@Maddahionlinمداحی آنلاین - سَر زده باز دِلم تا حَرَمت پر زده - سیدرضا نریمانی.mp3
زمان:
حجم:
3.69M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
سر زده باز دلم تا حرمت پر زده
به سیم آخر زده
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#توزینبـــیوهمهقاصرندازوصفت
#میلاد_حضرت_زینب_کبری_س
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 ولادت پرستار کربلا بر تمامی شیعیان و پرستاران عزیز مبارک باد🌸
#ولادت_حضرت_زینب_س
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پرستار،
فرشته رحمت است...🌸
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت پرده واکسن هایی که به فرزندانتان میزنید
🔴 حضرت زهرا سلام الله علیها:
💠 آن لحظهای که زن در خانه خود میماند (و به امور زندگی و تربیت فرزند میپردازد) به خدا نزدیکتر است.
📗بحارالانوار، ج۴۳ ص۹۲
🔺🔸🔹
⇝ پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
🔺فقط #بالینک به اشتراک بذارید👌
࿐🌸❒○🌼○❒🌸࿐
🍂🍂 داستان شب یلدا 🍂🍂
🌟 شب سردی بود ….
🌟 پیرزنی بیرون میوه فروشی ،
🌟 زل زده بود به مردمی که ،
👈 میوه میخریدن …
🌟 شاگرد میوه فروش تند تند ،
🌟 پاکت های میوه رو ،
🌟 توی ماشین مشتری ها میذاشت .
🌟 پیرزن با خودش فکر می کرد
🌟 چی می شد اونم می تونست
🌟 میوه بخره و به خونه ببره …
🌟 رفت نزدیک تر …
🌟 چشمش به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود ، افتاد …
🌟 با خودش گفت :
🌷 چه خوب می شد از میون اون میوه های خراب ، سالم ترهاشو ببره خونه …
🌷 میشه قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنم و بقیه رو بدم به بچه ها ...
🌷 تا اونا هم شاد بشن …
🌟 برق خوشحالی توی چشماش دوید
🌟 دیگه سردش نبود !
🌟 پیرزن ، جلو رفت
🌟 پای جعبه میوه نشست …
🌟 تا دستش رو برد داخل جعبه ،
🌟 شاگرد میوه فروش ، که می دونست پیرزنه پول نداره ، گفت :
🔥 دست نزن ننه ! برو دُنبال کارت !
🌟 پیرزن زود بلند شد …
🌟 خیلی خجالت کشید !
🌟 چند تا از مشتریها نگاهش کردند !
🌟 سرش رو پایین انداخت …
🌟 دوباره سردش شد !
🌟 دستاش رو روی شونه هاش گذاشت
🌟 راهش رو کشید و رفت …
🌟 چند قدم دور شده بود
🌟 که یه خانمی صداش زد :
🌸 مادر جان …مادر جان !
🌟 پیرزن ایستاد …
🌟 برگشت و به آن زن نگاه کرد !
🌟 خانمی با چادری مشکی ، لبخندی زد
🌟 و بهش گفت :
🌸 اینارو برای شما گرفتم مادر !
🌟 پیرزن به دست خانم نگاه کرد
🌟 سه تا پلاستیک دستش بود
🌟 پر از میوه ، موز و پرتغال و انار
🌟 پیرزن گفت :
🌹 دستِت دَرد نکنه ننه
🌹 ولی من مستحق نیستم !
🌟 خانم چادری گفت :
🌸 اما من مستحقم مادر جان …
🌸 مستحق دعای خیر …
🌸 اگه اینارو نگیری دلمو شکستی !
🌸 جون بچه هات بگیر !
🌟 خانم منتظر جواب پیرزن نموند …
🌟 میوه هارو داد دست پیرزن
🌟 و سریع از اونجا دور شد …
🌟 پیرزن هنوز ایستاده بود
🌟 و رفتن خانم رو نگاه می کرد …
🌟 قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود ، روی صورتش غلتید …
🌟 دوباره گرمش شد …
🌟 با صدای لرزانی گفت :
🌷 پیر شی ننه …. پیر شی !
🌷 الهی خیر ببینی مادر
🌷 انشالله در این شب چله ،
🌷 حاجت بگیری دخترم .