رفت و آمد بودند. مردی با لباس روحانیت، بیسیم به دست درحال گذشتن بود. یکی در صف شگفت زده گفت: تاحالا آخوند بیسیم به دست ندیده بودم. کفش هایم را تحویل کفش داری دادم. روی کارت نوشته بود کفشداری شماره ۸ کفش ۲۶۷. جلویی ام آن را به فال نیک گرفت و به نیت امام رضا (ع). بالاخره بعد از حدود یک ساعت و نیم بازرسی، حدودا ساعت پنج و پانزده دقیقه رسیدم به درِ اصلیِ حسینیه امام خمینی.  مداح داشت مداحی می کرد. روضه خواند و فرازهایی از دعای ابوحمزه. بعد از دعا گفتند اندکی دیگر حضرت آقا می آید. یکی از برادران طلبه، مجلس را بدون بلند گو به دست گرفت و شروع کردیم شعار دادن. شعارها همان شعارهایی بود که در همه دیدار ها از تلوزیون شنیده بودیم. فقط یکی از شعارها با بقیه متفاوت بود و آن هم «علمدار ولایت، حوزویان فدایت» بود. همه پر از شوق بودیم و انتظار. ناگهان کسی می‌گفت حضرت آقا آمد همه می‌ایستادیم، ولی خبری نبود و با اعتراضِ بقیه باز می‌نشستیم. بالاخره لحظه دیدار رسید. ساعت بین ۵:۴۵ دقیقه تا ۶ بود. انتظارها تمام شد و همه چشم به یک نقطه خیره شده بود. حضرت آقا آمد. همه بلند شده بودند و سعی می‌کردند که او را ببینند. من قبلا از دوستانم شنیده بودم که آن‌قدر همه در آن لحظه دوست دارند حضرت آقا را ببینند که حواسشان به‌جای نشستنشان نیست. اینجاست که می‌توانی خودت را در صف‌های جلوتر جا بدهی. دیدن آقا را بی‌خیال شدم و مثل خط‌شکن‌ها، جمعیت را شکافتم و به سمت جلو حرکت کردم. تقریبا وسطِ حسینیه جایی که ستون جلوی دیدم نباشد، پیدا کردم و نشستم. همه فشرده و کیپِ هم نشسته بودیم. جلسه پر بود از شور و شوق، پر بود از لحظه‌های قشنگ. ۱۰ دقیقه اول همه زنان از شوق گریه می‌کردند. این وسط من به دنبال حفظ جایم بودم. دقیقه‌های اول به شعار دادن گذشت. همان شعارِ تمرین شده را هم گفتیم: «علمدار ولایت، حوزویان فدایت». حضرت آقا ساکت نشسته بودند تا شعارها تمام شود. صبر کردم تا جلسه اندکی آرام شود، و همه بنشینند تا بتوانم حضرت آقا را ببینم. به‌صورت اتفاقی دوتا از بچه‌های ترم آخریِ گرایش فقه و اصول کنارم نشسته بودند. جلسه حالت رسمی گرفت. سرم را بالا آوردم تا حضرت آقا را ببینیم. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است: یک پارچه نور بود... پر از حس‌های متضاد بودم. اشک، لبخند... اصلا انگار در این دنیا نبودم... انقدر که محو چهره آقا شده بودم. اول از همه اقای اعرافی صحبت کرد از حرف هایشان اسم جامعه الزهرا را یادم مانده. با کناری ام کلی ذوق کردیم و گفتیم پرچم جامعه الزهرایی ها بالاست. در تمام این مدت حضرت آقا ساکت بودند.   از میان طلابی که صحبت کردند، طلبه‌ای از مشهد بود. رضایی نام داشت و دکتری ادبیات عرب می خواند و اگر اشتباه نکنم درس خارج فقه و اصول. ایده ها وصحبت هایی داشت درباره بیانیه گام دوم انقلاب. خطاب به آقا گفت جوانی شما باید الگو باشد برای ما و مثال هایی از جوانی حضرت آقا زد. اقا بعدا در بیاناتشان گفتند بدون اغراق این چیزی که من در شما جوانان طلبه دیدم، از جوانی من خیلی بهتر و بالاتر است. طلبه مشهدی گفت من از طرف دو نفر اینجا و پشت این بلند گو هستم. می خواهم سلام آن ها را به شما برسانم. اول، همه طلاب مشهدی؛ و دوم برادر شهیدم. خیلی مشتاق دیدار شما بود و در عملیات نبل الزهرا به شهادت رسید. همه جمع را سکوت فرا گرفت. حضرت آقا فرموند خداوند ان شاالله ایشان را بیامرزد و من را هم به ایشان ملحق کند. باز هم خدا نکنه های زیر لبی جمعیت شنیده می شد. نوبت به طلاب زن هم رسید، از طلاب بین الملل، یکی از طلاب خواهر شروع به صحبت کرد. چفیه ای برگردنش انداخته بود و با لهجه شیرین آفریقایی اش فارسی حرف می زد. گفت خوشحال است از اینکه نامه حضرت آقا به جوانان اروپایی و آمریکایی، فقط خطاب به آن ها نبوده، بلکه خطاب به تمام جوانان جهان بوده است. @banooyeab 🌸