eitaa logo
بانوی آب
4.5هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
166 فایل
فاستقم کما امرت تبادل و تبلیغات انجام نمی شود. https://x.com/s_talebi22316/status/1902535959834431708?t=d9orzhhBmJVDYzd82eXDDg&s=19 @mahjobm
مشاهده در ایتا
دانلود
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می‌دونستید این خانم که تو خیلی از سریالای طنز، لبخند رو لبهای ما آوردن هستن؟ چه توصیه‌های قشنگی هم به جوان‌ها تو سفر راهیان‌نور میکنن و چه آرزوی قشنگی هم دارن... @banooyeab @javane_hezbollahi
دست از خرافه گویی و نمی کِشند از خجالت نمی کِشند😔 ای آنکه گفته ای همه افسرده ایم ما! از اشک روضه خسته و دلمرده ایم ما! بعد از که نمودی بگوش باش! بشنو جواب گریه کنان را باش! ما گریه میکنیم ولی شاد میشویم از این زمانه و غمش آزاد میشویم این اشک، سرد روی آتش دل است بی چاره آن کسی که از این اشک است یک روز اگر بیایی و همراه ما شوی در روضه اشک ریزی و اهل بکا شوی دیگر سخن ز شادی بیهوده کیْ کنی با شادیِ گناه، دل آلوده کیْ کنی افسرده آن کسی است که دور است از دلمرده آن کسی است که دور است از حسین😭 مردم از اشک روضه گرفته اند گریه کنان مدال شهادت گرفته اند این اشک گوهری است که ارزان رسیده است از التفات رسیده است (( گریه برای خون خدا فرق می کند آری حساب اشک عزا فرق می کند)) @Talabeasr
مادر... واژه ای که مهر و عطوفت را یاد من می اندازه ❤️ مادر... پُر است از فداکاری و گذشت❤️ پر از محبت و دلدادگی به فرزندانش❤️ مادر یعنی صبر و استقامت و تلاش تلاش برای بهتر به ثمره رساندنِ فرزندانش...❤️ مااادرررر... تا وقتی بچه ها کوچیکن تمام فکر و ذکرش بچه هاست از بیخوابی شبانه گرفته تا رسیدگی به خوراک و پوشاک و ... حاضر نیست خار به پای بچه ش بره چه برسه... اما مادرِ شهداااا آه که نوشتن از مادر شهید چقدر سخته... یه بزرگی می گفت مادرِ شهید از خودِ شهید جایگاهش بالاتره ارج و قربش بیشتره گفتن چطور اینو میگید؟ گفت اگه اون شهید یه همچین مادری نداشت هیچوقت شهید نمی شد که! پس اول مادرش شهید شده بعد خودش دیدم راست میگه... صبر و استقامتی که مادر شهدا دارن هیچکسی نداره صلابت و بزرگی که تو چهره های این بزرگواران هست من تو چهره ی هیچکسی ندیدم... مادری که وقتی پسر مثل دسته گُلش رو میفرسته جبهه ... همچین وقتی به قد و بالاش نگاه میندازه و لذت میبره از وجودِ یه همچین جوونی...😌 بعد بهش بگن دیگه جوونت نیست😢 پَر پَر شده ... 😭 هیچی ازش نمونده جز چندتا تیکه استخوان و پلاک و ... مادری که با پیکر بی سرِ پسر رعناش مواجه میشه😭 مادری که حتی اون یه تیکه استخوان بچه شو براش نیاوردن تا بو کنه و ببوسه و تو بغل بگیره و براش لالایی بخونه و ...😭 به راستی که مادران شهدا رهرو همین مادران شجاعی چون زینب کبری (س) و ام البنین ها و ام وهب ها و ... درود و سلام ما به همه ی مادران پاک و طیب شهدای عزیزمون چه اونهایی که نیستن و اسیر خاک و چه اونهایی که هستن و وجودشون مایه ی برکت میهن اسلامی مون...🌹 ✍ ف. درّاب چی 💧به بانوی آب بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
🔶ام الشهدا ؛ حضرت مادر ؛ خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مادرِ تمامی شهداست حضرت مادری که تمامی شهدای پاکمون به ایشون ارادت خاص داشتند و در لحظات آخر نام مادر رو به زبان می آوردند... 🔷 فرمانده گردان یازهرا(س) جوان ٢٣ساله به نام محمدرضا تورجی زاده بر عهده داشت. ارادت و علاقه خاصی به حضرت مادر داشت. به سادات فوق العاده احترام می گذاشت. یکی از سادات گردان نقل میکنه: "یه بار به سنگر فرماندهی رفتم . محمد نشسته بود. به احترام من از جا بلند شد. گفتم: یک مرخصی چند ساعته میخوام تا به اهواز برم. به دلایلی محالفت کرد. در نهایت شاکی شدم و گفتم: باشه، شکایت شمارو پیش مادرم میبرم. پابرهنه به دنبالم دوید و گفت این چه حرفی بود که زدی؟ بیا اینم برگه مرخصی سفید امضا کردم هرچقدر میخواهی بنویس. به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک شده . ♦️ لحظه ی شهادتش گلوله خمپاره به درون سنگر اصابت کرد . عجیب بود. سه ترکش بزرگ خمپاره بهش اصابت کرده بود؛ یکی به پهلو ، یکی به بازو و دیگری به سر . حتی در شهادت هم به حضرت مادر اقتدا کرد. در عملیاتی شهید شد با رمز یازهرا(س) . ♦️وصیت کرده بود بالای قبرش یازهرا (س) بنویسند. روح پاکش شاد... ✍ف. درّاب چی به 💧بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
اوایل خواب سید را زیاد می دیدم ، پارسال روز تولدش در بیت الزهرا مراسم بود ، برنامه داشتند ، اما چون من تازه از بیمارستان مرخص شده بودم و کسالت داشتم نتوانستم شرکت کنم ، نشسته بودم با عکسش صحبت می کردم ، می گفتم : پسر ! مگر از من خطایی سر زد ، کاری کردم که نتوانستم در مراسمت شرکت کنم ؟!. 😔 همین طوری با هم زمزمه داشتیم ، ناراحت بودم ، شب خواب دیدم آمد خانه اما داخل اتاق نمی آید روی پله ها ایستاده به بچه ها گفته ، بروید به مادرم بگویید چه کاری با من دارد که این قدر صدایم می کند و از من شکایت می کند ؟ من با یک حالتی گفتم : یعنی نمی دونه چکارش دارم ؟ چرا نمی آید داخل ؟ 😢 بچه ها گفتند که لباس نظامی پوشیده ، عجله دارد ، باید زود برگردد . من رفتم بیرون . گفت : مادر چه کاری داری که این قدر صدایم می کنی ؟ گفتم : مگر من مادر تو نسیتم می خواهمت که صدایت می کنم ! مگر من مریض نیستم ؟ 😔 گفت : ناراحت نباش، خوب می شوی .😊 این قدر نگرانی نداشته باش . چون عجله داشت او را بوسیدم ، خداحافظی کردم و او رفت . از پله ها پایین رفتم دیدم سه تا از همکارانش با لباس سبز سپاه داخل ماشین پاترول نشسته اندو منتظرش هستند ؛ او هم سوار شد و با هم رفتند . صبح روز بعد دیدم چهار تا از همکارهای درجه دارش آمدند برای دیدن پدرش ، تا من این ها را دیدم گفتم : الله اکبر و به آنها گفتم : قدر خودتان را بدانید سید مجتبی همیشه با شماست . شهید سید مجتبی علمدار ؛💞 راوی : مادر شهید💞 💫💫💫💫💫💫💫 به 💧بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
هدایت شده از بانوی آب
💢 از آن روزی که محمدرضا رفت به اعضای خانواده می‌گفتم محمدرضا برنمی‌گردد. 😢 من هر سال برای محمدرضا یک شال گردن می‌بافتم 😊 آن سال هم دخترم کاموایی خرید که برای محمدرضا شال گردن ببافم. حدودا 50 سانت از شال گردن را بافتم ولی اصلا دلم نبود. به خودم می‌گفتم  من این را می‌بافم ولی برای محمدرضا نیست و قلبم به این مسئله آگاهی می‌داد و تمام آن 50 سانت را شکافتم پیش خودم گفتم محمدرضا که برنمی‌گردد برای چه برایش شال گردن ببافم, این یک حسی بود که من داشتم و دلیلش را نمی‌دانستم. 💢صبح پنجشنبه در دانشگاه بودم و آنقدر حالم بد بود که برای اولین بار بعداز 45 روز از رفتن محمدرضا داستان رفتنش به سوریه را برای یکی از همکلاسی‌هایم گفتم. بعد از تعریف داستان همکلاسی‌ام شروع به گریه کرد و من هم همراه او گریه می‌کردم و احساس می‌کردم که یک اتفاقاتی در این عالم در حال رخ دادن است و با تمام وجودم این قضیه را احساس می‌کردم 😭 ساعت 2 بعد از ظهر که به خانه آمدم مشغول آماده کردن وسایل ناهار بودم که یک لحظه حال عجیبی به من دست داد و ناخوداگاه قلبم شکست و شروع به گریه کردم و احساس کردم دیگر محمدرضا را نمی‌خواهم و انرژی عظیمی از من بیرون رفت😭😭 این حالت که به من دست داد خیلی منقلب شدم و رو به قبله برگشتم و یک سلام به اباعبدالله دادم و با یک حالت عجیبی گفتم خدایا راضی‌ام به رضای تو و نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را با خودم زمزمه می‌کردم❤️ 💞راوی : مادرِ شهید محمدرضا امیری به 💧بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ: ⭕️سخن های بسیار جالب سلیمی عجب عرفانی داره این ...😭 💧به بانوی آب بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e
◾️خدمت عمو رسید و اجازه ی میدان خواست، حضرت اباعبدالله(علیه‌السلام) ابتدا به او اذن نمی‌دادند و فرمودند: «عزیزم! تو یادگار حسنم هستی، پیش من بمان...» ▪️قاسم اصرار زیاد نمود تا آنکه در خیمه گاه به مادرش؛ رمله متوسل شد و مادر نامه ای را که امام مجتبی علیه السلام داده بود، به قاسم داد و گفت: «پسرم پدرت از این روز خبر داده بود و در این نامه چیزی برای عمویت نوشته که مشکل تو را حل خواهد کرد، آن را به عمو بده.» خدمت امام رسید و دست خط پدر را نشان داد و اذن میدان گرفت و رفت... و دل مادرش را با دنیایی از بی‌قراری تنها گذاشت... ▪️اگر مرگ برای قاسم احلی من العسل است، از حلوات شیر مادر است... ▪️اگر قاسم از شوق جانثاری برای امامش، فرصت بستن بند نعلین ندارد، از تربیت ولایی مادری است که از دو سالگی بار یتیمی فرزندش را به دوش کشیده... ▪️مرحبا به رمله که با دست خود فرزندش را برای جانثاری در راه امامش، راهی میدان کرد و گره کور رشادت پسر را با درایت مادرانه ی خود باز کرد. ◾️«مادری که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته‌ی گل خودش را هجده سال، بیست سال - کمتر، بیشتر - پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، حالا او را به طرف میدان جنگ میفرستد، که معلوم نیست حتّی جسد او هم برخواهد گشت یا نه. این کجا، رفتن خود این جوان کجا؟ که خوب، این جوان، با شور و هیجان جوانی، همراه با ایمان و روحیه‌ی انقلابی گری، حرکت می کند و می رود. کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست... اینها چیز کمی نیست.» ▫️رهبر معظم انقلاب_ ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ ✍س.محمدی 🆔 [کپی با ذکر منبع بلامانع است.] به 💧بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1242038283C53201e044e