#روایت_دانشگاه_حضرت_یوسف (۱)
نشسته ام در میان جمعی متفاوت از جمعهای معمول ...
جمعی که خود را دانشجویان #دانشگاه_حضرت_یوسف معرفی کردند...
جمعی که در یک نگاه مثل همه آدمهای دیگر هستند و وقتی پای حرفشان بنشینی، کوه هم در برابرشان سر خم میکند و آسمان به زمین غبطه میخورد از اینکه اینها را در آغوش دارد....
روبرویم مردی است که حکم زندانش ۱۵۰ ساله بوده، فقط ۱۵۰ سال ....
کنارش مردی دیگر نشسته که در آغاز سخن، ایام عزای حسینی را تسلیت گفت و البته تبریک چرا که از نظر او این ایام ما را در مکتب امام حسین تربیت میکند. پس جای تبریک دارد. او هم ناقابل به ۴۰۰ سال زندان محکوم شده بود.
و این دست مردی نشسته که دارد از خاطراتش میگوید. سالهای که هر روزش عین هم بوده. صبح بعد از نماز، تا ظهر آنقدر قرآن میخوانده که لابد حفظ شده و ظهر نماز میخوانده و بعد از ظهر در کلاسهای عقیدتی سیاسی مجبور بوده شرکت کند و دوباره نماز و ....
این یکی حکمش سبک بود. فقط ۴۰ سال....
و در این جمع مردی هست که ۳۶۰۰ سال حکم زندان گرفته است. نمیدانم کدام قاضی این حکم را صادر کرده ولی خیلی لابد امیدوار بوده به ۳۶۰۰ سال زنده بودن و ماندن زندانیاش.... و بیشتر شاید بشود گفت احمقی بیش نبودهاست...
https://eitaa.com/banooyepishran