eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
373 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا ⭕️ خانمی برهنه روی سجاده‌ی من نشست ...😳 ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیون و شرمنده سردار دلها هستیم... دختری که شعار زن زندگی آزادی میدی، و خواهان آزادی هستی، اگه حاج قاسم و امثال حاج قاسم نبودند، اگه نظام جمهوری اسلامی نبود، الان یه قلاده به گردنت بود و قیمتت کمتر از پول یه مرغ بود..
✨﷽✨ 🔴عاقبت وحشتناک فکر و حسرت گناه ✍مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست. آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت : من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم . مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند:    ... اين الطريق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟ مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شر شد. 📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41  يا كشكول شيخ بهائى 1/232
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «دَکَـل» ⏪ بخش دوم: تعداد ایستاده ها خیلی کم بود؛ چیزی شبیه تعداد درخت های صحرای آفریقا. روی هم رفته تقریباً به اندازه ی بازیکنانی که کنار زمین فوتبال گرم می کنند، از جایشان بلند شده بودند. جالب این بود که ۹۰ درصد از این مقدار کم، کَتِشون باز و سینه کفتری بودند؛ تیپ و تریپشان به لاتی می زد و معلوم بود که نمی شود به راحتی با آن ها همکلام شد. اوضاعِ قمر در عقربی بود. بعضی ها هم الحقّ و الانصاف، اعصاب مَعصاب نداشتند. انگار نه انگار که بنده سر کلاسم. یکی به راحتی از جناح چپ کلاس بلند می‌شد و با ادبیّات جالیزی سر دوستش هوار می کشید. چند نفری هم سرشان را گذاشته بودند روی میز و مثل آدم‌های بی دغدغه، بِرّ و بِر نگاهم می کردند. گویا منتظر عکس العمل من بودند در همین هیس و بیس، یکی از آخر کلاس که به حساب خودش می خواست به من خط بدهد، صدایش را بُرد بالا و گفت: «حاج آقا! تا آستین نزنید بالا و چندتایشان را چپ و راست نکنید، رام نمی شوند.» همین طور که روبه روی بچه ها ایستاده بودم، برای آن هایی که با برپای مبصر بلند شده بودند، سری تکان دادم و همراه با تبسّم و اشاره ی دستم گفتم: «بفرمایید!» تجربه ی این جور کلاس ها را زیاد داشتم. گاه با چند دقیقه سکوت می ایستادم و نگاهشان می کردم تا از هیجانشان بیفتد. صدایی گفت: «چاکریم حاج آقا!» یکی از ته کلاس سرک کشید و گفت: «حاج آقا! اومدی ما رو موعظه کنی؟» کم کم از هر طرف تیر ارادت ها یا زبان متلک به سمتم پرتاب می شد؛ ‌جملات کاملاً تکراری و بیات شده که بارها شنیده بودم: حاج آقا! چرا آخوندها زیر بغل لباسشان سوراخ است؟ حاج آقا! شما قرار است معلم ما باشید؟ حاج آقا! شما از قم آمدید؟ پسر عمه ی من هم در قم درس آخوندی می خواند. حاج آقا! جایزه هم می دهید؟ حاج آقا! عمّامه ی شما چند متر است؟ حاج آقا! چرا همه چیز را گران کردید؟ حاج آقا! جیب آخوند ها چرا این قدر بزرگ است؟ یکی از بچّه ها وسط کلاس بلند شد و مثلاً برای دفاع از من داد زد و از خودش مایه گذاشت که: «بابا، خفه شید! زشته جلوی حاج آقا.» همچنان بالای سکّوی جلوی تخته، رو به بچّه ها، ساکت ایستاده بودم. با تبسم، نگاهم را به بچّه ها دوخته بودم، آرام سرم را تکان می دادم و این گونه وانمود می کردم که از دیدارتان خرسندم، با خاموشی دو سه دقیقه ای و لبخند معنادارم، سر و صدای اوّلیه ی کلاس، تبدیل به خنده های ریز شده بود. آقای نادری، مدیر مدرسه، گفته بود این بچّه ها به «گروه اخراجی ها» معروف هستند. من هم برای این که مثلاً کم نیاورم، در جوابش به شوخی گفتم بنده هم جومونگ هستم. به هر حال تا آمد اوضاع قاراشمیش کلاس راست و ریس شود، چهار، پنج دقیقه ای طول کشید. البته به مشقّتش می ارزید. چون در همین فرصت توی نخ چند نفرشان رفتم و برانداز خوبی از جوّ کلاس و رهبران اصلی کردم. دیدم که بعضیشان خدایی تیز و زرنگ هستند و به اصطلاح پشه را توی هوا نعل می‌کردند. تجربه‌های قبلی نشانم داده بود که برخیشان در عین شرّ و شوری، خیلی بامرام هستند. فضا به گونه‌ای شده بود که باید وارد مرحله بعدی عملیاتی می شدم. رفتم سمت میز معلّم. زیپ کیفم را کشیدم و رایانه ی دستی ام را بیرون آوردم. دکمه ی روشن را زدم و در فاصله ی بالا آمدن ویندوز، سیم ویدیو پروژکتور را وصل کردم. در همین اثنا، باز کمی شیطنت ها شروع شد: آرش! پرده ها را بکش، حاج آقا می خواهد برایمان فیلم مارمولک بگذارد. حاج آقا! فیلم خفن ندارید؟ بابا دهنت رو ببند، می خوای حاج آقا آمارمون رو بده آقای نادری؟ هوس گونی کردی؟ ⏪ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://splus.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼✨🌻✨✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 پیاده‌روی دو فرسخی در درّه‌های کوهستانی وحشتناک 💠 من تصمیم گرفتم به مشهد بروم و آنجا شوم. هیچ کس را از تصمیمم آگاه نکردم. ساکم را بستم، در اتوبوس نشستم و راهی مشهد شدم. احتمال می‌دادم که به محض ورودم به مشهد مرا دستگیر کند؛ زیرا من به دلیل ماجرای کتابی که از آن یاد کردم (آینده در قلمرو اسلام) هم بودم. به همین جهت کمی مانده به مشهد، جلوی جاده‌ی فرعی منتهی به پیاده شدم. اخملد روستای ییلاقی زیبایی در حدود ده فرسخی مشهد است. من قبلاً بار‌ها برای گذراندن تابستان به آنجا رفته بودم. بهار هنوز پایان نیافته بود و هوا گرم نشده بود. برای رسیدن به این روستا، تقریباً دو فرسخ راه را از میان دره‌های کوهستان که خالی از رهگذران بود، پیاده پیمودم. زودتر از وقت معمول در این دره‌ها و مناطق گودتر سایه گستر شد. اکنون که آن لحظه‌ها را به یاد می‌آورم، خدا را شکر می‌کنم که به من در آن هنگام ، چنان جرئتی بخشید؛ چون در آن راه روستایی همه چیز خوف‌انگیز بود. 📘 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
کتاب خون دلی که لعل شد، از تألیفات حضرت آقا مقام معظم رهبری امام خامنه ای ارواحنافداه هست... حتماً مطالعه بفرمایید ☺️
محمد رفته بود... قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶‌ ماه دیگر تازه به دنیا می‌آمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط می‎گفتم محمد!!! دستم را زیر آب گرفتم... آب در دستم جمع شد؛ «محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را به‌صورتم پاشیدم؛ « محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛ «محمد! یعنی زینبت رو نمی‌خوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشم‌هایم. همان‎طور که از پشت سرش خون می‎رفت، بلند شد، ایستاد و خندید. مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛ « دو رکعت نماز شکر می‎خوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الی‌الله. ‌الله‌اکبر... زینب چند روز است که به دنیا آمده است. برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک می‎گفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشم‌شان‌تر می‎شود. بغلش می‌کنم و آرام وصیت‎نامه محمد را که دیگر حفظ شده‎ام در گوش‌اش زمزمه می‌کنم:«از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختی‌ها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد». زینب آرام می‎خوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه می‌کنم..😭 شادی روح شهید صلوات
سردار شهید مصطفی صدر زاده معروف به سید ابراهیم فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون شهیدی که عشق به عمه سادات دلش را روانه شام کرد تا عمه سادات یک بار دیگر به اسارت نرود. او شهیدی است که با ندای یا حیدر کرار جام شیرین شهادت را سرکشید نشر دهید و همراه ما باشید @Hamrahe_Shohada
یک بار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست... تاریخ شهادت: ۹۴/۸/۱ 🥀 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ ویژه 💔داستانی از توسل شهید عبدالحسین برونسی 🎙حجت الاسلام عالی 🌱 حتما ببینید @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
کتاب خاک های نرم کوشک، زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی ست... پیشنهاد مطالعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎هدیه حضرت آقا به این دختر نازنین🎁 💎رهبر خیلی خوشگلِ خوشگلِ خوشگل بود😍 💎پیشنهاد دانلود👌👌👌               ┅═༅𖣔🌹🇮🇷🌹𖣔༅═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥باید پای حجاب ایستاد 🌹 🔷هم قانونی است 🔷هم شرعی است 🔷هم عقلانی است 🔷و هم به نفع جامعه است. 📌اگر حد حجاب برداشته شود، کجا متوقف خواهیم شد؟!؟ 🎙استاد رحیم پور @umefafgaraei
🌹از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید. 🌹وصیت شهید به دو فرزندش: خانم فاطمه ی عزیز، حجابت را همیشه رعایت کن. مثل مادرت چادر را که دست شما امانت است، پاسداری کن. 🌹محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید. با این که خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. "شهید مدافع حرم سجاد طاهر نیا" 🌹 ✅تکاوران‌جنگ‌نرم ✅ 🚩قرارگاه عملیاتی لشکر۷ولیعصر(عج)🚩
⭕️ و زن زندگی‌اش را داد تا ما آزادی داشته باشیم...
:࿐❁❥༅••┅┄:࿐❁❥༅••┅┄ 💫 گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا✨ مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید؟ ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع می‌روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!" من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم... 📚 کتاب مهربان‌تر از مادر،انتشارات مسجد مقدس جمکران شبتون مهدوی و التماس دعا برای ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیات 61تا63سوره نساء - بخش1 💥و إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَواْ إلَى مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ وإِلى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُناَفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودا (61) 💥فَكَيْفَ إِذَا أَصابَتْهُم مُّصِيَبةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَآ إلَّآ إِحْساَناً وَتَوْفِيقا (62) 💥 أولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فأعرض عنهم و عظهم و قل لهم فى أنفسهم قولا بليغا (63) ً # ترجمه: و وقتى به آنها گفته شود به سوی آنچه خداوند نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید، منافقان را می بینی که به شدت از پذیرش دعوت تو روی می گردانند. (61) پس چگونه وقتى به خاطر كارهایى كه از قبل انجام دادند، مصیبتى و مشكلى به آنان مى رسد و (از براى رهایى از آن) سراغ تو مى آیند و به خدا سوگند یاد مى كنند كه هدف ما (از مراجعه به طاغوت) جز نیكى و توافق نبوده است. (62) آنان کسانی هستند که خداوند، آنچه را در دل هایشان دارند می داند. پس از آنها درگذر و آنها را موعظه کن و به آنان سخنی رسا که در جانشان اثر کند بگوی. (63) 🌷 : بیایید 🌷 : روی می گردانند 🌷 : سوگند یاد می کنند 🌷 : نيکی 🌷 : در اینجا یعنی ایجاد موافقت میان دو چیز یا چیزها 🌷 : می داند 🌷 : دل هایشان 🌷 : درگذر 🌷 : آنها را موعظه کن 🌷 : سخن 🌷 : رسا این آیات همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. اين آیات در ادامه آیه قبلی می باشد که در آیه قبلی از مراجعه به نهی شده است و در این آیات نتایج اینگونه داوری ها و دستاویزهایی که منافقان برای توجیه کار خود به کار بردند مورد بررسی قرار گرفته است که آیه 61 سوره نساء مى فرمايد: و إذا قيل لهم تعالوا إلى ما أنزل الله و إلى الرسول رأيت المنافقين يصدون عنك صدودا؛ و وقتى به آنها گفته شود به سوی آنچه نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید، منافقان را می بینی که به شدت از پذیرش دعوت تو روی می گردانند. یعنی مقاومت و اصرار آنها در این کار نشان دهنده روح و ضعف ایمان آنهاست و گر نه با دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله بیدار می شدند و به اشتباه خود اعتراف می کردند. در آیه 62 سوره نساء روى سخن به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نموده و می فرماید: فکیف إذا أصابتهم مصيبة بما قدمت أيديهم ثم جآءوك؛ پس چگونه وقتی به خاطر کارهایی که از قبل انجام دادند، مصیبتی و مشکلی به آنان می رسد و برای رهایی از آن سراغ تو می آیند. یحلفون بالله إن أردنآ إلآ إحسانا و توفيقا؛ و به خدا سوگند یاد می کنند که هدف ما (از مراجعه به طاغوت) جز نیکی و توافق نبوده است. خطای خود را توجیه می کردند و می گفتند هدف ما از رفتن نزد طاغوت برای آشتی دادن بوده و اگر برای داوری نزد می رفتیم و او به نفع یک طرف حکم می داد، قهرا دیگری از رسول خدا دلگیر می شد و سر و صدا به پا می کرد که با شأن پیامبر سازگار نبود، از این رو برای حفظ آبرو و موقعیت و محبوبیت پیامبر، نزاع را نزد وی نبردیم. در آیه 63 سوره نساء نقاب از چهره منافقان بر می دارد و این گونه تظاهرات دروغین را ابطال می کند و می فرماید: أولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم؛ آنان کسانی هستند که خداوند، آنچه را در دل هایشان دارند می داند. ولی در عین حال به خود دستور می دهد: فأعرض عنهم؛ پس از آنها در گذر. و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم همواره با منافقان به خاطر اظهار تا آنجا که ممکن بود مدارا می کرد. سپس به پیامبر دستود می دهد و می فرماید: و عظهم و قل لهم فی أنفسهم قولا بليغا؛ و آنها را موعظه کن و به آنان سخنی رسا که در جانشان اثر کند بگوی. ⬅️ پیام های آیه در جلسه بعدی... ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
🔴 💠 با همسرم آیه‌ی هفتم‌ سوره ابراهیم علیه‌السلام را می‌خواندیم: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما می‌افزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!) 💠 به گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذاب‌آور خواهد شد. 💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را کنیم: خدایا شکر که همسرم است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم است و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچه‌ها را خوب تربیت می‌کند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا می‌کند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش کند! خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند! الحمدلله که به من دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنمایی‌ام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا... 💠 اقرار می‌کنم بعد چند دقیقه، دلم چنان و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونه‌هایم سرازیر گشت و لذّت با خدا را چشیدم. 💠 فقط پنج دقیقه در روز این فرمول زیبا را کنید! 🆔 @khanevadeh_313